🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۷۶)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۳۲_تجربه ای جديد ص ۱۰۴
🔹️...يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم.
🔹️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا مي شناخت!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم و گفتم: شرمنده، خير.
🔹️گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.گفتم: بله، حال شما خوبه؟
🔹️رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
🔹️گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي#كتاب_سه_دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من#هديه داديد؟ درسته؟مي خواستم جواب ندهم ولي خيلي#اصرار كرد.
🔹️گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار مي كنيد. از همکارانتان پي گيري کردم،
❖ @pmsh313 ❖
🔹️الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.گفتم: با من چه كار داريد؟گفت: اين كتاب،#روال_زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع#معاد به فكر فرو برد.
🔹️اينكه يك روزي اين#دوران_جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير مي شوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که#مسائل_ديني رو رعايت نمي كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛