🚩 #چند_روایت
▫️یه تنه کار یک گردان رو انجام میداد. فرمانده گردان بود اما سنگر نداشت، زیر آتش دشمن تمام قد بالای خاکریز میایستاد و میجنگید. اونقدر آرپیجی زده بود که از گوشهاش مدام خون مییومد. بدنش پر از ترکش بود، اما از پا نمینشست. برا اینکه ماسهها جلوی سرعت عملش رو نگیره، با پای برهنه روی خاکریز راه میرفت. یک آرپیجی هم مدام روی شونهاش بود. امکانات جنگیمون کم بود. شهید علیمردانی برنامهریزی کرده بود که بچهها طوری عمل کنند که دشمن احساس کنه تعداد ما به اندازه چند لشکر است و خط پر از نیرو است.▪️روای: آقای یلپور
▫️بچه ها آن قدر جنگیده بودند که دیگر توان نداشتند. تعداد شهدا بسیار زیاد بود و فقط چند نفر باقی مانده بودند. دشمن، آنقدر آتش میریخت که نمیتونستیم در سنگر ایستاده راه بریم. حتی نمازمون رو نشسته میخوندیم؛ اما شهید علیمردانی ایستاده و استوار توی خط راه میرفت. شهدا رو میبوسید و چشماشون رو میبست و اونا رو کنار خط میبرد. یادم میاد یه بار گفتم: فرمانده! دستور عقب نشینی نمیدین؟ خندید و گفت: چرا عقب نشینی؟ ما در نقطهی حساسی از تاریخ هستیم و چشم امید امام و سی میلیون ایرانی به ما دوخته شده؛ ما باید ایستادگی کنیم. اماممان پیام داده که چزابه نباید سقوط کند و ما باید استقامت کنیم.
▪️راوی: خمسه صالح شریف
▫️حضرت امام خمینی (ره) بعدها با شنیدن وصف رشادتهای این سردار بزرگ خراسانی، فرمودند: تنگه چزابه را تنگه علیمردانی بنامید.
▪️راوی: خانم بذری؛ نویسنده کتاب شهید
#سردارشهید_حسن_علیمردانی
#سالروز_شهادت
💠 @sajdeh63