#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 سنگر خاطره...
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد میکرد، خودش بیشتر لذت میبرد. اگر پولی دستش میرسید سعی میکرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترینها قانع بود، اما تا میتوانست به دیگران کمک میکرد.
📗سلام بر ابراهیم؛ ج ۲، ص ۳۲
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🌹🌹🌹☘
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 سنگر خاطره...
▫️اصفهان رفتہ بود در پادگان سخنرانے کند. یڪ مرتبه وسط سخنرانے صدای اذان از بیرون پادگان آمد.
▫️گفت: آقایان من الآن وسط سخنرانے یک سؤال مےکنم، اگر تلفنے از تهران بشود، مثلاً امام با من ڪار داشته باشد. یڪ کار مهمی باشد،شما اجازه مےدهید من گوشے را بردارم، جواب بدهم و بعد سخنرانے را ادامه بدهم.
▫️گفتند: بله، آقا! گفت: این صدای اذان تلفن خدا است، اگر شما مےگویید: اگر یک کار حساسے بود تلفن امام خمینے را جواب بدهم، بعد بیایم ادامہ سخنرانے، پس بگذارید بروم نماز بخوانم بعد سخنرانے بیایم...
#شهید_محمدعلی_رجایی
#نماز_اول_وقت📿
🌹🌹🌹🌹☘
🚩 سنگر خاطره...
▫️حاج عباس رفتار و کردارش با پذیرفتن فرماندهے لشڪر تغییر نکرد و او کسے نبود کہ این القاب را افتخارے بداند بهمین خاطر هیچوقت نخواست عنوان کند که فرمانده لشکر است زیرا بسیجیان را فرماندهان واقعے جنگ مےدانست.
▫️بعد از عملیات خیبـر، مشغلہ اش زیاد شد و دیر بہ خانہ می آمد، او چیزے نمیگفت. من هم نمیپرسیدم تا اینکه یڪ روز از طرف لشڪر تلفن مخصوصے را در خانه ما نصب ڪردند و گفتند: «این مخصوص فرماندهے است و عباس فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است.»
▫️او با اینکہ فرمانده لشڪر بود حقوق ڪمے میگرفت. هنگام شهادت میزان حقوقش ۲۹۰۰ تومان بود. اموالے را که در اختیار داشت متعلق بہ خداوند و تمامی مردم میدانست و معتقد بود کہ او وظیفه نگهبانے از آنها را بر عهده دارد و اجازه نمےداد بیتالمال حتے یڪ سر سوزن جابجا شود. ✍راوی: همسر شهید
#سردار_شهید_عباس_کریمی
#مزارشهید_بهشت_زهرا_تهران
🌹🌹🌹🌹☘
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 سنگر خاطره...
محمـدرضــا هم مداح بود هم فرمانده سفـارش ڪرده بود روی سنگ مزارش بنویسند یا زهرا سلام الله علیها. آنقــدر رابطـه اش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بیبی شهیــد شد وقتی خمپـاره خورد به سنگرش ترڪش خــورده بـود... به پهلوی چپ و بازوی راستش...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#مزارشهید_گلزار_شهدای_اصفهان
💠 @sajdeh63
خوابی که شهیده زینب کمائی سه ماه قبل از شهادتش دید؛ و مسیر جهاد برایش روشن شد. آنچه در عکس میبینید دستخط خود شهیده میباشد.
#شهیده_زینب_کمایی
#مزارشهید_گلزار_شهدای_اصفهان
💠 @sajdeh63
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
پنج سالش بود که خواب حضرت زهرا سلام الله علیها را دید
چهار یا پنج سالش که بود اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دیده بود همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. بیدار که شد به من گفت:«مامان من فهمیدم آن ستاره پر نور که همه بهش تعظیم کردند که بود.»با تعجب پرسیدم:«کی بود؟!» گفت:«حضرت زهرا سلام الله علیها بود.» هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم میلرزد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌿
بیشتر بخوانید👇👇
https://farsnews.ir/news/14001110000410/
بعد از خاکسپاری خواب زینب را دیدم
روزی که زینب را در گلزار شهدا به خاک سپردند. انگار یک تکه از جگرم را زیر خاک دفن میکنند. آرزویم این بود که همانجا بمانم و به خانه برنگردم اما به خودم و زینب قول داده بودم آن طور رفتار کنم که او میخواست. بعد از خاکسپاری خواب زینب را دیدم خیلی قشنگ شده بود زمانی که زنده بود تصمیم داشت به حوزه علمیه قم برود. به خوابم آمد و گفت:« مامان غصه من را نخوری! برای من گریه نکن من حوزه علمیه نجف درس میخوانم»
#شهیده_زینب_کمایی
#مزارشهید_گلزار_شهدای_اصفهان
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌿
بیشتر بخوانید👇👇
https://farsnews.ir/news/14001110000410/
🚩 #سنگر_خاطره
بعد از نماز ظهر بود؛ کل بچه های گردان دورهم جمع بودند. یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت: "رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. باید چاه دستشویی تخلیه بشه برا همین چند تا نیروی از جان گذشته میخواهیم" هر کس چیزی میگفت؛ یکی میگفت: پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده راه افتاد. بود. رفتیم برای ناهار؛ بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: "کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده. تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!" وقتی آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم! عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند؛ از هیچ چیزی باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی... اما کار برای خدا این حرفها را ندارد. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد رضا تورجی زاده بود، بعد رحمان هاشمی و... تا غروب مشغول کار بودند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. آنها دنبال رضایت خدا بودند؛ آنچه برایشان مهم بود انجام وظیفه بود. نمیدانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم. سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم؛ درست بعد از عملیات کربلای ده، نفر اول شهید، نفر دوم شهید و... تا نفر آخر که محمد رضا تورجی زاده بود به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار و این شکستن نفس مهر تاییدی بود برای شهادتشان❤️🩹 📚کتاب یازهرا
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده
#مزارشهید_گلزار_شهدای_اصفهان
💠 @sajdeh63