🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۳۴)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۴_با نامحرم ص ۵۲
🔹️جوان پشت ميز، وقتي عشق و علاقه من را به#شهادت ديد جمله اي بيان كرد كه خيلي برايم عجيب بود.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️او گفت: »اگر علاقمند باشيد و براي شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامي كه شما داشته باشيد، #شش_ماه شهادت شما را به عقب مي اندازد.«
🔹️خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوي خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما بايد پي گير برنامه هاي تداركاتي اين اردو باشي.اما مربيان خواهر، كار اردو را پيگيري مي كنند، فقط برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نكن.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️من سه وعده در روز با ماشين حامل غذا به محل اردو مي رفتم و غذا را مي كشيدم و روي ميز مي چيدم و با هيچ كس حرفي نمي زدم.
🔹️شب اول، يكي از دختراني كه در اردو بود، ديرتر از بقيه آمد و وقتي احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلي گرم شروع به سلام و احوالپرسي كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم.
🔹️روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب ديگري گفت و خنديد و حرف هايي زد که... من هيچ عكس العملي نشان ندادم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️خلاصه هربار كه به اين اردوگاه مي آمدم، با برخورد شيطاني اين#دختر_جوان روبرو بودم. اما خدا#توفيق داد که واکنشي نشان ندادم.
🔹️در بررسي اعمال، وقتي به اين اردو رسيديم،جوان پشت ميز به من گفت: اگر در مكر و حيله آن زن گرفتار مي شدي، به جز آبرو، كار و حتي خانواده ات را از دست مي دادي! برخي گناهان، اثر نامطلوب
اينگونه در زندگي روزمره دارد...
🔹️يكي از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود. خيلي با هم رفيق بوديم و شوخي مي كرديم. يك بار دوست ديگر ما، به شوخي به من گفت: تو بايد بروي با مادر فلاني#ازدواج كني تا با هم فاميل شويد. اگه ازدواج
كنيد فلاني هم پسرت مي شود!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️از آن روز به بعد، سر شوخي ما باز شد. اين رفيق را پسرم صدا مي كردم و... هر زمان به منزل دوستم
مي رفتيم و مادر اين بنده خدا را مي ديديم، ناخودآگاه مي خنديديم.
🔹️در آن وادي وانفسا، پدر همين رفيق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهيدي كه ما در مورد همسرش شوخي مي كرديم.ايشان با ناراحتي گفت: چه حقي داشتيد در مورد يك زن نامحرم و يك انسان اينطور#شوخي كنيد؟
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛