روح الله برای من #هدیہ امام رضا «ع» بود همسری کہ امام هشتم♥️ بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین «ع» او رابگیرد🕊 وصف نشدنی است.من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا «ع» اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام...
وشدم عروس امام رضا(ع) ☺️😍
راوی:همسرشهید
#روح_الله_قربانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مداح بود.
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقهی قبل روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند. خب! فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی #شهیدان ،سوی #سالار_شهیدان
#شهیدان #محمدحسین_محمدخانی
#روح_الله_قربانی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
روحالله خیلی دل رحم بود.
کوچک ترین ظلمی به کسی نمیکرد حتی به حیوانات!
جزیره فارور که میرفتیم برای ورزش و آموزش، آهو زیاد داشت که معمولا وقتی ما را میدیدند زود فرار میکردند.
یکبار با روحالله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود.
هرچی نزدیکش میشدیم، فرار نمیکرد. تعجب کردیم!
چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روحالله گفت:
صبر کن، یه ترسی تو چشماش هست.
کمی فکرد و گفت:
شاید بچهاش این اطرافه که فرار نمیکنه.
با نگاه مون اطراف رو گشتیم، درست میگفت، میان بوتهها یک بچه آهوی کوچک و زیبا بود.
روحالله دست من را کشید و گفت:
بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی ترسیده...
مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود.
✍ به نقل از: دوست شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید #روح_الله_قربانی🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
آقا روحالله همیشه از مهمانیهایے ڪه مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و اطعام میداد، با شور و حال خاصے تعریف میڪرد .
هر سال عید غدیر مقید بود به خاله و داییهایش ڪه سید بودند سر بزند و یا تلفن ڪند و عید را به آنها تبریک بگوید...
بخشی از ڪتاب دلتنگ نباش :
آقاروحالله گفت: خیلے قدر خونوادهت رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه سفره جمع میشدیم . با اینڪه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میڪرد دور هم .
زینب با اشتیاق به حرفهایش گوش میداد .
چون مامانم سید بود، همیشه عید غدیر غذا درست میڪرد، همه رو دعوت میڪرد .
عےد غدیر همیشه مهمون داشتیم .
همه خونۀ ما جمع میشدن .
مامانم میگفت: عید غدیر ثواب داره به دیگران غذا بدے .
🌷شهید #روح_الله_قربانی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
#من_غدیری_ام💚
https://eitaa.com/piyroo