🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۵۳)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۳_يازهرا(س) ص ۷۷
🔹️...براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را مي گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا(س)#قسم مي داد كه من بمانم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم مي دادند كه من برگردم. آنها به خدا مي گفتند: خدايا، ما نمي خواهيم دوباره#يتيم شويم.
🔹️اين را بگويم كه خدا#توفيق داد كه هزينه هاي اين دو#كودك_يتيم را مي دادم و سعي مي كردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همين طور با گريه از خدا مي خواستند كه من زنده بمانم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نمي شود كاري كني كه من برگردم؟ نمي شود از مادرمان حضرت زهرا(س)بخواهي كه مرا#شفاعت كند.
🔹️شايد اجازه دهند تا من برگردم و#حق_الناس را
جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را#اصلاح كنم.
جوابش منفي بود.
🔹️اما باز#اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت
زهرا(س)بخواه كه مرا#شفاعت كنند.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: به خاطر اشكهاي اين#كودكان_يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا(س) شما را شفاعت نمود تا برگرديد.
🔹️به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش مي شد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول مي كشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يك باره رها شدم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛