#گزارش_تصویری
مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با حضور اساتید و کارکنان و دانشجویان و با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین جلیلی مسئول دفتر نهاد رهبری دانشگاه پیام نور و با مداحی مهندس عبدی برگزار شد.
#ایام_فاطمیه
@nahadpnuash
🌹به مناسبت ایام شهادت حضرت صدیقهٔ کبریٰ، فاطمهٔ زهرا(س)
«شجاعت در بیان حق»
♦️امام خامنه ای :مگر نمیگوییم که حضرت زهرا(س) با حال ناتوانی به مسجد رفت، تا حقی را احقاق کند؟ ماهم باید در همهٔ حالات تلاش کنیم، تا #حق را #احقاق کنیم. ماهم باید از کسی #نترسیم.
♦️مگر نمیگوییم که #یک_تنه در مقابل جامعهٔ بزرگ زمان خود ایستاد؟
ماهم باید همچنان که همسر بزرگوارش فرمود «لا تَستَوحِشوا فِی طَرِیقِ الهُدیٰ لِقِلَّةِ اَهلِه»(نهج البلاغه/خطبه ۲۰۱)، از کم بودن تعدادمان در مقابل دنیای #ظلم و #استکبار نترسیم و #تلاش_کنیم.
📚کتاب «قطره از دریا نشانی میدهد»/صفحهٔ ۱۶۳
@nahadpnuash
🏴متن #وصیتنامه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه فاطمه دخت رسول خداست، در حالی وصیت می کند که شهادت می دهد، خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند. ای علی! من فاطمه دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.
📚(بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۴).
♣️السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها ♣️
@nahadpnuash
#روضه_مکتوب
🏴حال امیرالمومنین علیه السلام هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها)
◾️ثقهالاسلام "کلینی" از محدثان بزرگ شیعه آورده است که:
▪️چون حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از دنیا رفت، امیرالمؤمنین وی را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر را از میان برد.
▪️ آنگاه که دفن پایان یافت و دستها را از خاک قبر تکان داد، اندوه چون سیلی بر او هجوم آورد و اشکها بر صورت مبارک فرو ریخت.
ناچار به قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله) روی کرده، همه دردی که بر دلش میگذاشت را با ایشان در میان نهاد و گفت:
یا رسولالله! سلام من و سلام دخترت فاطمه بر تو باد؛ همان دخترت که حبیبه و نور خوابیده است و خداوند خواست که به سرعت به تو ملحق شود.
یا رسولالله ! از فراق دختر برگزیده تو صبر و شکیبایی بر مصیبت، سنت بازمانده از خود شماست.
🔘من تو را به دست خود به قبرنهاده و به خاک سپردم، در حالی که سر شما بر روی سینه من بود، جان سپردی.
در قرآن بهترین سخن آمده:
«انالله و انا الیه راجعون»
▪️یا رسولالله! آن امانتی که به من سپرده شده بود، باز پس گرفته شد و زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
یا رسولالله! چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظر من زشت شده است.غم و اندوه من، ابدی و ماندگار شده است و شب من با بیخوابی میگذرد.
▪️این غم از قلب من خارج نمیشود تا زمانی که خداوند مرا در آن خانهای که تو در آن هستی، وارد نماید.
چه زود بود که بین ما جدایی افتد. از این فراق تنها به خدا شکایت میبرم.
▪️دخترت به زودی تو را از اینکه امت تو پشت به پشت هم دادند تا حق او را پایمال نمایند، آگاه خواهد کرد!
▪️سرگذشت او را با اصرار جویا شو و گزارش حال را از وی بخواه! زیرا چه بسیار غم وغصههایی که در دل او جمع شده بودند و او در دنیا راهی برای گفتن آن نیافت. اما او آنها را برای تو خواهد گفت و خداوند که بهترین حکمکنندگان است، داوری خواهد کرد.
🌹یا رسولالله! صلوات خدا بر تو و سلام و خشنودی خدا بر فاطمه اطهر باد.
📚کافی، کلینی، محمدبن یعقوب، ج 1، ص 58، امالی مفید
برگرفته از کتاب دختر پیامبر، نوشته آیت الله محمد علی جاودان
#التماس_دعا
@nahadpnuash
💎 #دفاع_جانانه_از_ولایت
🔹 حضرت آیتالله خامنهای:
🔹«حضرت فاطمه چنان با امیرالمؤمنین (ع) زندگی کرد که آن حضرت با همه وجود از او راضی بود. صبر کرد؛ آن فرزندان را تربیت نمود؛ به آن دفاع جانانه از حقِّ ولایت پرداخت؛ در راهش آن زجر و شکنجه را متحمّل شد و بعد هم با آغوش باز به استقبال آن شهادت بزرگ رفت.»
🏴 @nahadpnuash
✅ حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند:
📍 فرَضَ اللّه ُ . . . الأمرَ بِالمَعُروفِ مَصلَحَةً لِلعامَّةِ؛
📌 خداوند امر به معروف را براى اصلاح مردم قرار داد.
📚 بحار الأنوار ، ج۶ ، ص۱۰۷
💎 @nahadpnuash 💎
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت شصت و پنج
عملیات زین العابدین🌹
🗣جواد مجلسی
👇👇👇
💫آذر ماه 1361 بود. معمولاً هر جا كه ابراهيم می رفت با روی باز از او استقبال می كردند. بسياری از فرماندهان، دلاوری و شجاعت های ابراهيم را شنيده بودند.
💫يک بار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم. صحبت ما طولانی شد. بچه ها برای حركت آماده شدند.
💫وقتی برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودی؟!
💫گفتم: يكی از رفقا آمده بود با من كار داشت الان با ماشين داره ميره.
💫برگشت و نگاه كرد. پرسيد: اسمش چيه؟
💫گفتم: #ابراهيم_هادی
💫يک دفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه ميگن همينه؟!
💫گفتم: آره، چطور مگه؟!
💫همين طور كه به حركت ماشين نگاه می كرد گفت: اينكه از قديمی های جنگه چطور با تو رفيق شده؟!
💫با غرور خاصی گفتم: خب ديگه، بچه محل ماست.
💫بعد برگشت و گفت: يک بار بيارش اينجا برای بچه ها صحبت كنه.
💫من هم كلاس گذاشتم و گفتم: سرش شلوغه، اما ببينم چی ميشه.
💫روز بعد برای ديدن ابراهيم به مقر اطلاعات عمليات رفتم.
💫پس از حال و احوالپرسی و كمی صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت كنم.
💫بعد هم با يک تويوتا به سمت مقر گردان رفتيم.
💫در مسير به يک آب راه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد می شديم، گير می كرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير می كنی.
💫گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد میشيم.
💫گفتم: اصلاً نمی خواد بيايی، تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم ميرم.
💫گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو می خوام ببينم. بعد هم حركت كرد.
💫با خودم گفتم: چه طور می خواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و گفتم: چه حالی ميده گير كنه يه خورده حالش گرفته بشه!
💫اما ابراهيم يک الله اكبر بلند و يک بسم الله گفت بعد با دنده يک از آنجا رد شد!
💫به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نمی دانيم، اگه بدانيم خيلی از مشكلات حل می شود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫گردان برای عمليات جديد آمادگی لازم را به دست آورد. چند روز بعد موقع حركت به سمت سومار شد.
💫من رفتم اول سه راهی ايستادم! ابراهيم گفته بود قبل از غروب آفتاب پيش شما می آيم. من هم منتظرش بودم. گردان ما حركت کرد. من مرتب به انتهای جاده خاكی نگاه می كردم.
💫تا اينكه چهره زيبای ابراهيم از دور نمايان شد. هميشه با شلوار كردی و بدون اسلحه می آمد اما اين دفعه برخلاف هميشه با لباس پلنگی و پيشانی بند و اسلحه كلش آمد.
💫رفتم جلو و گفتم: آقا ابراهيم اسلحه دست گرفتی!؟
💫خنديد و گفت: اطاعت از فرماندهی واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده اين طوری آمدم.
💫بعد گفتم: آقا ابراهيم اجازه ميدی من هم با شما بيام؟
💫گفت: نه، شما با بچه های خودتان حركت كن. من دنبال شما هستم. همديگر را می بينيم.
💫چند كيلومتر راه رفتيم. در تاريكی شب به مواضع دشمن رسيديم.
💫من آرپی جی زن بودم. برای همين به همراه فرمانده گردان تقريبا جلوتر از بقيه راه بودم. حالت بدی بود. اصلاً آرامش نداشتم!
💫سكوت عجيبی در منطقه حاكم بود.
ما از داخل يک شيار باريک با شيب كم به سمت نوک تپه حركت كرديم. در بالای تپه سنگرهای عراقی كاملاً مشخص بود. من وظيفه داشتم به محض رسيدن، آنها را بزنم. يک لحظه به اطراف نگاه كردم. در دامنه تپه در هر دو طرف سنگرهايی به سمت نوک تپه كشيده شده بود.
💫عراقی ها كاملاً می دانستند ما از اين شيار عبور می كنيم! آب دهانم را فرو دادم، طوری راه می رفتم كه هيچ صدايی بلند نشود. بقيه هم مثل من بودند. نفس در سينه ها حبس شده بود!
💫هنوز به نوک تپه نرسيده بوديم که يكدفعه منوری شليک شد. بالای سر ما روشن شد! بعد هم از سه طرف آتش و گلوله روی ما ريختند. همه چسبيده بوديم به زمين. درست در تيررس دشمن بوديم. هر لحظه نارنجک، يا گلوله ای به سمت ما می آمد. صدای ناله بچه های مجروح بلند شد..
💫درآن تاريكی هيچ كاری نمی توانستيم انجام دهيم. دوست داشتم زمين باز می شد و مرا در خودش مخفی می كرد. مرگ را به چشم خودم می ديدم.
💫در همين حال شخصی سينه خيز جلو می آمد و پای مرا گرفت! سرم را كمی از روی زمين بلند كردم و به عقب نگاه كردم. باورم نمی شد. چهره ای كه می ديدم، صورت نورانی ابراهيم بود.
💫يكدفعه گفت: تويی؟!
💫بعد آر پی جی را از من گرفت و جلو رفت. بعد با فرياد الله اكبر آر پی جی را شليک کرد. سنگر مقابل كه بيشترين تيراندازي را می كرد منهدم شد.
💫ابراهيم از جا بلند شد و فرياد زد: شيعه های اميرالمؤمنين بلند شيد، دست مولا پشت سر ماست.
💫بچه ها همه روحيه گرفتند. من هم داد زدم الله اكبر، بقيه هم از جا بلند شدند. همه شليک ميكردند.
💫تقريبا همه عراقی ها فرار كردند. چند لحظه بعد ديدم ابراهيم نوک تپه ايستاده!
👇👇👇
💫كار تصرف تپه مهم عراقی ها خيلی سريع انجام شد. تعدادی از نيروهای دشمن اسير شدند. بقيه بچه ها به حركت خودشان ادامه دادند.
💫من هم با فرمانده جلو رفتيم. در بين راه به من گفت: بی خود نيست كه همه دوست دارند در عمليات با ابراهيم باشند. عجب شجاعتی داره!
💫نیمه های شب دوباره ابراهيم را ديدم گفت: عنايت مولا رو ديدی؟! فقط يه الله اكبر احتياج بود تا دشمن فرار كنه!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫عمليات در محور ما تمام شد. بچه های همه گردان ها به عقب برگشتند. اما بعضی از گردان ها، مجروحين و شهدای خودشان را جا گذاشتند!
💫ابراهيم وقتی با فرمانده يكی از آن گردان ها صحبت می كرد، داد ميزد! خيلی عصبانی بود. تا حالا عصبانيت او را نديده بودم.
💫می گفت: شما كه می خواستيد برگرديد، نيرو و امكانات هم داشتيد، چرا به فكر بچه های گردانتان نبوديد!؟ چرا مجروح ها رو جا گذاشتيد؟؟
💫با مسئول محور كه از رفقايش بود هماهنگ كرد. به همراه جواد افراسيابي و چند نفر از رفقا به عمق مواضع دشمن نفوذ كردند.
💫آنها تعدادی از مجروحين و شهدای به جا مانده را طی چند شب به عقب انتقال دادند.
💫دشمن به واسطه حساسيت منطقه نتوانسته بود پاكسازی لازم را انجام دهد.
💫ابراهيم و جواد توانستند تا شب21 آذر ماه 61 حدود هجده مجروح و نه نفر از شهدا را از منطقه نفوذ دشمن خارج كنند.
💫حتی پيكر يک شهيد را درست از فاصله ده متری سنگر عراقی ها با شگردی خاص به عقب منتقل كردند!
💫ابراهيم بعد از اين عمليات كمی كسالت پيدا كرد. با هم به تهران آمديم. 💫چند هفته ای تهران بود. او فعاليت های مذهبی و فرهنگی را ادامه داد.
🆔 @nahadpnuash
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 #کلیپ_تصویری
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
🍃🔻 موضوع 🔻🍃
🔶 بد بنده ای است بنده ای که دارای دو صورت و دو زبان است
❌ #حسادت
❌ مدح #مبالغه آمیز
🌹 بسیار زیباست 👌👌
#پیشنهادویژه_دانلود
═══✼🍃🌹🍃✼══
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از همرسان آذربایجان شرقی
#مهارتهای_قبل_ازدواج
#آنچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه
🌟قبل از #انتخاب همسر باید خودمون، #مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم.
🌟 باید #بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم #چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه و آیا به هم میخوریم.
🌟 تا #مسیر مشخص نباشه که نمیشه همسفر انتخاب کرد. پس قبل از تصمیم برای ازدواج، #خودتون و هدفتون از زندگی رو درست بشناسید.
#همه_دعوتید 💞💞💞💞👇👇💞💞💞💞
@ezdevajj
🔴 چرا #انقلاب کردیم؟ 👇👇
✅ مردم می خواستند که این کشور از لحاظ #فرهنگی، با #فرهنگ_عمیق_و_غنی ای که دارد، کورکورانه تابع و دنباله رو بیگانه نباشد.
🔅 #مقام_معظم_رهبری
💻 @nahadpnuash