eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️انا الله و انا الیه راجعون ♦️همسر سردار شهید بر اثر ابتلا به ویروس ڪرونا دارفانے را وداع گفت و به همسر شهیدش پیوست. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 / ویـــــژه 🔴اگر گروه‌های شما با هم اختلافـــــ پیدا ڪنند... ❗️سرنوشتـــــ ڪشور را به دستـــــ ڪسی ڪه لایق نیستـــــ ندهید 📤این توصیه امام خمینی(ره) را به اشتراڪ بگذارید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
  جملہ معروفش را زیاد شنیدیم مسلمانان دو_قبلہ دارند ڪعبہ برای عبادت قدس برای شهادت میگفت میروم هرقدر از دستم بربیاید درمقابل  می ایستم    تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۰۸/۱۵ محل ولادت: تبریز تاریخ شهادت: ۱۳۷۵/۰۱/۲۶ محل شهادت: جنوب لبنان 🇮🇷 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
سلام رزمایش بزرگ شهید حاج قاسم سلیمانی سرور گرامی حاج حسین یکتا میگه : این چند روز باقیمانده را دلبری برای امام زمان عج و شهید سلیمانی کنید. این شب ها خواب نباید به چشمهاتون بیاد. لیله القدر انقلابه بچه ها این روزها و شب ها ، زمان بین فامیل و رفقاتون رفتنه بیکار ننشینید و با تمام وجودتون تلاش کنید. وظیفه من و شما روشنگری عمار گونه است . باید خونه به خونه کوچه به کوچه پلاک به پلاک نفر به نفر مغازه به مغازه بریم و برای توجیه چهره به چهره آحاد مردم و دعوت از آنان به نیابت از حاج قاسم جهت حضور پای صندوق های رأی تلاش کنیم. زمان : ۲۵ الی ۲۷ خرداد مکان : کل استان قم https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بہ سوے سـ⭐ـتاره ها
🌺شروع عملیات کربلای ۴ 🌺 الله اکبر...الله اکبر... ساده و سبڪ مانند باران باریدند🌨💙 آنقدر ستاره از آسمان ریخت که دشت پر از نور شد. اینک جاده بصره ، پر از خاطره های باشکوه آدمهایی است که سهمشان از زندگی، اخلاص بود  و همه چیزی را که داشتند مانند گلوله بر سر دشمن ریختند. خورشید در دستهایشان بود و کوه پشت سرشان. کوهها لرزیدند، اما آنها نه. حالا در آفتاب بی غروب خورشیدشان که شعاعهای الله اکبر را مانندتندری به جان بدخواهان می کوبد، بر سفره نور نشسته ایم و آرزویمان تنها یک چیز است: ما را هم بر سفره عاشــ❤️ـقی شان سهیم کنند. در فیروزه نگاهشان هنوز آواز سبز زندگی جاری است.💛✨ دستهایشان بسته بود اما دلهایشان.. تا آخرین قطره خون نام بلند ایثار را فریاد زد✊ شفیعان روز قیامت، در سودای خود و خدا، جان را عطیه مهر قرار دادند و بر جانمازی که از عاشورای ڪربلای چهار تا به حال برپاست چنان به نماز قامت بسته اند که قنوتشان بر تن شهری لرزه انداخته است... 🌺شروع عملیات کربلای ۴ 🌺 انها با دست های بسته از ولایت و کشور ایران حمایت کردند و اکنون نوبت ماست حضور ۱۰۰٪ دبیران حوزه ها قرارگاه امر به معروف و نهی از منکر ثارالله استان قم ✔️〰🦋@chadorhayesorkh
اغلب خونه ها مخروبه شده بود. وسیله ها زیر آوار مونده بود و چندتا چندتا خانواده هاتو یه خونه زندگی میکردن. پدرها یا کشته شده بودن یا مبارز بودن یا ناتوان و زخمی گوشه خونه افتاده بودن. بچه هاشون آواره بودن و چیزی برای خوردن تو شهر نبود. زن ها میچرخیدن تو خونه ها و مغازه هاشون و از زیر آوار با سختی و بی وسیله، خوراکی میکشیدن بیرون(اگر گیرشون میومد) و چند روزی رو با همون یکم سر میکردن. وسیله آواربرداری هم نبود و گاهی دستی یا با کمک میکردیم با بدختی مثلا یه یخچالو میاوردیم بیرون بعد میدیدم همه چیش گندیده یا خالیه. سید مجتبی که این صحنه ها رو میدید دیگه نمیتونست غذا بخوره و همه وعده هاشو تقریبا میداد به بچه ها و یهو میدیدی سه چهار روز با نون خالی یا چندتا پسته که از خونه آورده بود سر میکرد. هربارم که میرفت شهرای دیگه، با پول خودش برای بچه ها لباس و خوراکی میخرید. مقر شده بود پاتوق بچه کوچولوها و به سید مجتبی تیکه مینداختن که آخر اینا مارو لو میدن و تو اومدی بازی کنی با اینا یا... بعد شهادتش من برگشتم اون منطقه، بچه ها همه سراغشو می گرفتن. وقتی گفتم دیگه نمیاد؛ دیگه اون بچه هارو اطراف مقر ندیدم.... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بابا آمد  بابا پیچیده در پرچم وطن آمد  آن مرد بابا را در تابوت اورد  بابا شهید بود و شهید شد شهیدان سهم خدا بودند  🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعدم پریدم رو تخت. روحیه ام بکل عوض شده بود. با خوشحالی رفتم پائین نمی دونم چرا احساس کردم رنگ مامان پریده. داشت با تلفن حرف میزد. با دیدن من گفت: هپس میای دیگه. باشه خداحافظ و گوشی رو گذاشت. با بی خیالی گفتم: _مامان امشب زیادی کرم پودر زدیا. مامان هیچی نمی گفت.منم بی خیال رفتم تو آشپزخونه و برای خودم یه چایی ریختم و داشتم می رفتم بالا که مامان صدام کرد: _ ترنج؟ _بله؟ _مامان مطمئنی خوبی؟ _پوف مامان به خدا دیونه شدم بس که همه اینو پرسیدن. مامان ول کن نبود پا شد اومد طرف منو دستم و کشید و برد و نشوند کنار خودش. _اصلا بیا با هم درد و دل کنیم. چشمام گرد شده بود. مامان و این حرفا. _مامان حالا من باید بپرسم حالت خوبه؟ _من خوبم تو چی؟ واقعا گیج شده بودم. _مامان می ذاری برم. مامان عصبی گفت: _نخیر یعنی چی صبح تا شب چپیدی توی اون اتاق. نه باید همین جا بشینی. واقعا این حرفا از درک من دیگه خارج بود. چند دقیقه بعد سر و کله بابا نگران پیدا شد. من هاج و واج مونده بودم چه خبره 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 من هاج و واج مونده بودم چه خبره. مامان با دیدن بابا منو ول کرد و بابا برد و تو اتاقشون.خدایا اینا امشب یه چیزیشون میشه.تا آخر شب زیر نگاهای عجیب و غریب مامان و بابا و بعدم ماکان داشتم خل میشدم. به طرز وحشتناکی همه شون سعی داشتن به من توجه نشون بدن.من خلم اصلا نمی فهمیدم چه خبره. یه بارم به شوخی به بابا گفتم: _ بابا من یه لپ تاپ نو می خوام که بابام فورا گفت: _ باشه فردا با ماکان برو هر چی دوست داری بخر. منتظر بودم ماکان بگه من وقت ندارم که دیدم اونم گفت: _باشه فردا صبح میرم. واقعا فکر میکردم دارم خواب می بینم. بلند شدم برم بخوابم که دیدم همه زل زدن به من انگار که دارم کجا می رم. تا فردا عصر بشه و بتونم یه بهانه جور کنم. کفرم بالل اومد. مامان می خواست به هر ضرب و زوری شده منو نگه داره.ولی آخرش رفتم. از چهار ده دقیقه ای گذشته بود که رسیدم جایی که الهه قرار گذاشته بود.خبری از الهه نبود. _اه بیا مامان خانم رفته دیگه.با حرص پامو کوبیدم به نیمکت که دیدم الهه داره از دور میاد.دویدم طرفش. _منو باش که فکر کردم من دیر کردم. _نخیر خانم من یه بار اومدم و رفتم. _خیلی خوب آوردیش؟ _آره بابا چقدر هولی تو. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _خماری نکشیدی که... ولی با دیدن ماکان و ارشیا جمله تو دهنم ماسید. ماکان قبل از اینکه بتونم حرفی زنم الهه رو کنار زد و گفت: _اینه دوست قابل اعتمادت و نگاه خشمگینی به الهه کرد. _واقعا که شاهکار کردی ترنج مونده بودم یعنی چی. از برخورد ماکان با الهه هم خجالت زده شده بودم. _اینه الهه خانم که اینقدر حرفشو می زنی. چطور میتونی با همچین آدمای پستی دوست باشی. دیگه آبروی برام نمونده بود. با لکنت پرسیدم : _چی شده ماکان؟ ارشیا اومد جلو و گفت: _خانم شما باید بیان کلانتری. الهه وحشت زده گفت: _برای چی؟ و به من نگاه کرد.منم که بدتر از الهه. _ماکان چرا آبروی منو می بری؟ ماکان بازوی منو گرفت و گفت: _تو آبرو هم سرت میشه بی شعور. دهنم باز مونده بود. ماکان چه مرگش بود. _وقتی به بابا میگم عقلش نمی رسه باز میگه بزرگ شده. اینه بزرگ شدنت. به ارشیا نگاه کردم چقدر نگاش تلخ و خشمگین بود.اصلا چرا ماکان این و آورده اینجا. _مامان تمام حرفاتو با این خانم شنیده. _کدوم حرفام؟ _تلفن دیشب. احمق نفهم. ای وای که همه چی تازه برام روشن شد. الهه ی بدبخت چیزی نمونده بود گریه اش بگیره.منم هم خجالت زده بودم هم عصبانی. شخصیتم جلوی الهه و ارشیا خورد شده بود.بازومو از توی دست ماکان بیرون کشیدم و گفتم: _واقعا که این اداها چیه. پاکت و از دست الهه کشیدم و کتاب و بیرون آوردم. _این اون چیزیه که ما بهش می گیم جنس. اینقدر حرص خورده بودم که سینه ام درد گرفته بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدے از این زمانہ‌ے بے اعتبار یا مهدے دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح دلے ڪہ بے تو ندارد قرار یا مهدے 🦋صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo