eitaa logo
مدرسه عشق
106 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
156 فایل
رسانه رسمی پایگاه مقاومت بسیج شهدای م.ب.م.م
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 با یکدیگر مهربان باشیم💕 در میان کاروانی، که همراه شیخ رجبعلیِ خیاط به زیارت رفته‌بودند، زن و شوهری بودند که به نظر می‌رسید رابطۀ خوبی با هم ندارند. آن روز هم وقتی همه از زیارت برگشتند، این دو، وسط راه، بگومگویشان شده بود و خانم، زخم زبان آزاردهنده‌ و تلخی، نثار همسرش کرده بود. وقتی همه‌ی کاروان برای استراحت، وارد منزل شدند، شیخ رجبعلی به همه، زیارت قبول گفتند؛ ولی وقتیکه نوبت این خانم رسید، گفتند: «شما که هیچ...! شما همه‌ی اعمال و زیارتت را ریختی زمین ...» زن، با تعجب پرسید: «چطور مگر آقا ؟! من اینهمه راه آمده‌ام برای زیارت ... » شیخ رجبعلی خیاط، که صورتشان پر از نور خدایی بود، گفتند: «بله، ولی آن نیشی که امروز به همسرت زدی، همۀ آنها را با خودش برد...» 📗 رسم حضور، ص۶۵؛ تولیدات فرهنگی حرم امام رضا (ع) 🔰مدرسه عشق 🆔️ eitaa.com/pmbshmbmm
🍃 علی‌بن‌ابراهیم از پدرش نقل کرده است: پس از شهادت امام رضا(ع)، برای زیارت خانه خدا مشرّف شدیم. سپس به محضر امام جواد(ع) رفتیم. بسیاری از شیعیان نیز آنجا گرد آمده بودند. در این میان، عبدالله بن موسی ــ عموی امام، پیرمرد بزرگواری با پیشانی پُر از آثار عبادت ــ آمد و پیشانی امام را بوسید. امام نهم(ع) بر جایگاه خویش نشستند. مردم با تعجب به یکدیگر نگاه می‌کردند؛ زیرا سن حضرت کم بود و در ذهن داشتند: "آیا این نوجوان می‌تواند از پس مشکلات دینی و اجتماعی مردم برآید؟!" مردی برخاست و از عبدالله بن موسی درباره حکمی شرعی پرسید. عبدالله پاسخ داد: «اگر دست راستش قطع شده باشد، باز هم به او حد می‌زنند.» امام جواد(ع) با شنیدن این پاسخ فرمودند: «عموجان! از خدا بترس، از خدا بترس! این کار خیلی بزرگ است که روز قیامت در برابر پروردگار بایستی و خداوند عزّوجل بفرماید: چرا بی‌اطلاع، به مردم فتوا دادی؟!» عبدالله گفت: «آیا پدرت (درود خدا بر او باد) چنین نگفته؟» امام پاسخ دادند که پدرشان این فتوا را در موضوعی دیگر داده بودند، نه این مورد. عبدالله پذیرفت و گفت: «راست گفتی، سرورم؛ من استغفار می‌کنم.» مردم از این گفت‌وگو شگفت‌زده شدند و با احترام پرسیدند: «ای آقای ما! اجازه می‌دهید مسائل‌مان را از شما بپرسیم؟» امام فرمودند: «بله.» آنان پرسش‌های فراوانی مطرح کردند و امام جواد(ع) در همان سن ۹ سالگی، با آرامش و اطمینان، پاسخ همه را دادند. منبع: کتاب مرثیه خورشید | علی جلائیان | صفحات ۹ تا ۱۱ https://eitaa.com/pmbshmbmm https://splus.ir/pmbshmbmm