eitaa logo
دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
8.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
346 فایل
📣اطلاع رسانی اخبار آموزشی و فرهنگی دانشگاه پیام نور 🙋‍♂️پاسخ به سوالات آموزشی _تبلیغات _تبادل #ادمین_کانال👇 @adminpnuash 👨‍🎓درخواست ثبت #خدمات_آموزشی #کافی_نت کانال👇 @cafipnuash ✅ارتباط با مشاور مذهبی @gheshlaghiaghdam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🔹« دانشجو نیروی مورد امید یک کشور است، دانشجو است که میتواند در مقابل مشکلات بِایستد؛ ، است، است؛ او است که فردای کشور را باید اداره بکند، او است که باید آگاه باشد تا سنگر ایستادگی را در مقابل زیاده‌خواهان و فرصت‌طلبان و دیگران تقویت بکند، این باید محکم باشد.» 💎 💻 @nahadpnuash
۱۷ آذر ۱۳۹۸
هدایت شده از مهدی قشلاقی
📢📢دانشجویان، طلبه ها، جوانان عزیز 💞کانال زیر نظر اساتید حوزه و دانشگاه راه‌اندازی شد: اگه ازدواج نکردی😔 نمی دونی چطور ازدواج کنی 😔 دختر و پسر خوب سراغ نداری 😅 در ازدواج لازم داری 😄😄 و... 🎧 😍 💞کافیه عضو این کانال بشی 👇👇👇 http://eitaa.com/ezdevajj
۱۷ آذر ۱۳۹۸
💞 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ‌ 🔺هرگاه در حضور كسى از برادر مسلمانش غیبت شود و او بتواند ياريش دهد اما به يارى (دفاع از) او برنخيزد، خداوند در دنيا و آخرت تنهايش می‌گذارد. ‌ 📙من لا يحضره الفقيه،4/372 💎 @nahadpnuash 💎
۱۸ آذر ۱۳۹۸
قسمت سی شهرک المهدی🌹 🗣علی مقدم 🗣حسین جهانبخش 👇👇👇 💫از شروع جنگ يک ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه اندازی كردند. 💫نماز جماعت صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم می گردند! 💫با تعجب پرسيدم: چی شده؟! 💫گفتند: از نيمه شب تا حالا خبری از ابراهيم نيست! 💫من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديده بانی را جستجو كرديم ولی خبری از ابراهيم نبود! 💫ساعتی بعد يكی از بچه های ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت می يان! 💫اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده بانی رفتم و با بچه ها نگاه كرديم. 💫سيزده عراقی پشت سر هم در حالی كه دستانشان بسته بود به سمت ما می آمدند! 💫پشت سر آنها ابراهيم و يكی ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالی كه تعداد زيادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. 💫هيچ كس باور نمی كرد كه ابراهيم به همراه يک نفر ديگر چنين حماسه ای آفريده باشد! آن هم در شـرايطی كه در شهرک المهدی مهمات و سلاح كم بود. حتی تعدادی از رزمنده ها اسلحه نداشتند. 💫يكی از بچه ها خيلی ذوق زده شده بود، جلوآمد و كشيده محكمی به صورت اولين اسير عراقی زد و گفت: عراقی مزدور! 💫 برای لحظه ای همه ساكت شدند. 💫ابراهيم از كنار ستون اسرا جلو آمد. روبروی جوان ايستاد و يكی يكی اسلحه ها را از روی دوشش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چی زدی تو صورتش؟! 💫جوان كه خيلی تعجب كرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه. 💫ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً اسيره، در ثانی اين ها اصلاً نمی دونند برای چی با ما می جنگند حالا تو بايد اين طوری برخورد كنی؟! 💫جوان رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت: ببخشيد، من كمی هيجانی شدم. بعد برگشت و پيشانی اسير عراقی را بوسيد و معذرت خواهی كرد. 💫اسير عراقی كه با تعجب حركات ما را نگاه می كرد به ابراهيم خيره شد. 💫نگاه متعجب اسير عراقی حرف های زيادی داشت! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫دو ماه پس از شروع جنگ ابراهيم به مرخصی آمد. 💫با دوستان به ديدن او رفتيم. 💫در آن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت می كرد اما از خودش چيزی نمی گفت. 💫تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. 💫يکدفعه ابراهيم خنديد و گفت: در منطقه المهدی در همان روزهای اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يک روستا باهم به جبهه آمده بودند. 💫چند روزی گذشت. ديدم اين ها اهل نماز نيستند! تا اينكه يک روز با آنها صحبت كردم. 💫بندگان خدا آدم های خيلی ساده ای بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفی خودشان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. 💫من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيش نماز شما، هركاری كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شما می ايستم و بلندبلند ذكرهای نماز را تكرار می كنم تا ياد بگیرید. 💫ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگيرد. 💫چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع كرد سرش را خاراندن. 💫يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!! 💫خيلی خنده ام گرفت اما خودم را كنترل كردم. 💫اما در سجده، وقتی امام جماعت بلند شد مُهری که به پيشانيش چسبيده بود و افتاد. پيش نماز به سمت چپ خم شد كه مُهرش را بردارد. 💫يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! 💫اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! @nahadpnuash
۱۸ آذر ۱۳۹۸
🔴 🔸 : 💠 من خواهش می‌کنم که به مسأله خیلی جدّی نگاه کنید. البته همه شما نمازخوانید؛ منتها سعی کنید نماز را از حالت برای خودتان خارج کنید؛ چون اگر نماز را از یک کار همین‌طور از حفظی و به اصطلاح حالت خارجش نکنیم، یک چیز کسالت‌آوری می‌شود؛ یعنی آدم باید بلند شود بگیرد و برود یک کاری را که نمی‌داند چیست، انجام دهد. 💠 اما اگر این کلمات را بفهمید، آن وقت خواهید دید که نماز اصلاً کسالت‌آور نیست؛ بلکه است و انسان به سوی می‌شتابد. آن وقت "حىّ علی الصّلوة" - بشتاب به نماز - واقعیت پیدا می‌کند. ۱۳۷۷/۱۱/۱۳ 🆔 @nahadpnuash
۱۸ آذر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرد زندگی فقط این بزرگوار :😍😄 همسر این آقا بارداره حال مساعدی هم نداره با این وجود ادمای بافرهنگ ژاپنی هم از روی صندلی بلند نمیشن که خانوم بشینه ببینید مرد چکار میکنه؟؟ 😊 @tanz_pand ☺️
۱۸ آذر ۱۳۹۸
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پیشنهاد دانلود 👆👆 کف خیابون چه خبره؟! های_مهدوی به این شکلی دیده بودید؟؟ هل الدین الا الحب (آیا دین جز مهربانی است) @nahadpnuash
۱۸ آذر ۱۳۹۸
قسمت سی و یک حلال مشکلات🌹 🗣دوست شهید 👇👇👇 💫از پيامبر(ص) سؤال شد: کداميک از مؤمنين ايماني کامل تر دارند؟ 💫فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند. 💫سردار محمد کوثری فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول(ص) ضمن بيان خاطراتی از ابراهيم تعريف می كرد: 💫در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم برادر هادی، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح ميدانی بيا و بگير. 💫در جواب خيلی آهسته گفت: شما کی ميری تهران!؟ 💫گفتم: آخر هفته. 💫بعد گفت: سه تا آدرس رو می نويسم، تهران رفتی حقوقم رو در اين خونه ها بده! 💫من هم اين کار را انجام دادم. 💫بعدها فهميدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫از جبهه برمی گشتم. وقتی رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولی همراهم نبود. 💫به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ 💫خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. 💫سر چهار راه عارف ايستاده بودم. 💫با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نمی دانم چه كنم! 💫در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلی خوشحال شدم. 💫 تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه ای صحبت كرديم. 💫 وقتی می خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! 💫 گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نيست. 💫دست کرد توی جيب و يک دسته اسکناس درآورد. 💫گفتم: به جون آقا ابرام نمی گيرم، خودت احتياج داری. 💫گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس ميدی. 💫بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 💫آن پول خيلی برکت داشت. خيلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خيلی دعايش کردم. 💫 آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه حلال مشکلات شده بود. 🆔 @nahadpnuash
۱۹ آذر ۱۳۹۸
🔰 لوح | مذاکره؛ راه نفوذ 🔻 حضرت ‌آیت‌الله خامنه‌ای: «مهم‌ترین پاسخی که جمهوری اسلامی در مقابل توطئه‌های آمریکا داده این بوده که راه #نفوذ مجدّدِ سیاسی آمریکا به کشور را بسته. این که گفته میشود «مذاکره نکنیم، #مذاکره نکنیم»، یکی از موارد و ابزارهای همین جلوگیری و بستن راه ورود آمریکا است.» ۱۳۹۸/۰۸/۱۲ @nahadpnuash
۱۹ آذر ۱۳۹۸
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ مرحوم سهراب سپهری چه زیبا سروده است: چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد چترها را بايد بست زير باران بايد رفت فکر را خاطره را زير باران بايد برد‌ با همه مردم شهر زير باران بايد رفت و.. 😁😁😁😁 به بابام گفتم: میخوام زن بگیرم... چش غره ای بهم رفت و گفت: "چقد درآمد داری...؟!" گفتم: "هعییی...سر جمع یه هشتصد نهصد تومنی میشه..." زد زیر خنده و گفت: "پاشو برو بچهههه... با هشتصد نهصد تومن میشه زندگی کرد آخهههه...؟ میخوای دختر مردمو بدبخت کنی...؟" گفتم : "اگه یه پولدار بیاد و بهتون بگه... واسه پسرت زن بگیر... امضا و تضمین هم بده که... ماهانه خرج زندگیشو میدم... قبول میکنی...؟" نذاشت حرف از دهنم بیفته...زودی گفت: "خب معلومه که قبول میکنم…!" گفتم: "آخه پدر مننن... قربون اون شکل ماهت بشم من...❤️" تو حرف و امضای یه پولدارو... که نه میشناسیش و نه میدونی چه جور آدمیه... قبول میکنی و... فقط و فقط... به پشتوانه اینکه قول داده زندگی پسرتو تأمین کنه... واسه بچه ت زن میگیری... ولی قربونش برم... ضمانت خدا رو قبول نمیکنی...؟" انگار بهش برخورده بود... اخماش رفت تو هم و گفت: "یعنی چی…؟" گفتم:"خدا تو قرآنش گفته... . ...ْ ... … (نور_۳۲)ْ . "اون وقت شما…...!!!!" رفت تو فکر و هیچی نگفت... صبح روز بعد به مامانم گفت: "به فکر یه عروس خوب واسه پسرت باش..." خلاااصههه تحقیق کردیم و... یه دختر مناسب و هم سطح خودمون پیدا کردیم... ازدواجمون سر گرفت و الان... یه زندگی خوب و پُر از عشق رو کنار همسرم دارم...💕 اگه اون موقع شنیده بودم خدا روزی رسونه... الان با همه وجودم درکش میکنم... 🙏🙏👏👏👏👏 پ.ن: به جوونه میگیم بیا ازدواج کن، میگه با کدوم پول؟ میگیم خدا قول داده کمکت کنه میگه نمیشه که، آخه چجوری؟؟؟ حالا اگه یه بانکی بیاد بگه من فلان قدر بهت پول میدم ، نگران نباش، برو ازدواج کن، میره ازدواج میکنه چون تو نگاهش بانک ها از خدا قویتر هستن! ما توکلمون مشکل داره.... 🌹🥀🌺🌸💐🌾 ✅پدرها مادرها، دخترها،پسرها بیایید به خدا توکل کنیم و به گفته او اعتماد کنیم و با کمک به ازدواج آسان و به موقع جوانان جلوی فساد و گناه را بگیریم. 🆔کانال @ezdevajj 🌸🍃🌷🌺❤️🌺🌷🍃🌸
۱۹ آذر ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال (موقت نداریم) ✳️در راستای عمل به توصیه های دین مبین اسلام و اهل بیت (ع) و دغدغه های فرهنگی رهبر معظم انقلاب در باب تسهیل ازدواج و احیای امر واسطه گری در امر ازدواج، کانال زیر نظر اساتید و کارشناسان دانشگاه با اهداف زیر افتخار همراهی شما بزرگواران را دارد. 1⃣توسعه و ترویج احکام الهی و فرهنگ ناب محمدی (ص) 2⃣ تسهیل ازدواج جوانان و احیای نقش در امر ازدواج 3⃣ آموزش مهارت های قبل از ازدواج 4⃣ آموزش مهارت های انتخاب همسر 5⃣ آموزش مهارتهای همسر داری 6⃣ آموزش مهارتهای تحکیم خانواده 7⃣آموزش مهارتهای فرزند آوری و فرزند پروری و... http://eitaa.com/ezdevajj
۱۹ آذر ۱۳۹۸
قسمت سی و دوم گروه شهید اندرزگو🌹 🗣مصطفی صفار هرندی 👇👇👇 👇👇👇 💫مدت كوتاهي از شروع جنگ گذشت. فرماندهی سپاه در غرب كشور جلسه ای برقرارنمود. 💫قرار شد نيروهای داوطلب و بچه های سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند. 💫لذا گروهی از بچه ها از سرپل ذهاب به سومار، گروهی به سمت مهران و صالح آباد و گروهی به سمت بستان رفتند. 💫طبق جلسه، حسين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتی بود به عنوان فرمانده سپاه گيلان غرب و نفت شهر انتخاب شد. او به همراه چند گروهان از گردان های هشتم و نهم سپاه راهی منطقه گيلان غرب شد. 💫ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينه ای با حاج حسين داشت به همراه او راهی گيلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد. 💫گيلان غرب شهری در ميان كوهستان های مختلف است. در 50 كيلومتری نفت شهر و خط مرزی و در 70 كيلومتری جنوب سرپل ذهاب. 💫عراق تا نزديكی اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن را تصرف كرده بود. 💫در اولين روزهای جنگ نيروهای لشکر چهارم عراق وارد گيلان غرب شدند اما با مقاومت غيور مردان و شير زنان اين شهر مجبور به فرار شدند. 💫در جريان آن حمله يكی از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامی عراقی را به هلاكت رساند!! 💫بعد از آن عده ای از مردم شهر از آنجا رفتند. بقيه مردم روزها را به شهر می آمدند و شب ها به سياه چادرها در جاده اسلام آباد می رفتند. 💫 تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه (بان سيران) در اطراف گيلان غرب مستقر شده بود. 💫مدت كوتاهی از فعاليت سپاه گيلان غرب گذشت. در اين مدت كار بچه ها فقط پدافند در مقابل حمله هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرک خاصی از نيروها ديده نمی شد. 💫جلسه ای برقرار شد. نيروها پيشنهاد كردند همانطور كه دكتر چمران جنگ های نامنظم را در جنوب و اصغر وصالی جنگ های چريكی را در سرپل ذهاب انجام می دهند يك گروه چريكی نيز در گيلان غرب راه اندازی شود. 💫كار راه اندازی گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه را به ابراهيم و جواد افراسيابی واگذار شد. 💫به پيشنهاد بچه ها قرار شد نام دكتر بهشتی را برای گروه انتخاب كنند 💫اما در بازديدی كه شخص آيت الله بهشتی از منطقه داشت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شما كار چريكی انجام می دهيد، نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد چرا كه او بنيان گذار حركت های چريكی و اسلامي بود. 💫ابراهيم تصوير بزرگي از امام(ره) و آيت الله بهشتی و مقام معظم رهبری را در مقر گروه نصب كرد. 💫گروه فعاليت خود را آغاز نمود. نيروهای اين گروه چريكی نامنظم، مانند نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمی در آن حضور داشت! از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بی سواد تا فارغ التحصيل دكتری، از بچه های بسيار متدين و اهل نماز شب، تا كسانی كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند. از بچه های حوزه رفته تا كمونيست های توبه كرده و... به اين ترتيب همه گونه نيرو در جَوّی بسيار صميميی و دوست داشتنی دور هم جمع شدند. 💫افراد اين گروه تقريباً چهل نفره، در يک چيز با هم مشترک بودند و آن شجاعت و روحيه بالای آنها بود. 💫ابراهيم كه عملاً مسئوليت گروه را برعهده داشت هميشه می گفت: ما فرمانده نداريم و از طريق محبت و دوستی خيلی خوب گروه را رهبری می كرد. 💫سيستم اداره گروه به صورتی بود كه همه كارها خودجوش انجام می شد و تقريباً كسی به ديگری امر و نهی نمی كرد. بيشتر كارها با هم فكری پيش می رفت و بيشتر از همه جواد افراسيابی و رضا گودينی همراهان هميشگی ابراهيم بودند. 💫يكی از برنامه های روزانه گروه، كمک به مردم محلی و حل مشكلات آنها بود. 💫بسياری از نيروهای محلي گيلان غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند. 💫فعاليت گروه اندرزگو، بيشتر تشكيل تيم های شناسايی و عملياتی بود. عبور از ارتفاعات و تهيه نقشه های دقيق و صحيح از منطقه دشمن، از ديگر كارها بود. 💫روش ابراهيم در شناسايی ها بسيار عجيب بود. نيمه های شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور می كردند. آنها پشت نيروهای دشمن قرار می گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بسيار دقيقی را به دست می آوردند. 💫ابراهیم می گفت: اگر چنين كاری انجام نگيرد معلوم نيست در عمليات ها موفق شويم. پس بايد شناسائی ما دقيق و صحيح باشد. 💫ابراهيم روش خود را به ديگر نيروها نيز آموزش می داد و می گفت: در مسئله شناسايی، نيرو بايد شجاعت داشته باشد. اگر ترس در وجود كسی بود نمی تواند نيروی موفقی باشد. 💫بعد هم در مورد تيزبينی و دقت عمل نيروها صحبت می کرد. برای همين بود كه از ميان نيروهای گروه، زبده ترين و بهترين نيروهای اطلاعات و شناسايی و حتی فرماندهانی شجاع تربيت يافتند. 💫به قول فرمانده تیپ۳۱۳ حُر که مسئولیت اطلاعات و عملیات را در قرار گاه نجف به عهده داشت ابراهيم با روش های خود بنيانگذار اين تيپ بود، هر چند كه قبل از تشكيل آن به شهادت رسيد. @nahadpnuash
۲۰ آذر ۱۳۹۸