هدایت شده از 🇮🇷مثل هانیه🇮🇷
💫سومین جشن بزرگ #ایران_بانو به همت گروه دانشجویی «مثل هانیه» برگزار می شود🎊
✓ اجرا : حـــــــــــامد سلطـــــــــانی🌺
✓ قرائت قرآن: حـامد شاکرنژاد🌸
✓سخنران : دکتر سعیـدعزیزی🌺
روایتگری : سیدایمانیاراحمدی🌸
✓ رجزخوانی:حـاج ابوذر روحی 🌺 ✓مولودیخوانی:سیدمحمدرضانوشهور
زمان: چهارشنبه ۵ دیمــــاه🌱
⏳ ســـــــــــاعـــت ۱۳:۳۰🌱
🌇مکان: مترو جهاد، خیابان شهیدگمنام
ســــــــالن همـــــــــایش های وزارت کشـــــــور
جهت اطلاع از جزئیات کلیک کنید👇
✅ https://eitaa.com/joinchat/2196177079C8c0a08e6b5
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خاطره باورنکردنی از شهیدی که بعداز ۱۸ سال اسارت به کشور باز گشت .
🔹آخرین شهیدی که به ایران بازگشت .
♦️شهیدبزرگواری که بهش میگن سید الاسرا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تصویری از شهید حجت الاسلام سید داود بیطرف که به دست تروریست های تکفیری در سوریه به شهادت رسید
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #نقاشی_یک_رویا
روایتی از دلداگی زنده یاد خانم چالوکیان ،نقاش ارمنی ساکن گلستان (علی آباد کتول) به شهدا #ایثار_شهادت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#دست_تقدیر ۴۱ #قسمت_چهل_یکم 🎬: اقدس خانم که محیا را در آغوش مهدی دیده بود، انگار تمام تن و جانش آتش
#دست_تقدیر ۴۲
#قسمت_چهل_دوم 🎬:
رقیه با شتاب به طرف اتاقها که داخل راهرویی در پشت آشپزخانه قرار داشت رفت، اما اثری از هیچ کدامشان نبود.
نه مهدی و نه محیا، انگار آب شده بودند و به زمین رفته بودند.
گویی نفس رقیه تنگ شده بود، به سمت هال آمد و همانطور که روی مبل دونفره می افتاد گفت: نیستن! هیچ کدومشون نیستن و با زدن این حرف، دنیا دور سرش به چرخش افتاد و همه جا تیره و تار شد.
ننه مرضیه که تا این موقع شاهد نزاع هایی که از بحثشان چیزی متوجه نمیشد، بود به سرعت از جا بلند شد و بالای سر رقیه ایستاد و همانطور که شانه های او را ماساژ میداد به عباس اشاره کرد تا مقداری اب بیاورد.
عباس که از دیدن رقیه در این حال ناراحت بود و قلبش به شدت میزد، همانطور که با ناراحتی سری تکان میداد، چشمی گفت و به طرف آشپزخانه رفت.
اقدس خانم رو به رقیه نیشخندی زد و گفت: اینها همه فیلمشون هست، خانم نه چک زد و نه چونه داماد دسته گل را اورد به خونه، الان هم خودش را به غش زده تا بلکه سر و ته قضیه را هم بیاره...
مهدیس لبش را به دندان گرفت و گفت: مامان! این چه حرفایی هست، نمی بینی رنگ این زن بیچاره مثل مجسمه سفید شده؟!
اقدس خانم چشم غره ای به مهدیس رفت و گفت: تو که همه اش طرف اون پسرهٔ ساده لوح باش
در این هنگام داریوش با لحن آرامی گفت: من دیدم، همون دفعه اول که دعوا را شروع کردین، عروس خانم و آقا داماد بی صدا فرار کردند.
اقدس دندانی به هم سایید و رو به جمع گفت: بریم دیگه، جای ما اینجا نیست، بالاخره اون پسرهٔ خیره سر را گیر میارم و حقش را میزارم کف دستش..
با این حرف، میهمانان خانه، با هم به سمت در رفتند، انگار خانواده اقدس خانم از کوچک و بزرگ و دختر و داماد تحت سیطرهٔ او قرار داشتند و تنها کسی که برای اولین بار خلاف حرف اقدس خانم عمل کرده بود، مهدی بود و این سنت شکنی برای این زن لجوج و کینه توز بسیار گران می آمد.
خانه خلوت شد و ننه مرضیه بی توجه به رفتن مهمانها، همانطور که نگرانی از سر و رویش می بارید با دست چکه های آب به صورت رقیه می پاشید،اما رقیه همچنان چشمانش بسته بود.
عباس بی قرار بود و می خواست کاری کند که رقیه به وضع عادی برگردد، پس چند دور هال را بالا و پایین کرد و یکدفعه روی پاشنه پا چرخید وگفت: ننه مرضیه میتونی رقیه را تا دم در بیاری؟! می خوام ماشین را روشن کنم و ایشون را به بیمارستانی، جایی برسونم.
ننه مرضیه آب دهانش را قورت داد و همانطور که سرش را به نشانه بله تکان می داد گفت: مادر برو ماشین را روشن کن بیارش جلوتر، منم هر طور شده رقیه را میارم، این بیچاره که همه اش پوست و استخوان هست و وزنی نداره...
عباس با شتاب بیرون رفت و دقایقی بعد ماشین از در خانه بیرون آمد و عباس پرسان پرسان با زبان الکن خود راه بیمارستان را از عابران می پرسید، نزدیک چهار راه بودند که عباس از مردی سراغ بیمارستان را گرفت و آن مرد حاضر شد، تا بیمارستان آنها را همراهی کند.
عباس یک لحظه احساس کرد که آن مرد را قبلا دیده اما شرایط طوری بود که افکارش متمرکز نبود و نمی توانست به این مسیله فکر کند...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
✨ای پاک و نجیب مثل باران، برگرد
ای روشنی کلبۀ احزان برگرد...
✨یعقوب امیدش همه پیراهن توست
ای یوسف گمگشتۀ کنعان برگرد...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
🕊🌷#زیارتنامۀ شهدا 🌷🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم.
#الّهی_بدماء_شهدائنا_عجل_لولیک_الفرج
#درآرزوی_شهادت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo