🚩 ۲۳ اسفند سالروز شهادت
استاد بنّاکار با اخلاصی که در عملیات بدر با سمَت فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه علیهالسلام آسمـانی شد.
#سردارشهید_عبدالحسین_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 کلام فرمانده...
▫️اوستا عبدالحسین اگر شهید نمیشد به مقامات بالای نظامی میرسید...
▫️رهبر معظم انقلاب:
در دفاع هشت ساله - در مجموعهی داوطلبان و سپاه و اینها - هیچکس بعنوان فرمانده و رئیس وارد میدان نمیشد؛ همه بر اساس تلاش خودشان به مقامات بالا میرسیدند؛ یعنی یک نفری وارد میشد، بسیجی معمولی بود؛ بعد میدیدند آدم قابلی است، میشد فرماندهی دسته یا فرماندهی گروهان، بعد میشد فرماندهی گردان، بعد میشد فرماندهی تیپ، میرفت بالا. مدیریت جنگِ آن زمان هم فقط مدیریت نظامی نبود؛ من چون اوائل کار، مدت کوتاهی از نزدیک کارها را میدیدم، بعد هم که از دور؛ تهران بودیم، لکن جریانها را میفهمیدم و میدانستم. مدیریت، صرفاً مدیریت نظامی نبود؛ مدیریت سیاسی بود، مدیریت فکری بود، مدیریت انسانی و ادبی و اخلاقی بود؛ تا کسی این چیزها را نداشت، نمیتوانست مجموعهی زیردست خودش را اداره کند و هدایت بکند. این شهید عزیز شهید برونسی وارد میشود؛ نه معلومات دانشگاهی دارد، نه عنوان و تیتر رسمی و دانشگاهی دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت میکند که به مقامات عالی میرسد و شخصیت برجستهای میشود؛ شخصیت جامعالاطرافی که مثلاً فرماندهی تیپ میشود، بعد هم به شهادت میرسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمیرسید، مقامات خیلی بالاتر - از لحاظ رتبههای ظاهری - را هم طی میکرد. اینها جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهای استثنائی انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمیشود هیچ جای دیگر را با این مقایسه کرد.
#سردارشهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_شهـادت🥀
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، یازهرا(س) چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم. دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه را صدا میزد و از شدت گریه شانههایش میلرزد؛ آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه سلام الله علیها میگرفتم.▫️نقل از همسر شهید
#سردارشهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_شهادت🥀
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه با هم رفتیم خانه تک تک فامیلها از همه حلالیت طلبید، دستِ آخر هم بُردمان حرم خدمت امام رضا علیه السلام. خودش یکی یکی بچهها را بُرد دور ضریح طواف داد؛ از حرم که آمدیم بیرون گفت: « امشب سفارشتون رو به آقا امام رضا علیه السلام کردم، به آقا گفتم من دارم میرم جبهه شما به بچه های من سری بزنید. گفتم بیان از شما خبر بگیرن اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا علیه السلام بگید. من شما رو سپردم دستِ امام رضا علیه السلام» ▫️راوی: همسر شهید
#سردارشهید_عبدالحسین_برونسی
#فرمانده_تیپ۱۸_جوادالائمه
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63