eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_یادت_باشد_داستان عاشقانه و زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_‌مرادی🌷🕊 #فصل_سوم.. #قسمت_سوم.
🕊🌹🔹 🌹 🔹 عاشقانه و زندگی 🌷 .. ، ...🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 چند بار قل هو الله خواندم و سوار شدم😊 کل مسیر شبیه آدمی که بخواهد وارد تونل وحشت بشود چشم هایم را از ترس بسته بودم سیرک های قدیمی افتادم که سر محله های ما بر پا می شد و یک نفر با موتور روی دیوار راست رانندگی می کرد تا برسیم نصفه جان شدم سر فلکه وقتی خواستیم دور بزنیم از بس موتور کج شد صدای من بلند شد گفتم 😊الان است که بخوریم زمین و برویم زیر ماشین. حالا که ماموریت حمید کنسل شده بود قرار گذاشتیم سه شنبه برای آزمایش و کلاس ضمن عقد به مرور بهداشت شهید بلندیان برویم تا سه شنبه کارش این بود که بعد از ظهرها به دنبالم می آمد ساعت کلاس هایم را پرسیده بود و می دانست چه ساعتی کلاس هایم تمام می شود راس ساعت منتظرم می شد این کارش عجیب می چسبید با همان موتور هم می آمد یک موتور هوندای آبی سبز رنگ که چند باری تصادف کرده بود و جای سالم نداشت. وقتی با موتور به دنبالم می آمد معمولا پنجاه متر گاهی اوقات صد متر جلوتر از درب اصلی منتظرم می شد من این مسیر را پیاده می رفتم روز دوشنبه از شدت خستگی نا نداشتم از در دانشگاه که بیرون اومدم دیدم باز هم صد متر جلوتر موتور را نگه داشته وقتی قدم زنان به حمید رسیدم با گلایه گفتم شما که زحمت می کشی میای دنبالم ولی چرا این کار رو می کنی؟ خب جلوی در دانشگاه نگه دار که من این همه راه پیاده نیام. حمید رک و راست گفت از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون می ترسم دوستای نزدیکت ببینن ماموتور داریم شما خجالت بکشی برای همین دورتر نگه می دارم که شما پیش بقیه اذیت نشی گفتم این چه حرفیه فکر دیگران و این که چی می گن اهمیتی نداره اتفاقا (عج)باید ساده باشه از این به بعد مستقیم بیا جلوی در روزهای بعد همین کار را می کرد مستقیم می آمد جلوی در دانشگاه من بعد از خداحافظی با دوستانم ترک موتور سوار می شدم و می رفتیم. سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم بعد هم جداگانه سرکلاس ضمن عقد نشستیم یک ساعتی که کلاس بودیم چند بار پیام داد حالت خوبه ؟تشنه نشدی؟گرسنه نشدی؟ حتی وقتی کنار هم نبودیم دنبال بهانه بود صحبت کنیم کلاس که تمام شد حمید من را به دانشگاه رساند بعد از ظهر دو تا کلاس داشتم. همان شب عروسی آقا مهدی پسر عمه حمید بود جور نشد همدیگر را بعد از عروسی ببینیم چون از صبح درگیر آزمایشگاه بودیم و بعد هم دانشگاه و مراسم عروسی حسابی خسته شده بودم به خانه که رسیدم زودتر از شب های قبل خوابم برد صبح که بیدار شدم تا گوشی را نگاه کردم متوجه چندین پیامک از حمید شدم چون همدیگر را بعد از مراسم عروسی ندیده بودم برایم کلی پیام فرستاده بود ابراز علاقه و نگرانی و انتظار برای جواب من اما من اصلا متوجه نشده بودم اول یک بیت شعر فرستاده بود گر گناه است نظر بازی دل با خوبان بنویسید به پایم گناه دگران...🌺🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ https://eitaa.com/piyroo
🍃 سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🍃 سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر سلام صبح تون شهدایی🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🍃 سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر https://eitaa.com/piyroo
🍃 سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر https://eitaa.com/piyroo