📚 به مناسبت روز پژوهش مراسم تجلیل از پژوهشگران برتر دانشگاه پیام نور استان برگزار شد.
🏛 در این مراسم حجت الاسلام دکتر جلیلی مسئول دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه پیام نور استان و ریاست دانشگاه پیام نور استان به ایراد سخنرانی پرداختند.
🔸 لازم به ذکر است مهمان و سخنران ویژه این مراسم دکتر پورمحمدی استاندار آذربایجان شرقی بودند.
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
#مهارتهای_قبل_ازدواج
معیار اصلی انتخاب همسر تدین اوست نه ثروت و زیبایی اش.
✍️پیامبر خدا(ص) :
با زن به خاطر چهار ویژگی
ازدواج می شود:
☜ثروتش
☜زیبایی اش
☜دین داری اش
☜و شرافت و خانواده اش
و"تو با زنان متدین ازدواج کن"
📚میزان الحکمه،ج۵،ص۸۸
🌸🍃🌷✨🌷🍃🌸 #همه_دعوتید
@ezdevajj
🔹 عواقب #دوری_از_یاد_خدا_و_نماز👆👆
🔹آیا اضطراب و هیجان های روانی ، تزلزل خانوادگی ، احساس غربت و تنهایی درون ، درجامعه بی نماز بیشتر است یا بانماز⁉️
📚 استاد قرائتی
🆔 @nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و هفت
نیمه شعبان🌹
🗣دوستان شهید
👇👇👇
💫عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. از نيمه شب خبری از او نبود. حالا هم كه آمده يک اسير عراقی را با خودش آورده!
💫پرسيدم: آقا ابرام كجايی، اين اسير كيه!؟
💫گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشمن، كنار جاده مخفی شدم. به تردد خودروهای عراقی دقت كردم.
💫 وقتی جاده خلوت شد يک جيپ عراقی را ديدم، با يک سرنشين به سمت من می آمد.
💫سريع رفتم وسط جاده، افسر عراقی را اسير گرفتم و برگشتم.
💫 بين راه با خودم گفتم: اين هم هديه ما برای امام زمان(عج). ولی بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه برای امام زمان(عج) کجا.
💫همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتی به ميان آمد تا اين كه يكی از ابراهيم پرسيد: بهترين فرماندهان در جبهه را چه كسانی ميدانی و چرا؟!
💫ابراهيم كمی فكر كرد و گفت: تو بچه های سپاه هيچ كس را مثل محمد بروجردی نمی دانم.
💫محمد كاری كرد كه تقريباً هيچ كس فكرش را نمی كرد.
💫در كردستان با وجود آن همه مشكلات توانست گروه های پيش مرگ كرد مسلمان را راه اندازی كند و از اين طريق كردستان را آرام كند.
💫در فرمانده هان ارتش هم هيچ كس مثل سرگرد علی صياد شيرازی نيست.
💫ايشان از بچه های داوطلب ساده تر است.
💫آقای صياد شیرازی قبل از نظامی بودن يک جوان حزب الله و مومن است.
💫از نيروهای هوانيروز، هر چه بگردی بهتر از سروان شيرودی پيدا نمی كنی.
💫شيرودی در سرپل ذهاب با هليكوپتر خودش جلوی چندين پاتک عراق را گرفت.
💫با اينكه فرمانده پايگاه هوايی شده آنقدر ساده زندگی می كند كه تعجب می كنيد!
💫وقتي هم از طرف سازمان تربيت بدنی چند جفت كفش ورزشی آوردند يكی را دادم به شيرودی، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبی نداشت.
💫همان روز صحبت به اينجا رسيد كه آرزوی خودمان را بگوئيم. هر كسی چيزی گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود.
💫بعضی ها مثل شهيد سيد ابوالفضل كاظمی به شوخی می گفتند: خدا بنده های خوب و پاک را سوا می كند برای همين ما مرتب گناه می كنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما می خواهيم حالا حالاها زنده باشم.
💫بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد. همه منتظر آرزوی ابراهيم بودند.
💫ابراهيم مكثی كرد و گفت: آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫صبح زود بود. از سنگرهای كمين به سمت گيلان غرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم.
💫برخلاف هميشه هيچ كس آنجا نبود. كمی گشتم ولی بی فايده بود.
💫خيلی ترسيدم. نكند عراقی ها شهر را تصرف كرده اند!
💫داخل حياط فرياد زدم: كسی اينجا نيست؟!
💫 درب يكی از اتاق ها باز شد. يكی از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا!
💫 وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
💫ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صدای سوزناک مداحی می كرد. برای دل خودش می خواند. با امام زمان(عج) نجوا می كرد.
💫آنقدر سوز عجيبی در صدايش بود كه همه اشك می ريختند.
💻 @nahadpnuash
▫️رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از اصحابشان پرسیدند:
كدام يك از دستاویزهای ايمان محكم تر است؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
بعضی گفتند: نماز، بعضی گفتند: زكات، بعضى گفتند: روزه، بعضى گفتند: حج و عمره، بعضى گفتند: جهاد؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ وَ لَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ.
هر کدام از چیزهایی که گفتید فضيلتی دارد ولی محکمترین نيست؛
محكمترین دستاویز ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و مهرورزى با دوستان خدا و بیزارى از دشمنان خدا است.
📚 الكافي، ج2، ص: 126.
#حدیث_گرافی
#سبک_زندگی_مهدوی
@nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و هشت
جایزه🌹
🗣قاسم شبان
👇👇👇
💫 يكی از عمليات های نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رسيد. بچه ها را فرستاديم عقب.
💫پس از پايان عمليات، يک يک سنگرها را نگاه كرديم. كسی جا نمانده بود. ما آخرين نفراتی بوديم كه بر می گشتيم.
💫ساعت يک نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتی راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلی خسته ايم، اگه مشكلی نيست اينجا استراحت كنيم.
💫ابراهيم موافقت كرد و در يک مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
💫هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسی به ما نزديك می شود!
💫يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. يک عراقی در حالی كه كسی را بر دوش حمل می كرد به ما نزديك می شد!
💫خيلی آهسته ابراهيم را صدا زدم.
💫اطراف را خوب نگاه كردم. كسی غير از آن عراقی نبود!
💫 وقتی خوب به ما نزديک شد از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقی قرار گرفتيم.
💫سرباز عراقی خيلی ترسيده بود. همان جا روی زمين نشست.
💫يكدفعه متوجه شدم، روی دوش او يكی از بچه های بسيجی خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
💫خيلی تعجب كردم. اسلحه را روی كولم انداختم. بــا كمک بچه ها، مجروح را از روی دوش او برداشتيم.
💫رضا از او پرسيد: تو كی هستي، اينجا چه ميكنی!؟
💫سرباز عراقی گفت: بعد از رفتن شما من مشغول گشت زنی در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شما از درد به خود می پيچيد و مولا اميرالمومنين(ع) و امام زمان(عج) را صدا می زد.
💫من با خودم گفتم: به خاطر مولا علی(ع) تا هوا تاريک است و بعثی ها نيامده اند اين جوان را به نزديک سنگر ايرانی ها برسانم و برگردم!
💫بعد ادامه داد: شما حساب افسران بعثی را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.
💫حسابی جاخوردم.
💫ابراهيم به سرباز عراقی گفت: حالا اگر بخواهی می توانی اينجا بمانی و برنگردی. تو برادر شيعه ما هستی.
💫سرباز عراقی عكسی را از جيب پيراهنش بيرون آورد و گفت: اين ها خانواده من هستند. من اگر به نيروهای شما ملحق شوم صَدام آنها را می کشد.
💫بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربی پرسيد: اَنت #ابراهيم_هادی
💫همه ما ساكت شديم! با تعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشت.
💫ابراهيم با چشمان گرد شده و با لبخندی از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدونی!؟
💫من به شوخی گفتم: داش ابرام، نگفته بودی تو عراقی ها هم رفيق داری!
💫سرباز عراقی گفت: يک ماه قبل، تصوير شما و چند نفر ديگر از فرماندهان اين جبهه را برای همه يگان های نظامی ارسال كردند و گفتند: هركس سر اين فرماندهان ايرانی را بياورد جايزه بزرگی از طرف صدام خواهد گرفت!
💫در همان ايام خبر رسيد که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهی گيلان غرب شده.
💫ما هم منتظر شديم ولی خبری از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رسيد، جمال تاجيك كه مدتی است به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
💫با ابراهيم و چند نفر ديگر به سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفی نكردی؟! چرا نگفتی كه مسئول گروه هستي؟
💫جمال نگاهی به ما كرد و گفت: مسئوليت برای اين است كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.
💫من هم از اينكه بين شما هستم خيلی لذت می برم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
💫شما هم به كسی حرفی نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند.
💫جمال بعد از مدتی در عمليات مطلع الفجر در حالی كه فرمانده يكی از گردان های خط شكن بود به شهادت رسيد.
🆔 @nahadpnuash
🌹نقش شهیدمفتح در قبل و بعد از انقلاب
♦️امام خامنهای(حفظه الله):«مرحوم شهید مفتّح علاوه بر اینكه یک روحانی برجسته و فداكار و روشنفكر و آشنای به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت كه در تعداد معدودی از فضلای آن زمان این خصوصیت دیده میشد.
♦️آن، «قدرت ارتباطگیری با نسل جوان و دانشجویان و كسانی بود كه مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یك روحانی و یك عالم به دین بشنوند».
♦️لذا هم در دوران قبل از انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب، میدان كار این مرد روحانی بزرگوار، غالباً منطقهی جوانان بخصوص دانشجویان بود؛ هم در مساجدی كه ایشان حضور پیدا میكرد و هم در سخنرانیهایی كه در محیط كار خود داشت.»
✳️27 آذر سالروز شهادت حضرت آیت الله #مفتح و روز #وحدت_حوزه_و_دانشگاه گرامی باد.
@nahadpnuash
هدایت شده از همرسان آذربایجان شرقی
#مهارتهای_قبل_ازدواج
#سوالات_شب_خواستگاری
💟شناخت طرفين براي ازدواج 💟
👈👈نكاتي در اين مورد وجود دارد كه لازمه دقت كنيد.
1⃣_دقت كنيد كه خانواده خوب داشتن دليل بر خوب بودن طرف مقابل نيست.بلكه بايد تحقيق خوبي صورت بگيرد👌
2⃣- نكته ديگري كه بايد توجه داشته باشيد اين هست كه سوالات را به صورت غیرمستقيم بپرسيد.💞
بهتر است كه سوالات را با مهارت خاص💪 و غير مستقيم بپرسيد. اگر سوالات را به صورت غير مستقيم بپرسيد نتيجه بهتري خواهيد گرفت.💞
به طور مثال:👇👇👇👇👇
اگر در مورد مسائل ديني يك مساله اي براي شما اهميت داشته باشد آن را به صورت ماهرانه اي مورد پرسش قرار بدهيد.
✌️
اگر در مورد نماز😇 حساسيت داريد كه طرف مورد نظرتان نماز ميخواند يا نه (نپرسيد كه نماز ميخونيد يا نه؟)🚫🚫
به اين صورت بپرسيد كه:👇👌
"نظرتون راجع به نماز خواندن چيه؟و آيا اصلا لازم ميدونيد كه كسي نماز بخونه؟"
❤️
البته اين يكي از مواردي است كه بايد ماهرانه بپرسيد.
🌹🌷🌹🌷لطفا دوستانتان را دعوت فرمایید 🌷🍃🌷🍃🌷
@ezdevajj
🌸 امام صادق (ع):
💠 اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زياد كند، پدر و مادرت را شاد كن.
📚وسایل الشیعه، ج ۱۸، ص۳۷۲
💎 🔸 @nahadpnuash 💎
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و نه
ابوجعفر(اسیر عراقی) 🌹
🗣حسین الله کرم
🗣فرج الله مرادیان
👇👇👇
💫روزهای پايانی سال1359 خبر رسيد بچه های رزمنده، عملياتی ديگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام داده اند.
💫قرار شد هم زمان بچه های اندرزگو، عمليات نفوذی در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
💫برای اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبری و رضا گودينی و من انتخاب شديم. شاهرخ نورايی و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهای محلی با ما همراه شدند.
💫وسايل لازم كه مواد غذايی و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
💫با تاريک شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم.
💫با روشن شدن هوا در محل مناسبی استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفی كرديم.
💫در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسايی مواضع دشمن و جاده های داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشه ای ترسيم كرديم.
💫دشت روبروی ما دو جاده داشت كه يكی جاده آسفالته(جاده دشت گيلان) و ديگری جاده خاكی بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامی از آن استفاده می شد.
💫فاصله بين اين دو جاده حدودا پنج كيلومتر بود.
💫 يک گروهان عراقی با استقرار بر روی تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.
💫با تاريک شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
💫من و رضا گودينی به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكی رفتند.
💫در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتی جاده خلوت شد به سرعت روی جاده رفتيم. دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله های موجود كار گذاشتيم. روی آن را با كمی خاک پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكی حركت كرديم.
💫از نقل و انتقالات نيروهای دشمن معلوم بود كه عراقی ها هنوز بر روی بازی دراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهای عراقی به آن سمت می رفتند.
💫هنوز به جاده خاكی نرسيده بوديم كه صدای انفجار مهيبی از پشت سرمان شنيديم.
💫ناگهان هر دوی ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم!
💫يك تانک عراقی روی مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلوله های داخل تانک نيز يكی پس از ديگری منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانک روشن شده بود.
💫ترس و دلهره عجيبی در دل عراقی ها افتاده بود. به طوری كه اكثر نگهبان های عراقی بدون هدف شليک می كردند.
💫وقتی به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند.
با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم.
💫ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادی داريم. اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن وحشت بيشتری در دل دشمن ايجاد كنيم.
💫هنوز صحبت های ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاكی شنيده شد. يك خودرو عراقی روی مين رفت و منهدم شد.
💫همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم.
💫صدای تيراندازی عراقی ها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهای ما در مواضع آنها نفوذ كرده اند برای همين شروع به شليک خمپاره و منور كردند.
💫ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم.
روبروی ما يک تپه بود. يكدفعه يک جيپ عراقی از پشت آن به سمت ما آمد.
💫آنقدر نزديک بود كه فرصتی برای تصميم گيری باقی نگذاشت! بچه ها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليک كردند.
💫بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حركت كرديم. يك افسر عالی رتبه عراقی و راننده او كشته شده بودند. فقط بيسيمچی آنها مجروح روی زمين افتاده بود. گلوله به پای بيسيمچی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می كرد.
💫يكی از بچه ها اسلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچی رفت.
💫جوان عراقی مرتب می گفت: الامان الامان.
💫ابراهيم ناخودآگاه داد زد: می خوای چيكار كنی؟!
💫گفت: هيچی، می خوام راحتش كنم.
💫ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتی تيراندازی می كرديم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست!
💫بعد هم به سمت بيسيمچی عراقی آمد و او را از روی زمين برداشت. روی كولش گذاشت و حركت كرد.
💫 همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه می كرديم. يكی گفت: آقا ابرام، معلومه چی كار ميكنی!؟ از اينجا تا مواضع خودی سيزده كيلومتر بايد توی كوه راه بريم.
💫ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوی رو خدا برای همين روزها گذاشته!
💫بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقی ها را برداشتيم و حركت كرديم.
💫در پايين كوه كمی استراحت كرديم و زخم پای مجروح عراقی را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
💫پس از هفت ساعت كوهپيمايی به خط مقدم نبرد رسيديم.
💫در راه ابراهيم با اسير عراقی حرف می زد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر می كرد.
👇👇👇👇