🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_467
-راست میگی تا این لیمو شیرین پر حرف هست کی حرف کم میارین؟
ترنج با اعتراض گفت:
-من پر حرفم؟
ماکان امد جواب بدهد که ارشیا گفت:
-آقا ماکان حواست باشه از این به بعد با خانم من درست صحبت کنی.
ماکان پخی زیر خنده زد و با همان حال گفت:
-اوهوک کی میره این همه راهو.
ارشیا با وجود اینکه خنده اش گرفته بود سعی کرد قیافه جدی اش را حفظ کند:
-من می رم تو هم به وقتش میری.
بعد رو به ترنج گفت:
-ترنج عزیزم پاشو بریم پائین.
ماکان با دهان باز به ارشیا نگاه کرد و گفت:
-می بیننم که خیلی زود جو گرفتت. سگ ادم و بگیره جو نگیره.
بعد هم رو به ترنج گفت:
-عزیزش پاشو برو پائین من با ایشون کار دارم.
ترنج خجالت زده از اتاق خارج شد. که ماکان بلند زیر خنده زد:
-وای ارشیا تریپ لاو اصلا بت نمی اد.
ارشیا بلند شد و خیلی جدی گفت:
-توقع نداشتی که این حرفا رو به تو سبیل کلفت بزنم. من که مثل بعضی ها نیستم که این حرفارو برای هر کی رسیدم خرج کنم.
ماکان پرید و دهان ارشیا را گرفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻