تجلّـــی بصیرتـ☀️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @pm_Basirat 🍃🌸 ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق * 🌴 🏴*همراه با کار
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
@pm_Basirat 🍃🌸
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق * 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت0⃣2⃣
ساعتى مى گذرد. امام حسين(ع) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد:
ــ آن خيمه كيست؟
ــ خيمه زُهير است.
ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟
ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم.
ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر، تو را مى خواند.
فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".108
همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد. دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.
اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد:
""مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".109
زُهير نمى داند كه چرا نمى تواند در مقابل سخنان همسرش چيزى بگويد. او به چشمان همسرش نگاه مى كند و اشكِ التماس را در قاب چشمان پاك او مى بيند. از روزى كه همسرش به خانه او آمده، چيزى از او درخواست نكرده است.
اين تنها خواسته همسر اوست. اكنون او در جواب همسرش مى گويد: "باشد، ديگر اين طور نگاهم نكن! دلم را به درد نياور! مى روم".
زُهير از جا برمى خيزد. گل لبخند را بر صورت همسرش مى بيند و مى رود، امّا نمى داند چه خواهد شد.
او فاصله بين خيمه ها را طى مى كند و ناگهان، امامِ مهربانى ها را مى بيند كه به استقبال او آمده و دست هاى خود را گشوده است... گرمى آغوش امام و يك دنيا آرامش!
لحظه اى كوتاه، نگاه چشمانش به نگاه امام گره مى خورد. نمى دانم اين نگاه با قلب زُهير چه مى كند.
به راستى، او چه ديد و چه شنيد و چه گفت؟ هيچ كس نمى داند. اكنون ديگر زُهير، حسينى مى شود.
نگاه كن! زُهير به سوى خيمه خود مى آيد. او منقلب است و اشك در چشم دارد. خدايا، در درون زُهير چه مى گذرد؟
به غلام خود مى گويد: "زود خيمه مرا برچين و وسايل سفرم را آماده كن. من مى خواهم همراه مولايم حسين بروم".
زُهير با خود زمزمه عشق دارد. او ديگر بى قرار است. شوق دارد و اشك مى ريزد.
همسر زُهير در گوشه اى ايستاده است و بى هيچ سخنى فقط شوهر را نظاره مى كند، امّا زُهير فقط در انديشه رفتن است. او ديگر هيچ كس را نمى بيند.
همسر زُهير خوشحال است، امّا در درون خود غوغايى دارد. ناگهان نگاه زُهير به همسرش مى افتد. نزد او مى آيد و مى گويد:
ــ تو برايم عزيز بودى و وفادار. ولى من به سفرى مى روم كه بازگشتى ندارد. عشقى مقدّس در وجودم كاشانه كرده است. براى همين مى خواهم تو را طلاق بدهم تا آزاد باشى و نزد خاندان خود بروى. تو ديگر مرا نخواهى ديد. من به سوى شهادت مى روم.110
ــ مى خواهى مرا طلاق بدهى؟ آن روز كه عشق حسين به سينه نداشتى اسير تو بودم. اكنون كه حسينى شده اى چرا اسير تو نباشم؟ چه زود همه چيز را فراموش كرده اى. اگر من نبودم، تو كى عاشق حسين مى شدى! حالا اين گونه پاداش مرا مى دهى؟ بگذار من هم با تو به اين سفر بيايم و كنيز زينب باشم.
زُهير به فكر فرو مى رود. آرى! اگر اشك همسرش نبود او هرگز حسينى نمى شد. سرانجام زُهير درخواست همسرش را قبول مى كند و هر دو به كاروان كربلا مى پيوندند.
آيا به امام حسين(ع) خواهيم رسيد؟
اين سوالى است كه ذهن مُنْذر را مشغول كرده است. او اهل كوفه است و از بيعت مردم كوفه با مسلم بن عقيل خبر دارد و اينك براى حج، به مكّه آمده است.
مُنْذر وقتى شنيد كه كاروان امام حسين(ع) مكّه را ترك كرده و او بى خبر مانده است، غمى بزرگ بر دلش نشست.
آرزوى او اين بود كه در ركاب امام خويش باشد. به همين دليل، اعمال حج خود را سريع انجام داد و همراه دوست خود عبدالله بن سليمان راه كوفه را در پيش گرفت.
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
✅ سروش : (soroush)
👉 http://sapp.ir/pm_basirat
✅ ایتا : (Eitaa)
👉 https://eitaa.com/pm_Basirat
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
🍂🍁🌾🍂🍁🌾
🍁🌾🍂🍁
🍂🍁🌾
🍁🌾
🍂 🕌 @pm_Basirat 🍃🌸
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 134
💕❣💕
#عبد_بودن 1
رابطه تقوا و "عبد بودن"
🔶 بعد از اینکه پذیرفتیم که از بعضی علاقه های خودمون باید بگذریم ، این سوال مهم پیش میاد که دقیقاً از کدوم یک از علاقه هامون باید بگذریم؟!
✅ ببینید هدفِ اصلی ما "رسیدن به خداوند متعال" هست. در این مسیر باید بعضی از علاقه های خودمون رو کنار بذاریم.
اینجا هست که خداوند متعال میفرماید: عزیزدلم تو باید طوری از علاقه های خودت بگذری که اثری از "مَن" خودت باقی نمونه👌
⭕️ اگر قرار باشه تو هر طوری که دلت میخواد مبارزه با نفس کنی #قدرتمند نمیشی ، بزرگ نمیشی....
🚸 اگه قرار باشه که خودت برنامه مبارزه با نفست رو بریزی ، هنوز "مَن" تو باقی مونده ؛
🔴👈 و چون خودش برنامه ریزی کرده ، هوای نفست بزرگتر و قوی تر میشه. 👿👹
🚫" اگه خود ما برنامه ریزی کنیم، منِ ما تورّم پیدا میکنه...."
🔷 دیدید وقتی یه پدر میخواد پسرش رو برای نماز بیدار کنه، صداش میکنه و بعد پسره میگه :باشه خودم بیدار میشم!
⚠️چی؟ خودم؟! میدونید این حرف معناش چیه؟؟ یعنی میخواد " منِ " خودش رو تا دقیقه نود نگه داره!! 😒
🌷✔️ نه عزیزم قشنگیش به اینه که الان بلند بشی! الان بهت #دستور دادن...
💢 آقا اگه الان بلند بشم خیلی خودم رو کُشتم!من چرا باید خودم رو بُکُشم؟!😤
🔸عزیزم داستان همینه دیگه☺️💖
همش حرف سرِ همین موضوعه. اصلاً تو چرا میخوای با هوای نفست مبارزه کنی؟⁉️
-- آهان! بله چشم
❇️ توی این وضعیت به این نتیجه میرسیم که "باید خودِ خداوند متعال #برنامه رو بهمون بده"
🌺💞 و خداوند مهربان هم " برنامه مبارزه با نفسِ ما رو با بیانِ دستوراتی در مورد حلال و حرام شروع میفرماید. "
#ادامه_دارد...
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
✅ سروش : (soroush)
👉 http://sapp.ir/pm_basirat
✅ ایتا : (Eitaa)
👉 https://eitaa.com/pm_Basirat
🍂
🍁🌾
🍂🍁🌾
🍁🍂🌾🍁
🍂🍁🌾🍂🍁🌾