هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚دکل
مستند داستانی گام دوم انقلاب
✍روح الله ولی ابرقوئی
📃۳۳۶صفحه
✂️برشی از کتاب:
بحث که به اینجا رسید حمید گفت: حاج آقا کم شدن مساحت کشور که بهتر است چون اداره آن آسان تر می شود🤔
گفتم:«آفرین حمید آقا باز هم به موقع به ما کمک کردی👏»
اولاً: وسعت کشور خود یک عامل اقتدار است چرا؟ چون وسعت بیشتر، جمعیت بیشتری دارد و جمعیت نیز از فاکتورهای قدرت به حساب می آید💪💪
بگذارید یک مثال ساده بزنم:
فرض کنید با یک نفر دعوایتان می شود یک برادر دارید و یک دایی و پسر دایی به همراه پدر، سر کوچه برای دعوا منتظر می شوید تا طرفتان هم بیاید
زنگ می زنید به او و با صدای کلفت می گویید:« بابا چرا نمیایی؟ می خواهم پدرت را در بیاورم😤😡»
چند دقیقه می گذرد
می بینید طرف دعوای تان سر کوچه پیدایش شد، اما هفت برادر گردنکلفتش ده تا عمو و دایی و ۲۰ تا پسرهای گنده لاتش هم همراهشان هستند 😧🤕
خوب همان اول شما کپ می کنید چرا؟ چون جمعیتشان بالاست
جمعیت یک کشور می تواند یکی از عوامل اقتدار و بازدارنده از تهاجم دشمن باشد🔥 هم از لحاظ سیاهی لشکر و هم اگر شرایط تولید علم در چنین کشوری که جمعیت بالایی دارد فراهم شود یقینا افراد با استعداد و دانشمند بیشتری در آن یافت خواهد شد...
و اما در این نکته که آقا حمید گفت اداره و مدیریت کشور کوچکتر راحتتر است باید گفت که
اگر یک کشور رهبر شجاع و حکیم داشته باشد، اگر مسئولینش مدیر، اسلامی، دغدغه مند و متحد باشند چند میلیارد هم جمعیت داشته باشد راحت مدیریت می شود👌
#روز_جمهوری_اسلامی
#ایران_قوی
#داستان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚چغک
داستان جذاب انقلاب
✍صهبای نوجوان
📄۳۵۹صفحه
(مصور)
✂️برشی از کتاب
از همه انقلابی های مشهد کوچکترم و هر کس مرا در جمع آنها می بیند فکر می کند اشتباه شده که من در جمع مبارزان درجه یک هستند
اما همین کوچک بودنم باعث شده بتوانم مثل مبارزان بزرگسال کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم😉
به خاطر همین جثه کوچک و البته به خاطر زبر و زرنگی ام بین بزرگان انقلابی مشهد معروف شدم به چغک
#داستان
#نوجوان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚سیاحت غرب
✍آیه الله سید محمدحسن نجفی قوچانی
📃۲۲۴صفحه
✂️برشی از کتاب:
هادی گفت:«این توبره پشتی، بار توست، باز کن ببینم چه دارد؟🤔»
تمام قوطی های سربسته را دیدم
روی بعضی نوشته بود:«زاد فلان منزل» و روی بعضی «خطرات و عقبات فلان منزل»
و بعضی پاکتها نیز متعلق به بعضی منازل بود که در آنجا می بایست باز شود و معلوم گردد
پرسیدم:«این قوطی ها چیست؟»
گفت:«اینها ساعات لیل و نهار عمر تو است و عملهای زشت و زیبایی که از تو سر زده در آنها قرار دارد و پس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده و آن عمل را همچون دانه ی مروارید در میان خود نگاه داشته و حالا به صورت قوطی سربسته در آمده است.» 😥
گفتم:«این قلاده ی گردنم چیست؟»
گفت:«نامه ی عمل تو است که در آخر کار و روز حساب، باید حساب دخل و خرج تو تصفیه شود و در این عالم به او احتیاج نیست.» که فرمود:
و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقاه منشورا(اسراء/۱۳)
#عقائد
#موجود_در_قفسه
کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚دا
خاطرات سیده زهرا حسینی
✍ سیده اعظم حسینی
📄۸۱۶صفحه
✂️برش هایی از کتاب:
⚪️وقتی حرفشان، بعد از یک عبارت جسارتآمیز، به اینجا رسید که: «...جوونای مردم رو جلوی گلوله فرستاده، خودش بهترین جای تهران نشسته🤬» طاقت نیاوردم و برخلاف میل باطنیام، که نمیخواستم دهان به دهان آن آدمهای... بشوم، گفتم: «به شما مربوط نیست. ما خودمون با دل و جون جلوی گلوله وایسادیم. اون کسی که باعث این شکست شده کس دیگهست.»
یکی از آنها، که از بقیه بلندتر و هیکلیتر بود، گفت: «شما یه مشت بچه از جنگ چی میفهمید؟ از مسائل جنگی چی سر در میآرید؟»
گفتم: «همین یه مشت بچه توی خرمشهر سی و پنج روز دشمن رو معطل کرد.»👏👌
🔵همین روزها برادر مازندرانی با یکی ـ دو نفر از بنیاد شهید آمدند و گفتند: «هر چی نیاز دارید، لیست کنید براتون بفرستیم.»
من از قبل به دا سپرده بودم: «اگه از جایی اومدن، حق نداری سرِ سوزنی چیزی بخوای. ما شهید ندادیم که بیایم اینجا چیزی بگیریم.»
به همین جهت، به آقای مازندرانی گفتیم چیزی نیاز نداریم. گفت: «لباس بگیرید. بچهها سرما میخورن.»
گفتم: «ما چیزی لازم نداریم.»
🔴حرفهایش خوب یادم مانده که میگفت: «خمینی فرزند امام حسینه. اگه ما به امام حسین میگیم ای کاش اون زمان بودیم و یاریت میکردیم😭 حالا باید خمینی رو یاری کنیم تا فقط حرف نزده باشیم و در عمل هم ثابت کنیم که ما یاران حسینیم»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#خرمشهر
#دفاع_مقدس
#داستان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚عاقبت گناهکاران
✍سید جواد رضوی
📃۳۳۶صفحه
✂️برشی ازکتاب:
قائم مقام فراهانی حکایت کرده است:
در همسایگی ما پهلوی حمام میرزا خانه ای از آتش کرسی دچار حریق شد🔥
اهل خانه از وحشت و هول شعله آتش بیرون دویده بودند و طفلی شیرخواره در خانه مانده بود و سوخت👶😔
پرسیدم:
«در این روزها چه معصیتی از شما سر زده که به این سزا گرفتار شدید؟🤔»
گفتند:«معصیتی بهخاطر نداریم مگر آن که در این زمستانی، پیرزن خدمتکاری داشتیم و به واسطه تقصیری او را جواب گفتیم و از خانه بیرون راندیم و هرچند آن بیچاره التماس و زاری نمود و شفیع آورد قبول نشد که به سر خدمت خود بیاید
حتی پیر زن خدمتکار راضی شد که به خاطر سرما و برودت هوا فصل زمستان را بماند و بهار برود اما این خواسته او نیز پذیرفته نشد😥
از همان روزی که آن زن مأیوسانه بازگشت، طولی نکشید که گرفتار این بلا شدیم😫😱
#داستان
#اخلاق
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚علی لندی
✍محدثه سادات طباطبایی
📄۲۳صفحه
✂️برشی از کتاب:
علی رفته بود خانه خاله اش
با پسرخاله اش مشغول صحبت بودند که ناگهان صدای جیغ و فریاد زنهای همسایه بلند شد😱
علی به محض شنیدن صدای آنها پابرهنه بیرون دوید
باورکردنی نبود. خانه همسایه داشت در آتش می سوخت🔥
علی رفت داخل
پای خانم همسایه را که آتش گرفته بود با دست خاموش کرد و آن ها را نجات داد، ولی خودش...
علی را به بیمارستان رساندند همه وجودش می سوخت 🤕
بدنش پر شده بود از تاول های بزرگ و دردناک. شب که می شد، انگار دیگر قرار نبود روز شود.😔
علی به مادر می گفت:مامان برایم قرآن بخوان شاید خوابم ببره📖 و وقتی اشکهای مادرش را می دید می گفت: مامان من پشیمون نیستم. اگه خوب اگه خوب بشم و کسی کمک بخواد بازم می رم... 😭
#داستان
#کودک
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚بی نمازها خوشبخت ترند
مجموعه داستان دخترانه
✍فاطمه دولتی
📃۱۳۶صفحه
✂️برشی از کتاب:
خب من سؤال دارم اصلاً این همه تکرار لازمه؟ بهتر نیست یه بار در روز نماز بخونیم یا هر چند روز یه بار بخونیم ولی با حس و حال؟ با تمام وجود؟🤔 مامان نوک بینی اش را می خاراند:«به نظرم جواب سوال تو خیلی ساده است؛ یعنی اگه یه کم به همین کاراته 🥋فکر کنی متوجه میشی.
حلما خانم، تو علت این تکرار رو نمی دونی؟🤔پس چرا یه کاری مثل غذا خوردن یا خوابیدن رو هی تکرار می کنی؟ یا مجید چرا هر روز میره تمرین؟ مثلا اگه مداوم باشگاه نره چی میشه؟ خُب هر وقت حالش رو داشت و دلش خواست بره»
مجید بلند می شود؛ عرض اتاق را با چند قدم بلند طی می کند؛ تکیه می زند به دیوار و می گوید:« اگه من تمرین نکنم ماهیچه هام ضعیف میشه. شما که میدونی، وقتی مداوم نرم فایده ای نداره هیچ شانسی برای برنده شدن ندارم اگه تکرار در کار نباشه بدنم ساخته نمیشه.»
مامان آهی می کشد:«اینها رو برای خواهرت بگو. من فکر می کنم همون طور که برای موفقیت به تمرین های تکراری نیاز داره، روح آدم هم به نماز و عبادت نیازداره.حلما تو فکر می کنی برای اینکه شیطون 👹ضربه فنیت نکنه،نیاز به تمرین نداری؟ آمادهسازی نمیخوای؟ ...
#نوجوان
#نماز
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚رد پای پدر
✍منور ولی نژاد، سمیه اسلامی
📄24صفحه
✂️برشی از کتاب:
سعید با تعجب به پشتی تکیه داد تا کمی خستگی در کند. چشمش به قاب عکس پدر افتاد و سوالی که هنوز بی پاسخ مانده بود.
مادر در حالی که از اتاق خارج می شد در ردّ نگاه او را تا قاب عکس گرفت و گفت: «به نظر من اگه بابات زنده بود مردم پایین ده را تنها نمی ذاشت»
همین یک جمله، به تمام سوال های ذهن سعید پاسخ داد و چشمانش از شادی برقی زد 🤩
میخواست وقتی یاسر به خانه برگشت نظر مادر را به او بگوید
در همین افکار بود که خوابش برد😴 با صدای باز شدن در، خانه از خواب پرید نگاهی به ساعت انداخت، غروب شده بود. تعجب کرد که چرا مادر بیدارش نکرده تا با برادرش به دنبال کار ها بروند؟!
همان لحظه صدای یاسر را توی حیاط شنید:« سعید سعید! بجنب پسر! کلی کار داریم باید زودتر خودمونو برسونیم پایین ده...
#نوجوان
#کودک
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚کف خیابون
رمانی در مورد وقایع فتنه ۸۸
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
📄۳۱۶صفحه
✂️برشی از کتاب
قشنگ مشخص بود که دست راستش که در جیبش هست مسلح است و حتی انگشتش هم روی ماشه است😨
حسابی غافلگیر شدم، نمیدانستم چکار کنم، فقط به چشمهایش زل زده بودم. اصلاً حساب این را نمیکردم، فکر کردم راننده اول با آن چهار نفر رفته بالا؛ اما حدسم اشتباه بود😱
همه عملیات را لو رفته میدانستم دیگر خبری از دفاع از حیثیت کاری و جنم زنانگی و … نبود؛ چون الان یک مسلح در فاصله کمتر از یک متر خیلی حسابشده بهت زل زده و فقط یا باید هلش بدی و در بروی یا با او درگیر بشوی که البته این دو حالت، دقیقاً باید قبلاز این باشد که یکی دو تا گلوله در بدنت خالی کند!
بعضی وقتها حتی توسل هم یادمان میرود🥺 مثل من در آن لحظه فقط فکر میکردم چطوری از دست او خلاص بشوم؟ حالا فرضاً فرار کردم خب چلاق که نیست! میدود و میآید دنبالم و اینجوری هم به چشم دوربینهای خیابان میآییم و هم کلا همهچیز میرود روی هوا😫
نفهمیدم چی شد فقط بهش زل زده بودم منتظر معجزه بودم! نباید اون طوری در آن لحظه و در آن خیابان، یکی از مهمترین پروژههای امنیت ملی بهخاطر رو دست خوردن من میرفت هوا!
گفتم که اصلاً نفهمیدم چی شد فقط فهمیدم که یکمرتبه مردی که جلویم ایستاده بود یک تکان خورد…
#کف_خیابون
#فتنه_۸۸
#رمان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚