#سیره_شهدا
#شهید_مجید_زینالدین
🌹مجید استعداد خاصی در فراگیری زبان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا زبان کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می کرد.
همین زبان کردی هم در شناسایی ها چقدر به درد مان خورد:
در یکی از شناسایی ها با این که لباس کردی تنمان بود، کردها به ما مشکوک شدند. طرف ما که آمدند؛ مجید ماند با آنها صحبت کند. ما هم به راه خود ادامه دادیم. از دور می دیدیم که هر چه سؤال می پرسیدند با تسلط به زبان کردی و با اعتماد به نفس پاسخ شان را می داد. گویی یکی از خودشان است. بالاخره دست از سر ما برداشتند.
با وجود خستگی روزانه، ضبط صوت می گذاشت کنار و مکالمه انگلیسی را یاد می گرفت.
توصیه اش یادگیری زبان عربی بود:
🌹امیدوارم دوستان و رفقا؛ هم در درجه اول به عنوان یک فریضه مذهبی و در درجه دوم به عنوان یک وظیفه ملی و برای ابقای فرهنگ اسلامی فارسی، کوشش کنند که زبان عربی را به خوبی یاد بگیرند که بتوانند از متون عربی استفاده کنند. قرآن بخوانند؛ نهج البلاغه بخوانند؛ دعای ابوحمزه بخوانند و لذت ببرند. نماز بخوانند در نماز لذت ببرند و حضور قلب پیدا کنند. قنوت های خودشان را بفهمند چه می گویند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
#شهید_اکبر_ملکشاهی
💠به عنوان نیروی بسیجی در جبهههای دفاع مقدس حضور فعالی داشتند که در این دوران بالغ بر 50 ماه را به دفاع از کشور و ارزشهای نظام در آن مقطع زمانی پرداختند.
🔰خصوصيات اخلاقي شهيد از زبان همسر:
🎋تمام كساني كه با اكبر آشنايي داشتند ميگويند او مدل سال 57 مانده بود.
🏝ذرهاي به دنيا دلبستگي نداشت مثل جوانان اول انقلاب بود.
🌴خيلي ساكت و كم حرف بود.
🌼خندههايش حالت تبسم داشت.
🌺در عين حال خيلي احساساتي بود.
🌷ميگفت به من دل نبند من آدمي نيستم تا كهولت سن با هم باشيم.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
#شهید_اسماعیل_دقایقی
🔸یکی از مجاهدین عراقی میگفت: در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما میلرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او نیز به پتو نیاز داشت، پتوی خود را روی آن مجاهد انداخت. سپس گفت: مجاهدین عراقی ودیعههای امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.
الان خانه هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس میبینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
#شهید_جهاد_مغنیه
🔰 توسل به امام زمان (عج)
بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی میکردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه میکند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است.
شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی.
شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...»
مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
۱۱ بهمنماه ، #سالروز_شهادت #شهید_جواد_زاهدپاشا گرامی باد . 🥀 #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افس
#سیره_شهدا
#شهید_جواد_زاهدپاشا
راوی همرزم شهید:
«ابوالقاسم اسکیان» میگوید: «استقامت، صبر و بردباری، و خستگیناپذیری از خصوصیات بارز اخلاقیاش بود. در گیلانغرب بودیم که نیروهای تازهنفس برای کمک به ما ملحق شدند، امّا جواد با همه خستگیاش استراحت نمیکرد و مُصر بود که همچنان در خط مقدم جبهه بماند.»
جواد در ۸ آذر ۱۳۶۲ جامه پاسداری از میهن را زینت تن خود کرد. در بهمن ۱۳۶۳ با حضور در منطقه عملیاتی دهلران دچار جراحت شد.
او برای مدتی، در واحد ارزیابی قرارگاه خاتم در لشکر ۲۵ کربلا مشغول خدمت بود؛ و سرانجام، جواد در بهمن ۱۳۶۵ طی عملیات کربلای ۵ در شلمچه، در حالی که در کسوت فرماندهی گروهان میثم در گردان مسلم انجام وظیفه میکرد، به جمع یاران شهیدش پیوست. پیکر پاکش نیز ده سال بعد، با وداع همسرش «معصومه قلیزاده»، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
«قربان فلاح» به نقل از یکی از نیروهای جواد، از شهادت همرزم آن روزهایش چنین میگوید:
«صبح روز عملیات، علاوه بر سازماندهی نیروها، خودش هم به نبرد با دشمنان میپرداخت. او برای تقویت بچهها، ذکر «یا فاطمه» و «یا حسین» را با صدای بلند ادا میکرد. در همان حال، خمپارهای پایش را قطع کرد؛ ولی او همچنان با ذکر ائمه، دردش را تحمل میکرد. من یک پتو رویش انداختم تا سردش نشود. بعد با نزدیک شدن نیروهای عراقی، مجبور شدیم که به عقب برگردیم؛ اما شهید جواد در همان منطقه ماند.»
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
#شهید_اصغر_پاشاپور
همسر شهید پورهنگ که خواهر شهید اصغر پاشاپور است در گفتوگویی از شهید پاشاپور گفت: برادرم متولد سال ۱۳۵۸ بود که با سه فرزندش به سوریه رفت تا کنار دیگر مجاهدان با تروریستهای تکفیری مبارزه کند. اصغر با اینکه از ابتدای جوانی با سن نسبتا کمی که داشت وارد سپاه شد و مسئولیتهای حساسی بر عهده گرفت، اما هیچگاه ندیدیم در مورد کارش حرف بزند.
اتفاقی از روی عکسها دیده بودیم که همراه حاج قاسم است، اما اصلا از خودش نمیشنیدیم. رسم امانت داری را در کارش به شدت رعایت میکرد. روحیه اش البته کلا هم اینطور بود که اهل خاطره گویی نبود. همسرم که به شهادت رسید با اصرار از او خواستم چند خاطره برایم تعریف کند. مسئولیتش هم اجازه صحبت نمیداد. شاید چند سالی از یک اتفاق که میگذشت تازه از آن برایمان تعریف میکرد.
امداد الهی جان مجاهدان را حفاظت کرد
اصغر تعریف میکرد: «یکبار در سوریه منطقهای دست داعشیها بود. ما رفته بودیم برای عملیات شناسایی که متوجه شدیم تکفیریها متوجه حضور ما شدند. آن منطقه کوهستانی بود و پناه بردیم به دل کوه و سنگر گرفتیم تا از حملات در امان باشیم. به اطراف ما و به فاصله چند متری مان تیر میزند، اما به ما نمیخورد جایمان را که تغییر میدادیم باز همینطور بود. یعنی دقیقا هر جا میایستادیم تیر به اطرافمان میخورد. برای همین تصمیم گرفتیم چند ساعتی همانجا بمانیم تا آرام شود. پس از چند ساعت برگشتیم به مقرمان.»
برادرم اعتقاد داشت آن روز شامل امداد غیبی و نصرت الهی شدند. اصغر معتقد بود شهادت باید روزی شود و اگر کسی موعد مرگش فرا نرسیده باشد هر چقدر هم در تیررس باشد هدف قرار نمیگیرد.
لحظه آخر از حاج قاسم جدا شد
آنطور که من شنیدم، البته نمیدانم چقدر درست است، قرار بوده برادرم آن شبی که سردار سلیمانی شهید میشود همراه ایشان به عراق بیاید، اما لحظات آخر از سردار جدا میشود و رفتنش به عراق کنسل میشود و در سوریه میماند. قسمت بود درست یک ماه پس از شهادت فرمانده اش به شهادت برسد.
واسطه ازدواج من و شهید پورهنگ برادرم بود
میگفتند مسئولیت برادرم در سوریه حساس بوده. هنگام شهادت همسرم حال مساعدی نداشتم. یک هفته پیش از شهادت او از سوریه به ایران آمدیم. شهید پورهنگ مسموم شده بود و یک هفته بعد در ایران شهید شد. اصغر آقا به دلیل مشغله فراوان نتوانست کارش را رها کند و برای تشییع به ایران بیاید. درکارش واقعا احساس مسئولیت و جدیت داشت. با اینکه شهید پورهنگ از دوستان نزدیکش هم بود و اصلا واسطه ازدواج ما خود برادرم بود.
عکس العمل شهید پاشاپور بعد از شهادت سردار سلیمانی
وقتی سردار سلیمانی به شهادت رسید اصغر برای مراسم تشییع کارش را رها نکرد به ایران بیاید. فقط همسرش تعریف میکرد خبر را که شنید چند ساعتی آمد خانه و با خودش خلوت کرد. خبر برایش خیلی سنگین بود. بعد با مادرم تماس میگیرد و با حزن بسیار با مادرم صحبت میکند.
رفیق شفیقم به من قولهایی داده
در این سه سالی که همسرم به شهادت رسیده بود بارها میگفت خوابش را دیده. روز عرفه خیلی بی تابی کرده بود از اینکه از دوستان شهیدش جا مانده. دائم از شهادت و شهید شدن صحبت میکرد. هفته قبل که با هم صحبت کردیم و اتفاقا بار آخری هم بود که صدایش را میشنیدم، دقیقا گفت: رفیق شفیقم به من قولهایی داده. مادرم هم میگفت وقتی با من صحبت کرد صدایش بسیار شاد بود.
آخرین دیدار
آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را میدانستند. برای همین وقتی ابراز دلتنگی میکردند برادرم میگفت من نمیتوانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا میرفتند مادرم میگفت بعضی روزها سه چهار ساعت میتوانیم او را ببینیم.
شوخِ مهربان
خیلی حضور ذهن ندارم، ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی. اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی میکردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند. وقتی خاطراتشان را بیان میکردیم خنده روی لبمان میآمد از لحظات خوشی که ایجاد میکرد.
چه عاقبتی بهتر از شهادت
وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قویای داشتم و راه شهادت را قبول دارم، اما برادرم با جدیت میگفت ناراحت نباشیها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود. با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمیکردیم با دیگری تماس میگرفتیم، چون میدانستیم کنار هم هستند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدایی1391
❌🎥 خاطره جالب همسر شهید صیاد شیرازی از نامه ای که چند نظامی برایش آوردند!
#سیره_شهدا
🗓 ۲۱ فروردین، سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی🌹
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا 🍃
علی سیفی نوجوان که بود یک شب مهمان ما بود.
صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود!
خیلی ناراحت بود.وسایلش را جمع کرد و رفت!
تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود.
🥀خاطرات شهید علی سیفی
📚 بیامشهد
🌷یادش با ذکر #صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
#شهید_احمد_مکیان
شهید احمد مکیان از #حافظان_قرآن کریم بود،
او در کردار و #رفتار، #عبادت و #متانت، #زبانزد خاص و عام بود و با رفتارش دل همگان را بهدست میآورد. مقید بود، کسی از دستش ناراحت نشود.
#محبت و #مهربانی، #ولایتمداری و #شجاعت و #غیرت و مردانگیاش در قاب چند جمله نمیگنجد.
#رهبر را بالاترین مقام خودش بعد از #ائمه قرار داده بود که باید حرفش را گوش داد و توصیه می کرد اگر می خواهیم پیشرفت کنیم باید پشت سر رهبر باشیم.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
پدر شهید نقل میکند:
یک بار که از سوریه برگشته بود به احمد گفتم از آنجا چیزی بگو تا من هم استفاده کنم. گفت بابا یقین دارم تا خواست خدا نباشد من شهید نمی شوم. بعد تعریف کرد که آخر شب منطقه ای را گرفتیم و چون خیلی خسته بودیم در خانه ای خوابیدیم. بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدیم وسط تله #دشمن هستیم و دورمان مواد منفجره است و نخهایی روی زمین گذاشته اند که اگر پایمان به آنها بخورد منفجر می شود. از کار خدا وقتی خوابیدیم مثل یک مرده خوابیدیم و هیچ حرکتی نکردیم. کوچکترین حرکتی باعث انفجار می شد.
می گفت آنجا #یقین پیدا کردیم تا #خدا نخواهد ما #شهید نمی شویم.
شهید مکیان وصیت کرده بود، روی سنگ قبرش فقط بنویسند: «#تنها_پرکاهی_تقدیم_به_پیشگاه_حق_تعالی».
#طلبه_شهید_مدافع_حرم_احمد_مکیان
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰 #سیره_شهدا
🔻محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید وقتی بچهها از او پرسیدند چرا در این شرایط میخندد؟ پاسخ داد نمیدانم چرا میخندم؟این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! محسن خودش تعریف میکرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خندهای گاه و بیگاه محسن به همه بچهها روحیه می داد.
💬راوی:همرزم شهید
#شهید_محسن_دین_شعاری🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨ راهکار کسب فیض شهادت
🌷 شهید محمد هادی ذوالفقاری
🌾محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در فلافل فروشی جوادین کار میکرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود.
🍃برش اول:
در آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج ابوالفتح خان درس میخواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد حجاب را دید، با صدای بلند گفت که خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمی شود.»
☘برش دوم:
این اواخر وقتی میآمد ایران، در خیابانها احساس راحتی نمیکرد و چفیهاش را روی صورتش میانداخت. می گفت: «از وضعیت حجاب خانمها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمیتوانم سرم را بالا بگیرم.» معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب میافتد و راه شهادت بسته می شود.
📚 پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری؛ صفحات: ۱۹، ۵۴، ۶۰-۶۱، ۶۹، ۸۹، ۱۳
#سیره_شهدا
#شهید_ذوالفقاری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💌 خون تازه بعد از ۹ سال
#سیره_شهدا🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo