#دلــــــــــنـوشــــــتـــه
وقتی چفیه می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…
وقتی بسیج می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…
وقتی عکس #حضرت_آقا را روی صفحه گوشی یا لپ تاپم میگذارم
به اعتقاداتم توهین میکنند…
وقتی بی تابی #مناطق_جنوب را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…
وقتی راهی #مزار_شهدا میشوم می خندند به علاقه هایم…
وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…
وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم…
وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری
غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…
و…
دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…
و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که
همرنگ این جماعت شدن رسوایت میکند…
حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو…
و
خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو
که رنگشان بی رنگیست…
سلام_ بر شــهـــ🌷ـــدا
#خاطرات_ناب_شهدا
دانشجویان خواهر غیر ایرانی
(یکی از کشورهای آسیایی)
در #مزار_شهدا به زیارت مزار چند شهید مشخص رفتیم؛ سر مزار مصطفی کاظم زاده که روایت #معصومیت و حرکت یوسف وار مصطفی رو گفتم!
واقعا منقلب شدند...
یکی شون پرسید آیا کسی بوده که در یک فضای دیگه ای بوده باشه و بیاد #جبهه خوب بشه و شهید بشه؟
گفتم بله نمونه های فراوان...
یکی از اونها #شهید_مرتضی_چرامین
که بدنش پر از #خالکوبی بود!!
از خدا خواسته بود طوری #شهید بشه دیگران خالکوبی ها رو نبینن تا آبرو و حرمت #شهدا حفظ بشه...
تو #عملیات مسلم بن عقیل خمپاره خورد روی باک موتورش؛ بنزین و آتش، کل بدن او رو فرا گرفت!
و بدنش سوخت...
سوال کننده که جوابش رو گرفته بود دیگه تو حال خودش نبود...
روای: حاج جواد تاجیک
https://eitaa.com/piyroo