eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگی‌میگفت: تڪیه‌ڪن‌به‌شهداء شهدا تڪیه‌شان به ‌خداست؛ اصلا‌ڪنار گل ‌بشینی بوی گل می‌گیری پس‌گلستان‌ڪن‌زندگیت را‌با‌یادشهدا مصطفی صدرزاده🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
گاهی یک پیام به نامحرم، یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف‌ها را از انسان می‌گیرد... لطف رسیدن به مراتب الهی! لطف رسیدن به شهدا‌! لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج›، فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه با نامحرم نبودند... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بر شانہ های پســر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته . شبی در خواب علی بهش می گه : روی شانه هایم بنشین تا ببرمت . مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود . علی نخی به دستش می دهد وسر دیگر نخ را به دست خود می گیرد . قبرامام حسیــن (ع) و امام علـی(ع) و بقیه را بهش نشان می دهد . مادر برای زیارت می رود وبر می گردد . باز بر شانه های شهیدش می نشیند وبه خانه باز می گردد .مادر از خواب می پرد .بوی عطــری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود .وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این خوش بو درخواست می کرد و هم به اجبار می گفت : شیشه گلابی روی فرش شکسته وریخته که چنین بویی پخش می شود . آری ،راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد . روا نیست مادر عزیز شهید در حسرت زیارت یار بماند. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
دلمان تنگ شما شده است .. برای سنگرتان... برای حسینیه گردان... برای عزاداری‌های بی‌ریایتان... برای شال عزایی که تا آخر محرم به کمر می‌بستید... کربلا را شما تکرار کردید .. .... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 ناپدید شدن «امام موسی صدر» رهبر شیعیان لبنان (1357 ش) 🔅 هرجا قدم می‌گذاشت، معیارش، لطف و محبت به فقرا و مستضعفان بود. 🔻 ایشان در برپایی و شکوفایی منابر امام حسین (ع) در منطقه جبل عامل، تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعیان و راه‌اندازی جنبش مقاومت بر ضد اشغالگران در جنوب و منطقه پیش‌قدم بود. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
 گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم😞 گفت‌: یہ ‌ذڪر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر ڪردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد💔 (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیہ ‌سلام ‌الله ‌علیها"... حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ی‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: الهی ‌بالرقیہ ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌الله‌علیها...✨ ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا‼️، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد😭، اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها"... مدافع حرم 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
چہ خوب گفت سیدمرتضی‌آوینے: حزب اللہ اهـل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است پایمردے میخواهد و وفادارے آقاجان انے سلمٌ لمن سالمڪم وحربٌ لمن حاربڪم ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مـےگفـت: اگر میگویـید الگویتان حضرت زهرا"س" است باید ڪاری ڪنید ایشان از شما راضے باشند و حجاب شما فاطمے باشد :)🌿 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرشهید محسن حاجی حسنی (شهید منا،قاری بین المللی ) به فرزندشهیدشون پیوستن شادی روحشون صلوات🌸 https://eitaa.com/piyroo
صـورتـش زیبـا بـود و سـیرتش زیـباتـر همیشه حرف شهید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش می‌کرد. از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند. 🌹 شهید هریری https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری ارتباط حقیقی و دلی با این است که امروز سُکان این انقلاب را در دست دارد و در روز قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است!! 💬 شهید سردار حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/piyroo
شهید آوینی: خون دادن برای امام خمینی زیباست؛ اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است❣ https://eitaa.com/piyroo
💠یکی از دوستان محمدرضا ، خوابی که از شهید دیده بود را تعریف کرد وگفت: شهید به خوابم آمده بود باشهید شیبانی دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است چکار کنم؟؟ 💠محمدرضا جواب داد :چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد من‌خوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا بعد گفتم چکار کنم ، شهید گفت: اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد دوم:* نماز اول وقت ترک نشود* سوم: به نامحرم نگاه نکنید چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید "خدایامن سوریه نیامدم جز به اختیار ونظر حضرت زینب (سلام الله علیها)، ان شاءالله که شرمنده علمدار کربلا نباشم" 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 که مسعود داد زد: -تو دیگه کجا؟ سوری خانم برگشت و گفت: -هر جا شما برین منم میام. من اینجا تنها بمونم دق میکنم. -آخه سوری جان ما خودمونم هنوز دقیق نمی دونیم کجا می خوایم بریم. سوی خانم که انگار خودش هم متوجه چیزی شده بود چنگی به سینه اش زد و گفت: -تو چیزی می دونی؟ ترنج تصادف کرده آره؟ و بدون اینکه مسعود جواب بدهد خودش در حالی که گریه می کرد گفت: -خودم می دونستم همون اول به دلم افتاده بود یه بلایی سرش اومده. مسعود رفت طرف همسرش و بازوی سوری خانم را گرفت و روی مبل نشاند و با مهربانی گفت: -چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی سوری جان من کی همچین حرفی زدم. سوری خانم چشمان اشک آلودش را به همسرش دوخت و گفت: -پس اگه خبر ندری بذار منم بیام. جمله سوری خانم که تمام شد باز هم صدای بسته شدن در خانه به گوش رسید. برای یک لحظه نفس هر چهار نفرشان هم متوقف شد و بعد همه به طرف در خیز برداشتند. قبل از رسیدن به در هال در باز شد و ترنج خاکی و زخمی وارد شد. سوری خانم که چیزی تا مرز سکته نداشت. ترنج وسایلش را رهاکرد و یک سلام کلی به همه داد و بعد هم رفت طرف مادرش. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -مامان ترو خدا گریه زاری راه نندازد ببین خوب خوبم. ولی سوری خانم نشست روی مبل و گریه اش را سر داد. ارشیا نفسش را پر صدا بیرون داد و مسعود دست ترنج را گرفت و گفت: -چی شده بابا این چه سر و ضعیه؟ ترنج به خودش و لباس هایش نگاه کرد و اولین چیزی که گفت این بود: -چادرم پاره شد. و مشغول بررسی پارگی چادرش شد. ماکان که از حرص و نگرانی داشت خون خونش را می خورد با حالتی عصبی گفت: -بالاخره میگی چی شده؟ ترنج برای خودش مقداری آب ریخت و خورد بعد به ماکان نگاه کرد و گفت: - اگه بگم از خنده روده بر میشی. لحن بی خیال ترنج کم کم حال خراب همه را خوب می کرد. الا ارشیا که با خودش گفت: "نگاش کن چقدر می تونه بی خیال باشه انگار نه انگار بقیه اینقدر حرص خوردن." ترنج که از بودن ارشیا هم کمی دست پاچه شده بود برای اینکه بتواند خودش را جمع و جور کند بلند شد و گفت: - صبر کن دست و صورتم و بشورم. تو دوتا جمله نمی شه گفت. داستانش مفصله. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وسایلش را برداشت و رفت طرف اتاقش. خیال همه راحت شده بود. ترنج کیف و آرشیوش را گذاشت توی اتاقش و رفت سمت روشویی. نگاهی به خودش توی آینه انداخت.روی گونه چپش یک جای خراش بزرگ خود نمایی می کرد. ارشیا اینجا چکار میکنه. من نمی دونم چرا این ماکان تا تقی به توقی می خوره می دوه اینو میاره اینجا. دست و صورتش را شست و آرام آستین مانتو اش را بالا داد. جای زخم پانسمان شده اش کمی می سوخت. خوشبختانه کسی متوجه پارگی کنار آرنجش نشده بود. کنار آرنجش سوارخ عمیقی ایجاد شده و دو تا بخیه خورده بود.راحت می توانست اثرش را پنهان کند. با همین قیافه هم مادرش برای یک هفته خوراک اشک و ناله داشت. دلش نمی خواست چیز دیگری به ان اضافه کند. برگشت توی اتاقش و مانتو اش را در آورد و لباس آستین بلند دیگری پوشید. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا