eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج خنده کنان در را بست و خودش را روی مبل روبه روی میز پدرش ولو کرد. اومدم سری به بابام بزنم. مسعود از پشت میزش بلند شد و کنار ترنج نشست. - خوب چه اتفاقی افتاده که امروز بنده رو مفتخر کردین؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و تصمیم گرفت بی حاشیه برود سر اصل مطلب این موضوع حاشیه پردازی نمی خواست. -حقیقتش کارتون داشتم. -چیزی شده؟ ترنج سر تکان داد و گفت: -از مهربان خبر دارین؟ -آره مامانت یه چیزایی گفت درباره مشکل زانوش. -خوب نمی خواین کاری بکنین؟ مسعود با تعجب گفت: -من؟ ترنج مستقیم به پدرش نگاه کرد و گفت: -خوب پس کی؟ بابا من الان پیش مهربان بودم. اصلا نمی تونه راه بره. حتی به حالت نشسته و خوابیده هم درد داره. وقتی این جمله را گفت صدایشکمی لرزید.مسعود متفکر به ترنج گوش میداد. -خوب این بلا توی خونه ما به سرش اومده. دست تنها همه کارارو خودش می کرد. یادتونه که. خوب حالا ولش می کنین به امون خدا. مسعود نفس عمیقی کشید و گفت: -خوب الان تو از من چی می خوای؟ -خوب معلومه. خرج عملش بالاست. کمکش کن.داماداشم که بنده خدا خودش تو یه مغازه شاگرده. از کجا آورده اینقدر بده. -بیمه چی؟ -پول پروتز و خودشون باید بدن که حدود سه تومنه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻