eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• 🔰 اطلاع نگاشت | بایدها و نبایدهای انتخابات از نگاه رهبر انقلاب؛ 🗳 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ارتباط تصویری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی (۱۴۰۰/۰۳/۰۶)، توصیه‌هایی را به نامزدهای انتخابات و طرفدارهایشان و عموم مردم بیان کردند که در این اطلاع‌نگاشت مرور میشود.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 با ذوق از جا پریدم و بابا رو بوسیدم. _الهی قربون بابایی خودم برم. ماکان شکلکی برام دراورد و گفت: _منم از این اداها بلد بودم الان نونم تو روغن بود. در حالی که به طرف پله می رفتم گفتم: _خوب برو یاد بگیر. _عمرا. خیلی خوشم میاد از این اداهای لوس و بچه گونه. دهنم و براش کج کردم و گفتم: _حالا دیگه! بعدم با خوشحالی از پله بابا دویدم. کلا قضیه کلاس خوشنویسی رو فراموش کرده بودم. وقتی هم که یادم اومد دیگه دیر شده بود گذاشتم برای یک وقت دیگه. روز بعد یک ساعت قبل از شروع مراسم آماده شدم و از پله اومدم پائین. یه مانتوی سفید پوشیده بودم و با شلوار لی. شال قرمزم و هم با کتونی های قرمزم ست کردم. یه آرایش خیلی کم رنگ هم کردم. موهام طبق معمول روی پیشونیم ریخته بود.مامان با دیدنم با نگرانی گفت: _مامان جان حواست باشه قبل از اینکه مراسم تمام شه حتما تماس بگیری. نکنه همه برن تو بمونی اونجا. در حالی که کفشامو می پوشیدم گفتم: _چشم سوری خانم. امر دیگه ای نیست؟ مامان اخمی کرد و گفت: _تو که نمی فهمی از این خونه بیرون که می ری تا بیای من آروم و قرار ندارم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .راست وایسادم و با چشمای گرد شده گفتم: _مامان مگه قراره کجا برم. بابا این همه دخترای مردم دارن می رن و میان هزار بار از من خوشکل تر و پولدار تر حالا کی میاد منو بدزده.؟! مامان با حرص گفت: _اه حالا این چه حرفیه دم رفتن داری می زنی؟ مگه من گفتم یکی می دزدتت. اتفاقه دیگه همیشه ممکنه یه چیزی بشه که ادم اصلا انتظارشم نداره. کیفمو روی شونه ام جابجا کردم و گفتم: _اگه دوست دارین یه ماجرا برا حرص خوردن خودتون پیدا کنین لطفا دور منو خط بکشین باز اعصابتون به هم می ریزه عاشق سینه چاکتون میاد یقه منو می گیره. مامان از این حرف من یه کم خنده اش گرفت و گفت: _خیلی خوب دیگه برو پی کارت دختره زبون دراز. منم خندیدم و از خونه بیرون زدم. حس خوبی داشت برای اولین بار داشتم تنهایی می رفتم جایی. جز مدرسه و آموزشگاه تا حالا تنها جایی نرفته بودم. سر راه یه دسته گل خوشکلم گرفتم برای الهه و سامان و تقریبا یه ربع مونده بود به هشت که رسیدم. جلوی سالن حسابی شلوغ بود یک لحظه با خودم گفتم: _حالا الهه رو از کجا پیدا کنم تو این آشفته بازار. جلوی در دو تا آقا ایستاده بودن و بلیت ها رو کنترل می کردن. اکثر اونایی که می رفتن داخل کاغذی صورتی رنگی دستشون بود. ولی مال من یه کارت خوشکل توی یه پاکت بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کارت و به پسره نشون دادم. یه نگاه بهم انداخت و گفت: -از مهمونای بچه ها هستین؟ -بله. الهه خانم . -اها. کجا می تونم پیداشون کننم؟؟؟ -احتمالا الان پشت صحنه هستن. شما تشریف ببرین جلو. ردیف های اول و دوم مال مهمونای ویژه اس. کارت و گرفتم و تشکر کردم و وارد سالن شدم.جمعیت زیادی اومده بود. فکر نمی کردم کنسرت موسیقی سنتی هم اینقدر طرفدار داشته باشه.بیشترشون هم جوون بودن. واقعا تعجب کرده بودم چون همه جوونایی که اطرافم بودن از این آهنگا گوش نمی دادن البته غیر از ارشیا. حالا که این جمعیت و می دیدم برام عجیب بود. تا جلو رفتم و به اطراف نگاه کردم خبری از الهه نبود. ردیف دوم یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم.مدام چشمم دنبال الهه می چرخید. ولی خبری ازش نبود.سالن هر لحظه شلوغ تر میشد. از بی کاری به بررسی سالن و آدما مشغول شدم. خیلی نگذشته بود که با صدای سامان از جا پریدم: -ترنج خانم شما اینجائین؟ الهه کلی دنبالتون گشت فکر کرد نمی آین 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 صبحي گره از زلف تو وا خواهد شد راز شب تار برملا خواهد شد تو آیه وحدتی که با آمدنت هر قطب نما قبله نما خواهد شد 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏دلم هوای بقیع دارد وغم صادق عزاگرفتہ‌‌ دل من زماتم صادق دوباره بیرق مشکی بہ دست میگیرم زنم بہ سینه کہ آمدمحرم صادق 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
گُم نام ... یعنے ... ڪسی ڪه ... دنیا را ... حتے ... به اندازه یڪ نام هم ... نمی خواهد ! گمنامے ... . بگذارید مردم در مورد آنچه ڪه واقعا هستید! جور دیگرے فڪر ڪنند ! 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
▫️یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا رو نگاه می ڪردیم ... یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ... با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...! محمد حسین مرادی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا