✨ رضا برای رفتن خیلی اصرار داشت، حتی با مخالفت مسئول ثبت نام که او را با لحن تندی از اتاق بیرون کرده بودند و گفته بودند شما دینت را به اسلام ادا کردی شما برادر شهید هستید. این سفر به احتمال زیاد بدون بازگشت است و از شما این مسئولیت سلب شده است. گویا با شنیدن این حرف رضا با صدای بلند گریه می کند و کسانی که در آن اتاق بودند تحت تاثیر قرار می گیرند.
✨ این گریه رضا، مرا یاد خاطره ایی می اندازد که قبلا برایم تعریف کرده بود در سال 1367 منطقه ماووت عراق، در ارتفاعات تپه شیخ محمد، رضا و برادرش مجید در یک گردان باهم بودند. شب عملیات فرمانده گردان او را صدا میزند و به او می گوید رضا تو و برادرت مجوز شرکت در عملیات را ندارید احتمال مجروحیت و شهادت در این عملیات وجود دارد خانواده شما داغدار برادرت داود است و مادر، تحمل داغ دیگری ندارد. با این شنیدن حرف فرمانده رضا زار زار شروع به گریه می کند و مجید سعی در آرام کردن او می نماید.
✨ رضا مرد جنگ و پر تلاطم بود عشق و شور شهادت از همان سالهای دفاع مقدس در وجودش نهادینه و درونی شده بود، بعد از دوسال دوندگی و اصرارهایش برای اعزام به سوریه، اورا ثبت نام کردند. هر روز رضا منتظر زنگ تماس از طرف آنان بود که به سوی معشوقش بشتابد.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_رضا_ایزد_یار
@nahadpnuash