eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر... یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت: مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم... گفتم: الان که محرم وصفر نیست! گفت: مادرم! عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم... ‌ ‌ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
"شهید مدافع حرم درباره میان‌بر رسیدن به عاقبت بخیری چه گفت؟" شهید مدافع حرم محمود رادمهر معروف به «چمران لشکر ۲۵ کربلا» آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ به مدت ۵۸ روز به‌ همراه برادرش؛ محمدرضا برای نخستین‌ بار به سوریه رفت و در مرحله دوم نیز ۱۴ فروردین‌ماه سال ۱۳۹۵ به جبهه مقاومت اعزام شد. سرانجام در ۱۷ اردیبهشت‌ماه همان سال در خان‌طومان به شهادت رسید. این شهید در وصیت‌نامه‌اش درباره میان‌بر عاقبت بخیر شدن نوشته است: اگر می‌خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و عاقبت بخیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید. اطاعت از ولایت فقیه را بر خود واجب بدانید. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
جرعه ای از کلام شه‍ید 🌷در تلاش برای اداره زندگی از کار حلال شرم نداشته باشید. چشمتان به دست دیگران نباشد و برای لقمه نانی در مقابل هر کس و ناکسی کمر خم نکنید https://eitaa.com/piyroo
✨به عبدالله بگو نماز صبحش قضا نشه ... بعد از شهادت محمود بود یک روز به علت کار در زمین روستا، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم، از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زودبخوابم، دیگر تا بخوابم دیر وقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود، بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس از رفقای مشترک من و محمود که در عملیات جعفر‌طیار در خان‌طومان با ما بود، با من تماس گرفت، بعد از احوال پرسی گفت: حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم! از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید، گفت: دیشب خواب محمود را دیدم، به من گفت: «به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!» با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم، دو ساعت همانجا نشسته بودم، دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم، برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است. 🌷 ‌ 📚 منبع: کتاب شهید عزیز "مجموعه خاطرات شهید محمود رادمهر " به روایت صالحی جانشین وقت لشکر۲۵کربلا در خان‌طومان ‍‌ https://eitaa.com/piyroo