eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
" کار ڪردن تو مملکت امام زمان (عج) رو عشقہ ! هرجا لازم باشہ حاضرم کار ڪنم ، چہ فرمانـدهے در جنگ ، چہ کارگرے در ڪارخانہ ." 🌹 📚 ققنوس و آتش 🏴 https://eitaa.com/piyroo
💠بهش گفتم ببین داش ابرام! دشمن داره راحت توی این جاده ها تردد میکنه.. 🌸گفت چی میگی؟ یه روزی میرسه مردم دسته دسته از همین جاده میرن کربلا.. ( شهید ابراهیم پیاده روی اربعین و این روزها را میدید ) 🌺 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢قسمت صد و دوم : حسن و روزعلی(۲) حسن و روزعلی، دو سه هفته تحت نظر و مراقبت شدید بودن و تو این مدت این دو عزیز جداگونه گوشه آسایشگاه زندگی می کردن و هیچکس حق حرف زدن و ارتباط با اونا رو نداشت. تا اینکه کم کم اوضاع عادی شد و اجازه پیدا کردن که با بچه ها قاطی بشن ، اما همچنان درباره اون ماجرای مرموز تا ماها سکوت کرده بودن و چیزی نمی گفتن. بعد از مدتا که اوضاع عادی شد ، شرح اون ماجرای هولناک رو برامون تعریف کردن که از این قرار بود: بعد از صحنه سازی و گزارش کذب یکی از جاسوسا درباره اینکه آشپزای اردوگاه برنامه ای برای فراری دادن تعدادی از اسرا دارن و سهمیه غذایی بیشتری به اونا میدن و راه و چاها رو به اونا نشون دادن تا در فرصت مناسب فرار کنن ، باعث شد ده نفر آشپز رو ببرن تو اتاق نگهبانا و بهشون برق وصل کنن و حسابی با کابل بزنن. به گفته حسن طاهری شکنجه گر این صحنه عدنان بود که از سفاک ترین و بی رحم ترین درجه دارای بعثی بود و حتی از افسرای مافوق خودشم حساب نمی برد. در گفتگویی که با حسن طاهری داشتم حوادث اون روزا رو اینگونه روایت کرد: «همه ما ده نفر آشپز رو روز اول بُردن اتاق نگهبانا که در بین بند یک و دو قرار داشت و عدنان اومد و بعد از اینکه اتهام ما رو مبنی بر برنامه ریزی و تلاش برای فراری دادن تعدادی از اسرا رو بیان کرد با تهدید گفت که حرف بزنید و باید اعتراف کنید که این تصمیمو داشتید و جزئیات برنامه رو شرح بدید. به چه چیزی باید اعتراف می کردیم؟ و کدام جرم نکرده رو گردن می گرفتیم. هدفشون فقط شکنجه بود و ما هیچ راه فراری از اون نداشتیم. بعد از اینکه کلی با کابل زد ،یکی یکی برق به بدن بچه ها وصل کرد وتا فرداش رهامون کردن. روز دوم عدنان فقط من و روزعلی رو صدا زد و بُرد اتاق شکنجه. اصرار داشت که باید اعتراف کنید و گفت:ما فهمیدیم که بقیه بیگناه بودن و کار شما دو تا بوده و اگر اطلاعات ندید شما دو تا رو میکشیم. حتی از لابلای صحبتا متوجه شدم که می گفت امروز یکی و فردا اون یکی رو بکشید. ادامه دارد✅ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢قسمت صد و سوم: حسن و روزعلی(۳) اسناد زنده مظلومیت یک ملت حسن میگه: ما هم که واقعا چیزی برای گفتن و اعتراف کردن نداشتیم قسم و قرآن می خوردیم که ما بیگناهیم و هیچ کاری نکردیم. اصلا عدنان مسیحی بود و اعتقادی به این قسم و قرآنا نداشت. اول دو تامونو به چوب فلک بست و اونقد با کابل زد تا کف پاهامون ورم کرد. بعدش اتو رو روشن کرد و وقتیکه داغ میشد می چسبوند کف پاهای ما و چند بار این کار تکرار شد تا تمامی پوست و مقداری از گوشت کف پاهامون سوخت. هیچ توجهی به ناله ها والتماسای ما نداشت و ساعتا این وضعیت ادامه داشت . بعدش با اتو زیر بغل و کلاشه های رانمون رو هم اتو کشید و سوزوند. چند بار از هوش رفتیم و هر بار با ریختن آب ما رو بهوش می آورد و به شکنجه و اتو کشی ادامه تا اینکه تمام گوشت کف هر دو پای ما سوخت و داشت به استخون می رسید.شکنجه که تموم شد و دیگه جایی از بدنمون سالم نمونده بود انداختنمون تو دو اتاق جداگونه و تا دو ماه بدون حموم و حق استفاده از توالت و بدون هیچگونه رسیدگی و پانسمان و بصورت انفرادی زندانی شدیم. برای قضای حاجت یه قوطی کف انفرادی گذاشته بودن و روزی مقدار کمی آب و غذا از پنجره به ما می دادند. بعلت گرمی هوا و عدم رسیدگی بعد از چند روز زخما عفونت کرد و کِرم زد. روز به روز وضعمون بدتر میشد و دیگه داشتیم به روزای آخر عمرمون می رسیدیم تا اینکه بعد از دوماه تحمل این شرایط سنگین و سخت ما رو برگردوندن بند سه و آسایشگاه هشت و ناصر(جاسوس مخوف بند سه) رو مراقب ما قرار دادن که کسی باهامون ارتباط برقرار نکنه.» آنچه شنیدید و خواندید اظهارات حسن ظاهری بود که فقط خودش و روزعلی از اون خبر داشتن. اونم هر کسی فقط از وضعیت خودش خبر داشت نه دیگری. ادامه دارد✅ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🍃💔🍃 سینه زنے امام حسین (ع)💔 هر وقت حمید اقا از هییت برمیگشت من و مادرش میگفتیم کمتر سینه بزن💔...سینه ات درد میگیره💔...ولی به مامانش لبخند میزد و میگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه.☺️ بعد که میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نزن😔!!!من بهت قول میدم این سینه که برای اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه😔💔 بعد شهادت🕊 وقتی رفتم معراج شهدا...تعجب کردم😒..آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکش های ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع 😭 ولی تنها جایی که سالم بود سینه اش بود😭💔!!!!وقتی دیدم یاد حرفش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی😭 قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی که کل بدنش دچار جراحت های شدید بود...اربا اربا بود😭😭😔 روایت_از_همسر_شهید 💔 🏴 https://eitaa.com/piyroo
دلم مےخواهد ؛ از آن‌ها کہ در امان است ، از آن‌چہ .. باید پـُر کنم از نو ، کیسہ را .. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ... ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ... با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ... ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . » ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍﺯے .... مےگفت و ﮔﺮیہ مےڪﺮﺩ ..... سردار عشق و علمدار خمینے (ره) فرمانده لشگر امام حسین (ع) 🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) روز سوم عمليات بود.🌱 حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم🌷. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود🤔 و نمي‌توانست روي پا بايستد. سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم📞 را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود.😌🕊 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🌷نشست روبرویم. خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون نشستم! زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم . خودش جوابش را داد ؛ 🌷"رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم، گفتم حالا که بله نمیگید امام رضا "ع" از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیافتم نشسته بودم گوشه ی رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بِدن. نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید.! " نفسم بند آمده بود . حالا فهمیدم الکی نبود که یکدفعه نظرم عوض شد. .. 📚 کتاب قصه دلبری _ شهید محمد حسین محمد خانی به روایت همسر 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺رهبرانقلاب امروز در : نمیخواهیم دانشگاه ما تکرار و بازتولید فلان دانشگاه آمریکایی باشد👆 https://eitaa.com/piyroo
✍دیروز شما در قاب عڪسے جمع شدید ونفهمیدیم ڪدام‌تان حسینــے شدند؟! امــروز ما نظاره میڪنیم ایــن حلقــہ‌ے عاشــقانہ را، و افسوس مےخوریم: ڪہ جا مانده‌ایم .. ❤️💛💚💙💜 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
سلام گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی میخوردید؟ گفتم: تیر و ترکش گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها . گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین . گفت: آوازم می خوندید؟ گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب گفت: استخر هم می رفتید؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون . گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟ گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... ياد و خاطره بسیجیان بی نام و بی ادعای دفاع مقدس گرامي باد 🏴 https://eitaa.com/piyroo
،کار زیبا و ستودنی مدرسه ثامن الائمه شهر بیرجند/هر کدام از کلاس‌های این مدرسه به نام یک شهید نامگذاری شده 👌 🏴 https://eitaa.com/piyroo
دختران هم به سربازی می روند... 😊 همینڪه چادر به سر میڪنے... مراقب حجابت هستے... جامعه را از فساد حفظ میڪنے... لباس زهرا اطهر علیهاسلام را در جامعه رواج میدهے.. خودش سربازیست.. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
✨﷽✨ ✅داستان واقعی حاج حسین خیّر ✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد... خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟» از خواب پرید و به کربلا برگشت... 💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است... ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🏴 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
ٌ 🌸 شهدا..🌸 ✨داشتیم آماده میشدیم برای شب عملیات. هرکسی به کاری مشغول بود . یکی داشت تجهیزاتش رو واسه شب آماده میکرد ، چندنفری داشتن وصیتنامه مینوشتند ،  بعضیها باهم صحبت و خداحافظی میکردند ، دونفر ازبچه ها که خیلی باهم دوست بودند از بعدازظهر تا نزدیکیهای غروب فقط سرگذاشته بودن روی گردن هم و گریه میکردند و گریه ... ساعتها با هم گریه کردن و صحبت و خداحافظی ، من و حاج حسین یلفانی داد زدیم بابا داره دیر میشه پس کی آماده میشید . یواش یواش به ذهن بد من داشت خطور میکردکه دارند ریا میکنند اما به اخلاقشان نمیخورد. خلاصه به زور از هم جداشون کردیم ، به یکباره دستورحرکت دادند اون دو نفرهرکدام دریک گروهان بودند ، حرکت کردیم برای عملیات تکمیلی کربلای پنج یعنی کربلا هشت. شب را به صبح رساندیم فردا ظهر بعد از پایان کارخبر آمد دونفر ازبچه ها به شهادت رسیدند.🌹 همان دونفر ، خدایا مگه ممکنه ، خدایا مگه میشه فقط ازکل گردان دونفر هریک از یک گروهان اونم اون دونفر...؟  آخه خدا مگه سیدرضاجلیلی صدرعزیز و مسعود محمدزاده باهم چی گفتن؟ دست در گردن هم با خدا و همدیگه چه زمزمه ای کردن ؟ که اینچنین عارفانه وعاشقانه قبولشان کردی. خدایا ببخش.✨🌸 🌸بچه های پاک کربلای۸ ، بی وفایی نکنید ، به ما هم راه رفتن رو نشون بدید ، بخدا اینجا خیلی سخت میگذره. .. .. راستی از اونجاچه خبر ؟ 🌸روحشان شاد و یادشان گرامی🌸 راوی:🌹جستجوگرنور شهید علیرضاشمسی پور🌹 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا