🚩 کلام شهید...
فرزندانی برای آینده انقلاب و اسلام تربیت کنید که نگهبان دستاوردهای اسلام و انقلاب باشند.
#شهید_سعید_آرام
💠💠💠🇮🇷🌹
🚩 سنگر خاطره...
یکی از کتابهایی که شهید دهقان خیلی بهش تاکید داشت صحیفه فاطمیه بود. کتابی که شامل ادعیه، مناجاتها و خطبه ی فدکیه ی حضرت زهــرا سلام الله علیها است. فقط پی سینه زنی و گریه نبود. شناخت راه حضرت زهرا سلام الله علیها هم براش مهم بود.
#شهید_دهقان
💠💠💠🇮🇷🌹
🚩 سنگر خاطره...
جلسه که تمام شد، آقای صیاد شیرازی من را صدا کرد و گفت: جلسهی امروز همهاش اداری نبود، حرف و کارِ شخصی هم بود؛ پس هر چقدر برای پذیرایی هزینه کرده اید را بنویسید به حسابِ من...
📚منبع: یادگاران ۱۱ «کتاب صیاد» ، صفحه ۶۱
#امیرسپهبدشهید_علی_صیادشیرازی
💠 💠💠🇮🇷🌹
🚩 سنگر خاطره...
برف سنگینی آمده بود.
زیپ کاپشنم را بالاتر کشیدم
و دستان کِرِخ شدهام را بِهَم مالیدم.
چشمم به مهدی که افتاد
دهانم از تعجب باز ماند.
گفتم: مهدی معلومه داری چیکار میکنی؟
من دارم از سرما میمیرم
بعد تو داری کاپشنتو در میاری واسه چی؟!
اشارهای به سرباز بعثی کرد و گفت:
این بیچاره داره از سرما یخ میزنه...
#دانشآموز_شهید #شهید_محمد_مهدی_ارشاد_تبار
💠💠💠🌹🇮🇷
🚩 سنگر خاطره...
اسیر شده بودیم، ما را بردند «اردوگاه العماره». داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی را دیدم. معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند. جمله ای که روی دست یکی از شهدای آنجا نوشته شده بود، با خواندنش مو به بدنم راست شد و به شدت گریه کردم. آن جمله را هیچ وقت فراموش نمی کنم. شما هم بخوانید و فراموش نکنید. روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود: مادر! من از تشنگی شهید شدم.
💠💠💠🇮🇷🌹
💠 @sajdeh63
پناهم شو مادر
در پناهِ تو را، چه ترسی از درد و آشوب ها...
ترسان، هر که تو او را پناه نباشی!
#فاطمیه
🏴🏴🏴🌹🏴🏴🏴
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی😭
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
💠 💠💠💠💠💠💠💠
🚩 حدیث
حضرت امام رضا علیه السلام:
کسی که توان جبران گناهانش را ندارد، حواسش باشد و سعی کند که بر محمد و آل محمد بسیار درود و صلوات بفرستد چون که آن، گناهان را نابود میکند.📚وسائل الشیعه ج ۷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🚩 کلام شهید...
همه در جستجوی نامند و همه چیز در گمنامی است... دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام غافل از اینکه فاطمه سلام الله علیها گمنام میخرد.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹
🚩 سنگر خاطره...
برف سنگینی آمده بود.
زیپ کاپشنم را بالاتر کشیدم
و دستان کِرِخ شدهام را بِهَم مالیدم.
چشمم به مهدی که افتاد
دهانم از تعجب باز ماند.
گفتم: مهدی معلومه داری چیکار میکنی؟
من دارم از سرما میمیرم
بعد تو داری کاپشنتو در میاری واسه چی؟!
اشارهای به سرباز بعثی کرد و گفت:
این بیچاره داره از سرما یخ میزنه...
#دانشآموز_شهید #شهید_محمد_مهدی_ارشاد_تبار
💠 @sajdeh63