🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_346
وسایلش را برداشت و رفت طرف اتاقش. خیال همه راحت شده بود.
ترنج کیف و آرشیوش را گذاشت توی اتاقش و
رفت سمت روشویی.
نگاهی به خودش توی آینه انداخت.روی گونه چپش یک جای خراش بزرگ خود نمایی می
کرد.
ارشیا اینجا چکار میکنه. من نمی دونم چرا این ماکان تا تقی به توقی می خوره می دوه اینو میاره اینجا.
دست و صورتش را شست و آرام آستین مانتو اش را بالا داد.
جای زخم پانسمان شده اش کمی می سوخت. خوشبختانه کسی
متوجه پارگی کنار آرنجش نشده بود.
کنار آرنجش سوارخ عمیقی ایجاد شده و دو تا بخیه خورده بود.راحت می
توانست اثرش را پنهان کند.
با همین قیافه هم مادرش برای یک هفته خوراک اشک و ناله داشت. دلش نمی خواست
چیز دیگری به ان اضافه کند.
برگشت توی اتاقش و مانتو اش را در آورد و لباس آستین بلند دیگری پوشید.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻