eitaa logo
تجلّـــی بصیرتـ☀️
408 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
562 فایل
#هوالبصیر 💠کپی برداری از مطالب باذکرصلوات آزاداست اَللهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیڪَ‌الفَرج 👤 @Ya_zahra1111 خادم کانال 🤲 @Besuye_khoda ڪانال بسوے خدا 🎤 @navay_neynava ڪانال نواے نینوا
مشاهده در ایتا
دانلود
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣1⃣ چند روز مى گذرد، ما آماده بازگشت مى شويم. كالاهاى خريدارى شده را بر روى شترها بار مى زنيم و كاروان به سوى مكّه حركت مى كند. راهى بس طولانى در پيش داريم. بيابان ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم، شب ها و روزها مى گذرند... ما اكنون نزديك مكّه هستيم. اينجا بازار "تهامه" است، جايى كه مى توانيم كالاهايى را كه از شام آورده ايم بفروشيم. تاجرانى در اينجا هستند كه كالاى ما را مى خرند و به سوى يمن مى برند.40 مدّتى در اينجا مى مانيم. كالاها به قيمت خوبى به فروش مى روند. وقتى كار فروش كالاها تمام شود به مكّه خواهيم رفت. مَيسِره خيلى خوشحال به نظر مى رسد، كاروان امسال، چندين برابرِ سال هاى قبل سود داشته است. اين سودِ زياد فقط به بركت حضور محمّد(ص) است! وارد شهر مكّه مى شويم، گويا خبر ورود ما به مردم رسيده است. آن پيرمرد كه به اين سو مى آيد، ابوطالب است. او به استقبال برادر زاده اش، محمّد(ص)آمده است. اكنون محمّد(ص) در آغوش عموى مهربانش است. اشك شوق در چشمان هر دو حلقه مى زند. ابوطالب خدا را شكر مى كند كه محمّد(ص) صحيح و سالم از سفر برگشته است. آنها به سوى خانه حركت مى كنند. محمّد(ص) ماجراى سفر را براى عمويش مى گويد. ابوطالب لبخندى مى زند. ابوطالب با خود فكر مى كند كه ديگر مى تواند زندگى محمّد(ص) را سر و سامان بدهد. وقتى او به خانه مى رسد از همسرش، فاطمه بنت اَسَد مى خواهد كه در جستجوى همسر مناسبى براى محمّد(ص) باشد. به راستى چه كسى لياقت خواهد داشت كه همسر آخرين پيامبر باشد؟ مَيسِره به سوى خانه خديجه مى رود تا به او گزارش سفر را بدهد. او وارد خانه مى شود و به سوى اتاق بانو مى رود. او در گوشه اى مى نشيند و منتظر آمدن بانو مى شود. بعد از لحظاتى بانو وارد مى شود، مَيسِره از جا برمى خيزد: ــ بانوى من، سلام! ــ سلام بر مَيسِره! ــ خبر خوبى براى شما دارم. مى دانم شما از شنيدن آن خيلى خوشحال مى شويد. ــ خوش خبر باشى! ــ در اين سفر ما به اندازه چهل سفر سود كرديم، اين سكّه هاى طلا سود اين سفر است.41 ــ خدا را شكر. مگر شما در اين سفر چه خريديد و چه فروختيد كه اين قدر سود كرديد؟ ــ ما همان كالاى هميشگى را خريد و فروش كرديم. ــ پس چرا اين همه سود كرديد؟ ــ من فكر مى كنم همه اين ها به بركت پيامبر موعود بود. ــ پيامبر موعود! تو او را از كجا مى شناسى؟ اينجاست كه مَيسِره به خود مى آيد. يادش مى آيد كه خديجه از ماجراى آن مرد يهودى خبر ندارد. خديجه منتظر است تا مَيسِره پاسخ بدهد. مَيسِره بايد همه ماجرا را شرح بدهد. به راستى مَيسِره در اين سفر چه ديده و چه شنيده است؟ ــ بانوى من! وقتى ما نزديكى شام رسيديم كنار صومعه اى اتراق كرديم. در آنجا معجزه اى روى داد؟ ــ چه معجزه اى؟ ــ وقتى در آنجا اتراق كرديم، محمّد به زير درخت خشكيده اى رفت. ناگهان آن درخت سبز شد. ــ يعنى آن درخت برگ هاى تازه درآورد؟ ــ آرى، آنجا بود كه مردى يهودى به سوى محمّد آمد و خيره به او نگاه كرد و به ما خبر داد كه محمّد، همان پيامبر موعود است. ــ اكنون محمّد كجاست؟ او چرا براى گرفتن مزدش اينجا نيامد؟ ــ او به خانه عمويش رفت. شايد فردا به اينجا بيايد.42 بايد به مَيسِره مژدگانى بدهم! او بهترين خبر را براى من آورده است. خديجه دستور مى دهد تا دويست درهم و دو شتر به مَيسِره به عنوان مژدگانى بدهند.43 مَيسِره تشكر مى كند و از بانو اجازه مى گيرد و اتاق را ترك مى كند. او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه آخرين پيامبر خدا را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: "بزودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد". خديجه از همان روز منتظر آخرين پيامبر بود; امّا نمى دانست كه گمشده اش، پسرعمويش، محمّد(ص) است. حتماً تعجّب مى كنى؟ شايد تا به حال اين مطلب را نشنيده اى. محمّد(ص) و خديجه دختر عمو و پسر عمو هستند. هر دوى آنها از نسل "قُصَىّ" مى باشند. نمى دانم نام "قُصَىّ" را شنيده اى؟ او از نسل ابراهيم(ع) بود و چندين پسر داشت. يكى از پسرهاى او "عَبْد مَناف" بود كه محمّد(ص) از نسل اوست، پسر ديگر او "عَبْد العزى" بود كه خديجه از نسل او مى باشد.44 اكنون خديجه به پسرعمويش مى انديشد. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ✅ تلگرام : 👉 https://t.me/pm_Basirat ✅ سروش : 👉 http://sapp.ir/pm_basirat ✅ ایتا : 👉 https://eitaa.com/pm_Basirat ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣2⃣ آن نور به سوى آسمان مى رود و بار ديگر سكوت و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد. محمّد(ص) در وجودِ خود، گرمايى مى يابد، گويى كه آتشى در درونش افروخته باشند. او سر به سجده مى برد و با خداى خويش سخن مى گويد. اكنون او از جاى برمى خيزد، عباى خود را بر دوش مى اندازد و به راه مى افتد. او كجا مى خواهد برود؟ او هر سال تا پايان ماه رجب در اين غار مى ماند; امّا امشب او ديگر نمى تواند اينجا بماند. آن صداى آسمانى محمّد(ص) را دگرگون كرده است، او مى خواهد نزد خديجه برود، فقط خديجه است كه مى تواند در اين لحظه به او كمك كند. محمّد(ص) از كوه پايين مى آيد، گويا همه هستى به او سلام مى كنند: "سلام بر تو اى رسول خدا".73 بار ديگر آن نور آسمانى را مى بيند كه با او سخن مى گويد: "اى محمّد! تو پيامبر خدايى و من جبرئيل هستم!".74 محمّد(ص) آرام آرام، دردمند و خسته به سوى خانه مى رود، سرش درد گرفته و دهانش خشك شده است. گويا بزرگ ترين امانت هستى را بر دوش خود مى يابد. او برگزيده آسمان است و بايد مردم را به سوى نور ببرد، مردمى را كه در تاريكى و پليدى ها غرق شده و به عبادت سنگ ها رو آورده اند. راه زيادى تا خانه مانده است، كاش اين راه مقدارى كوتاه تر بود! كاش خديجه كنارش بود و او را يارى مى كرد! تو از خواب مى پرى. نمى دانى چه شده است. خيلى نگران هستى. به دلت افتاده است كه همسرت، محمّد(ص) تو را به يارى مى خواند. نكند براى او اتّفاقى افتاده باشد؟ او تنهاى تنها در آن بالاى كوه چه مى كند؟ برمى خيزى و دست هايت را به سوى آسمان مى گيرى و مى گويى: اى خداىِ ابراهيم! خديجه تو را مى خواند، همسرم را يارى كن! ساعتى مى گذرد و تو هنوز دعا مى كنى. ناگهان صداى در خانه به گوش مى رسد. در اين وقت شب چه كسى در خانه تو را مى كوبد؟ اين صداى كوبيدن در برايت آشناست. فقط محمّد(ص) در را اين گونه مى كوبد. لبخندى مى زنى و به سوى در مى روى و آن را باز مى كنى. محمّد(ص) را مى بينى كه به تو سلام مى كند، جوابش را مى دهى. چرا محمّد(ص) اين چنين بى رمق است؟ چرا بدنش گرمِ گرم است؟ دست او را مى گيرى و به سوى اتاق مى برى. او در بستر خود قرار مى گيرد. تو كنارش مى نشينى و دستى بر پيشانيش مى كشى. محمّد(ص) هم به تو نگاه مى كند. او در كنار تو آرام مى گيرد. تو امشب تنها پناه محمّد(ص) هستى! تو هميشه آرامش را به محمّد(ص) هديه مى كنى. او در كنار تو به خواب مى رود، در بالاى سر او مى نشينى، به چهره زرد او نگاه مى كنى. نمى دانى چه شده است. افسوس كه محمّد(ص) توان سخن گفتن نداشت وگرنه براى تو مى گفت كه چه شده است. فردا او همه چيز را براى تو مى گويد. تو محرم راز محمّد(ص)هستى! دلت گواهى مى دهد كه اتفاق خوبى افتاده است. مرا بپوشان! چشمانت را باز مى كنى. مى بينى كه صبح شده است و آفتاب بالا آمده است. تو همان طور كه كنار محمّد(ص) نشسته بودى، به خواب رفته اى. اين محمّد(ص)است كه تو را صدا مى زند: مرا بپوشان!75 گويا تب و لرز به سراغ او آمده است، برمى خيزى و محمّد(ص) را با عبايى پشمين مى پوشانى. محمّد(ص) هنوز مى لرزد، دست او را در دست مى گيرى. بعد از لحظاتى بار ديگر خواب به چشمان محمّد(ص) مى آيد. صداى در به گوش مى رسد، از جا برمى خيزى. و در را باز مى كنى و على(ع)را مى بينى. او به تو مى گويد: ــ آمده ام تا آب و غذا را به غار حِرا ببريم. ــ امروز لازم نيست به آنجا برويم. ــ براى چه؟ ــ محمّد اينجاست. او ديشب به خانه برگشته است. وقتى على(ع) اين را مى شنود، خيلى خوشحال مى شود. او وارد اتاق مى شود، و مى بيند كه محمّد(ص) در خواب است. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ✅ تلگرام : 👉 https://t.me/pm_Basirat ✅ سروش : 👉 http://sapp.ir/pm_basirat ✅ ایتا : 👉 https://eitaa.com/pm_Basirat ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣3⃣ جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و مژده اى از طرف خدا به پيامبر مى دهد. پيامبر نزد عمويش ابوطالب مى رود و از او مى خواهد كه پيامى را به بت پرستان برساند. ابوطالب نزد آنها مى رود. آنها خيال مى كنند كه او از گرسنگى و شرايط سخت محاصره به تنگ آمده است براى همين به او مى گويند: ــ خيلى خوش آمدى! ما منتظرت بوديم و مى دانستيم كه سرانجام از حمايت محمّد دست برمى دارى. ــ اين چه خيال باطلى است؟ من هرگز از حمايت محمّد دست نمى كشم. ــ پس براى چه نزد ما آمدى؟ ــ شما پيمان نامه اى را كه نوشته و همه مهر كرده ايد كجا گذاشته ايد؟ ــ داخل كعبه. ــ محمّد به من گفت كه موريانه آن پيمان نامه را خورده است. ــ چه حرف هايى مى زنى؟ تا به حال چنين چيزى سابقه نداشته است؟ صدها سال است كه پيمان نامه هاى مهم را در كعبه مى گذارند. ــ به داخل كعبه برويد و آن پيمان نامه را بياوريد. اگر سخن محمّد دروغ باشد، من او را به شما تحويل مى دهم. ــ پيشنهاد خوبى است. ــ امّا اگر سخن او درست باشد شما بايد به اين محاصره پايان بدهيد. ــ باشد، قبول است. رهبران مكّه خيلى خوشحال هستند، آنها فكر مى كنند كه به زودى پيامبر در اختيار آن ها خواهد بود و اصلاً احتمال نمى دهند كه سخن ابوطالب درست باشد.116 نگاه كن! همه به سوى كعبه مى روند، درِ كعبه باز مى شود. پيمان نامه در داخل پارچه اى قرار گرفته و از سقف آويزان است. يكى آن را پايين مى آورد. وقتى پارچه آن را باز مى كنند، مى بينند كه موريانه آن را خورده است.117 آرى، مدّت هاست كه نوشته آنها نابود شده است، نوشته اى كه سه سال تمام ظلم ها را قانونى جلوه مى داد! همه سكوت مى كنند و با تعجّب به يكديگر نگاه مى كنند. به راستى محمّد از كجا خبر داشت؟ ماجرا چيست؟ چرا بايد به اين ظلم و ستم ادامه داد؟ اين ها سؤالاتى است كه بعضى ها از خود مى پرسند‌. بعد از مدّتى، اكنون مسلمانان از شِعْب ابوطالب خارج مى شوند و محاصره اقتصادى تمام مى شود. آن تهديد بزرگ، پايان يافته است. مسلمانان به زندگى خود باز مى گردند و مى توانند مثل بقيّه مردم خريد و فروش كنند. روزها و شبها مى گذرند... خبرى در شهر مكّه مى پيچد، همه مسلمانان ناراحت مى شوند: ابوطالب به سختى بيمار شده است. پيامبر به عيادت عمويش ابوطالب مى آيد و او را در حال سختى مى بيند و برايش دعا مى كند. چند روز مى گذرد. به پيامبر خبر مى رسد كه بيمارى ابوطالب شدّت يافته است، گويا ديگر اميدى به بهبودى او نيست. پيامبر با عجله خود را كنار بستر عمو مى رساند. همه فرزندان ابوطالب در كنار او جمع شده اند. اشك در چشمانِ على(ع)حلقه زده است، فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب هم آنجاست. پيامبر كنار بستر ابوطالب مى نشيند و دست عموى خود را در دست مى گيرد. ابوطالب ديگر نفس هاى آخر را مى كشد، با صدايى ضعيف رو به فرزندان خود مى كند و به آنان مى گويد: "از شما مى خواهم همواره پشتيبان محمّد باشيد. بدانيد هر كس از او پيروى كند سعادتمند مى شود".118 بعد از لحظاتى روح ابوطالب به سوى آسمان پرمى كشد و در بهشت مهمان خدا مى گردد. آيا مسلمانى به وفادارى او خواهد آمد؟119 هرگز! مرگ ابوطالب براى پيامبر بسيار دردناك است، اسلام بزرگ ترين حامى خود را از دست داده است. رهبران مكّه از مرگ ابوطالب بسيار خوشحال هستند. آنها ديگر هيچ مانعى براى اذيّت و آزار پيامبر نمى بينند! خداى من! چه مى بينم! آنها به پيامبر سنگ مى زنند، وقتى كه پيامبر از كنار ديوارى عبور مى كند، خاكروبه بر سر او مى ريزند. آرى، روزگار غربت پيامبر شروع شده است! پيامبر همه اين ها را براى خدا تحمّل مى كند، آرى، براى بيدارى مردم بايد سختى زيادى كشيد.120 وقتى پيامبر به خانه مى آيد ديگر آن نشاط و شادابى را در چهره همسر خود نمى بيند. رنگ چهره خديجه زرد شده است; گويا او بيمار است. خديجه در روزهاى پايانى شِعْب، سختى هاى زيادى را تحمّل كرده است. آيا موافقى با هم به عيادت خديجه برويم؟ ــ خداى من! باور نمى كنم! آيا اينجا خانه خديجه است، نكند ما اشتباه آمده ايم؟ ــ نه، اينجا خانه خديجه است. ــ من كه در اينجا چيزى ديگر نمى بينم. پس كجاست آن فرش هاى ابريشمى و ظرف هاى نقره اى و... يعنى اين خانه، خانه ثروتمندترين بانوى حجاز است! ــ خديجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ريخت و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خديجه باغبان اسلام است. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ✅ تلگرام : 👉 https://t.me/pm_Basirat ✅ سروش : 👉 http://sapp.ir/pm_basirat ✅ ایتا : 👉 https://eitaa.com/pm_Basirat ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-