eitaa logo
پاتوق کتاب کودک و نوجوان
181 دنبال‌کننده
149 عکس
15 ویدیو
0 فایل
همراه ما باشید با معرفی بهترین کتابهای کودکان و نوجوانان 💬انتقاد، نظر، پیشنهاد: @admin_book زیرمجموعه «پاتوق معرفی کتاب»: @PMKetab
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🏆 کتاب 1 ⚽️ تیم اسپانیا بازی را در اختیار داشت. آنها خیلی سرعتی بودند. با پاس های کوتاه یکدیگر را خوب در زمین پیدا می کردند. نریمان در دروازه، آماده و قبراق، چشم به حرکات بازیکنان داشت. یوسف کاپیتان تیم بود؛ وسط زمین بازی می کرد و توپ پخش می کرد. رشید با هیکل تنومندش در کنار سید عباس دفاع بودند. مجتبی ریزه و محسن قهرمانی دو هافبک جلوزن بودند و مصطفی در خط حمله بازی می کرد. بازیکن شماره پنج اسپانیا با سرعت زیاد حرکت کرد. محسن تَکل رفت. بازیکن اسپانیایی با توپ روی هوا پرید و در همان حال توپ را به شماره ی چهار پاس داد. بازیکن شماره ی چهار معطل نکرد و از راه دور توپ را شوت کرد. نریمان شیرجه رفت. اما هرچه کرد نتوانست به توپ برسد. توپ به دیرک عمودی دروازه خورد، کمانه کرد و بر سر نریمان خورد و رفت داخل دروازه. سالن ساکت شد. اسپانیایی ها پریدند هوا. همدیگر را در آغوش کشیدند. حالا صدای تشویق طرفداران اندک تیم اسپانیا سالن را پر کرده بود. یوسف توپ را آورد و وسط زمین گذاشت. به بچه ها گفت: «دلخور نباشید. ...» 🛍 قیمت: فعلا ۷۲ هزارتومان! 📬 : @book_room 📚 پاتوق کتاب کودک و نوجوان👼 @PMKetab_koodak @PMKetab
پاتوق کتاب کودک و نوجوان
بسم الله #معرفی_کتاب 📚مجموعه بسیار جذاب #قصه‌_های_خوب_برای_بچه‌_های_خوب تا جلد ۸ #شارژ شد☺️ ✍ نویس
بسم الله کمتر کتابی در گروه و یافت می‌شود که بزرگترها هم از خواندنش حظ فراوان ببرند؛ اما این مجموعه چنین است. را اولین نویسنده‌ای دانسته‌اند که به فکر نگارش کتاب کودک و نوجوان در افتاد و به همین دلیل به او لقب داده‌‌اند. این اثر ارزشمند که در سال ۴۳ نگاشته شده، بهانه اهدای جایزه سازمان جهانی به آذریزدی شد. 📚 جلد‌های هشت‌گانه این مجموعه، به ترتیب قصه‌هایی از ، ، ، ، ، ، و (ع) نام دارد. بدون تردید، هیچ کتابی در این حوزه،جایگزین این کتاب خوب را در پر مهر شما نخواهد داشت. 🛍 : @book_room 👫با فرزندان خود کتاب بخوانید👇 📚پاتوق کتاب کودک و نوجوان👼 @PMKetab_koodak
بسم الله ⏰ 📚 🤔 این‌جوری نمی‌شود، باید فکر بهتری بکنم 🚀 کسی به موشک نمی‌فروخت. ولی حسن آنقدر گشت تا جایی را پیدا کرد. دوستانش گفتند:« ما که بلد نیستیم هوا کنیم!» حسن گفت:« یاد میگیریم.» به سختی پیدا کردند. سوار هواپیما شدند و رفتند یک جایی دور از ایران. وقتی برگشتند، بلد بودند چطوری موشک‌ها را شلیک کنند. هربار که موشکی می‌زدند، می‌ترسید و به ما موشک نمی‌زد. مردم شهرها از خوشحالی دور افتخار می‌زدند. اما موشک‌ها داشتند تمام می‌شدند. حسن با خودش فکر کرد و گفت:« این‌جوری نمی‌شود، باید فکر بهتری بکنم💪.» 🔖 برشی از کتاب 🛍 : @admin_book 👫با فرزندان خود کتاب بخوانید👇 📚پاتوق کتاب کودک و نوجوان👼 @PMKetab_koodak