eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ هدیه‌ی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم می‌کرد...☺️👌👇 : نمازهای مستحبی زیاد می‌خواند 👌، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود❤️. همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی می‌خوندش☺️. می‌دونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می خوانی ، چیه😕؟ اول از جواب دادن طفره رفت😐، اما اصرار که کردم ، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم☺️.. وقتی قول دادم ، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ امام زمان(عج) می خوانم☺️👌❤️... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم3 «منزل حسینی» صفحه 44 🌸 نسبت به مسأله‌ی ظهورِ امام‌زمان(عج) ، بی‌تفاوت نباشیم... https://eitaa.com/piyroo
✍️ با تمامِ وجود از دولتمردان مےخوایم که این ویژگے☝️ شهید صیاد شیرازے رو در خودشون ایجاد کنن👌👇 : یکے از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازے فرارکرده بود😑 و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامے😐، دادگاه هم به زندان محکومش کرد😶. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه😒 ، این پسر جوونه ، گناه داره😒.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟😑 مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه! پرسیدم: چرا؟ مادر صیاد : علی خودش زنگ زد📞 و گفت: عزیز جون☺️! فامیل وقتی برام محترمه❤️ که آبروے نظام رو حفظ کنه و آبروے من رو نبره ...☺️👌 🌷خاطره ای از زندگے امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازے 📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57 https://eitaa.com/piyroo
✍ کاش ما هم مانند این بانوی شهیده چنین دیدگاهِ زیبایی داشتیم شهناز تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. حتی برایِ نماز لباسِ جداگانه‌ای می‌پوشید. هر وقت هم ازش می‌پرسیدم: چرا وقـت نماز لباست رو عـوض می‌کنی⁉️ ، می‌گفت: چطور وقتی می‌ خواهی بری مهمونی لباسِ آراسته می ‌پوشی؟ چه مهمونی و دعوتی بالاتر از گفتگو کردن با خدا؟ نماز مهمونیِ بزرگیه که خدا بندگانش رو در اون می پذیره ، پس بهترین وقته برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن ... 🌸🍃خاطره ای از امدادگر شهیده شهناز حاجی‌شاه 🇮🇷منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 76 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✍️ مردی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام موند : هر وقت از جبهه برمی‌گشت ، به حفرِ چاه مشغول می‌شد.دستمزدش رو هم می‌داد به همسرش تا در غیابش راحت باشه... بعد از شهادتش افراد زیادی به خونه‌مون اومده و با گریه می‌گفتند که حسین شبها می‌رفته خونه‌شون ، مشکلاتشون رو حل می‌کرده و بـا رسیـدگی به خـانواده‌های نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون می‌شده... 🌷خاطره‌ای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی 📚منبع: کتاب بر خوشه‌ی خاطرات ، صفحه 25 https://eitaa.com/piyroo
✍ شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد نجف آباد اصفهان که بودیم یه پیرزن سراغ حاج احمد رومی گرفت. وقتی حاجی برا سر کشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو رفت... یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. می گفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسر پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیه ای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسر پیرزن آزاد شده بود.. 📌خاطره ای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی 📚منبع: فصلنامه نگین ایران ، شماره ۱۶ ، صفحه ۲۷ https://eitaa.com/piyroo
👈 آرزوهای شهید تورجی‌زاده👉 بود 👇 داشتیم از آرزوهامون می‌گفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیات‌الصالحات داشته باشم؛ می‌خوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری می‌تونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... " به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجی‌زاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو می‌گیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغ‌ترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه می‌خونن... 🌹خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یازهرا سلام‌الله‌علیها ، صفحه ۱۷۰ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿روایتی از غیرت شهید را بخوانید و لذت ببرید... اهلِ امر به معروف و نهی از منکر بود. بهش می‌گفتم: بابا! این از تو بزرگتره ؛ یه نگاه به هیکلش بنداز، هوس کتک داری؟ این حرفها برایش معنایی نداشت و می‌گفت: کسی که امنیتِ نوامیسِ جامعه رو به خطر می‌اندازه، باید نهی از منکر بشه ... 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید حسین غلام‌کبیری 📚منبع: ماهنامه امتداد ، شماره ۵۵ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بوسه‌هایی که حسرت شد...😔 توی گردانِ ما رزمنده‌ای بود که عادت داشت پیشانیِ شهدا رو می‌بوسید. وقتی شهید شد، بچه‌ها تصمیم گرفتند به تلافیِ آن همه محبت پیشانی‌اش رو غرقِ بوسه کنند. اما وقتی پارچه رو از روی این شهیـدِ عزیز کنـار زدیم، پیکرِ بی‌سرش دلِ همه‌مون رو آتش زد... راوی: رزمنده‌ای از لشکر حضرت رسول (ص) 📚منبع: کتاب بر خوشه خاطرات ، صفحه ۱۵ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد : عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم... 🌷خاطره ای از زندگی خلبانِ شهید عباس بابایی 📚منبع: کتاب خدمت از ماست 82 ، صفحه 181 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
✍️ تنها درخواست شهید علم الهدی در زندان ساواک چه بود؟ : نوجوان که بود ، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاعِ زندان اصلاً خوب نیست. اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی بود. به سید حسین‌گفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین... . 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید محمد حسین علم الهدی 📚منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه ۱۱ https://eitaa.com/piyroo