📙 داستان کوتاه عاقبت عروس
🌟 در مدینه ،
🌟 شهرت و احترام پیامبر اکرم
🌟 صلی الله علیه و آله بالا گرفت ،
🌟 شخصی به نام عبدالله بن اُبَی ،
🌟 که از بزرگان یهود بود
🌟 نسبت به پیامبر حسادت می ورزید
🌟 و هر روز ، حسدش بیشتر می شد
🌟 یک روز تصمیم گرفت
🌟 پیامبر صلی الله علیه و آله را
🌟 به قتل برساند .
🌟 عروسی دخترش نزدیک بود .
🌟 برای ولیمه عروسی دخترش ،
🌟 پیامبر و اصحابش را دعوت نمود
🌟 ابتدا در میان خانه خود ،
🌟 چاله ای حفر کرد
🌟 و روی آن را با فرش پوشانید .
🌟 و میان آن گودال را ،
🌟 پر از تیر و شمشیر و نیزه نمود .
🌟 سپس دستور داد تا غذا را ،
🌟 به زهر آلوده نمایند ،
🌟 و جماعتی از یهودان را نیز ،
🌟 در اتاقی جدا پنهان کرد .
🌟 و به آنها شمشیرهای زهرآلود داد
🌟 تا پیامبر و اصحابش را ،
🌟 بعد از آنکه در گودال افتادند
🌟 با شمشیرهای برهنه بیرون بیایند
🌟 و آنان را به قتل برسانند .
🌟 بعد با خود تصور کرد
🌟 که اگر این نقشه بر آب شد
🌟 با غذای زهرآلود ،
🌟 مسموم شوند و بمیرند .
🌟 جبرئیل از طرف خدای متعال ،
🌟 ماجرای حیله های عبدالله را ،
🌟 که از حسادت او سرچشمه گرفته
🌟 با پیامبر در میان گذاشت .
🌟 و سپس گفت :
🕋 خدایت می فرماید :
🕋 خانه عبدالله بن ابی برو
🕋 و هر جا گفت بنشین ، قبول کن
🕋 و هر غذائی آورد ، تناول کنید
🕋 که من شما را از شر و کید او ،
🕋 حفظ و کفایت میکنم .
🌟 پیامبر و اصحابش ،
🌟 وارد منزل عبدالله شدند ،
🌟 عبدالله به آنها گفت
🌟 که در صحن خانه بنشینند
🌟 و همگی روی همان گودال نشستند
🌟 اما هیچ اتفاقی نیفتاد
🌟 عبدالله خیلی تعجب کرد .
🌟 دستور آوردن غذای مسموم را داد
🌟 پس طعام را آوردند ،
🌟 پیامبر صلی الله علیه و آله ،
🌟 به علی علیه السلام فرمود :
🌟 بر این طعام دعا بخوان .
🌟 امام علی هم خواند :
🌹 بسم الله الشافی ، بسم الله الکافی
🌹 بسم الله المعافی ، بسم الله الذی
🌹 لایضر مع اسمه شی ء و لاداء
🌹 فی الارض و لا فی السماء
🌹 و هو السمیع العلیم
🌟 پس همگی غذا را میل کردند
🌟 و از مجلس به سلامت بیرون آمدند
🌟 عبدالله ، خیلی تعجب کرد
🌟 و گمان کرد زهر در غذا نکردند .
🌟 با ناراحتی دستور داد
🌟 آن یهودیان شمشیر به دست ،
🌟 از زیادتی غذا میل کنند .
🌟 و همگی پس از خوردن غذا ،
🌟 از بین رفتند .
🌟 ناگهان ، دخترش که عروس بود
🌟 روی فرشی که روی گودال بود
🌟 نشست
🌟 که ناگهان در گودال فرو رفت
🌟 و صدای نالهاش بلند شد
🌟 تا اینکه از دنیا رفت .
🌟 عبدالله حسود و مغرور گفت :
🔥 هیچ کس نباید ،
🔥 علت فوت را اظهار کند .
🌟 چون این خبر به پیامبر رسید
🌟 از عبدالله حسود ، علت را پرسید ؟
🌟 عبدالله گفت :
🔥 دخترم از پشت بام افتاد ،
🔥 و آن جماعت دیگر ،
🔥 به اسهال مبتلا شدند .
#داستان_کوتاه #حسد #حسادت #پیامبر