🔅 الإمامُ عليٌّ عليه السلام :
🔻 إذا رَأيتَ اللّه َ سُبحانَهُ يُتابِعُ علَيكَ البلاءَ فقَد أيْقَظَكَ ، إذا رَأيتَ اللّه َ سُبحانَهُ يُتابِعُ علَيكَ النِّعَمَ مَعَ المَعاصي فَهُوَ اسْتِدراجٌ لكَ
🔺هرگاه ديدى خداوند سبحان پياپى بر تو #بلا_نازل مى كند هر آينه تو را #بيدار_باش داده است. و چون ديدى خداوند سبحان، با وجود آن كه #گناه مى كنى، پياپى به تو #نعمت مى دهد، اين، براى غافلگير كردن [و به دام انداختن ]توست.
💻 @nahadpnuash
🔴دشمن میخواهد از #نقاط_قوتمان صرفنظر کنیم تا بر ما مسلّط شود
🔹هدف دشمن معلوم است؛ دشمن درصدد آن است که ما از نقاط قوّت خودمان صرفنظر کنیم، از عناصر اقتدار ملّی خودمان دست برداریم تا راحتتر بتواند بر کشور ما، بر ملّت ما، بر سرنوشت ما و آیندهی ما مسلّط بشود؛ یکچنین فکری را آنها کردهاند. ۱۳۹۷/۰۳/۱۴
مقام معظم رهبری
#قوی_شویم
#اقتدار_ملی
💻 @nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت شصت و دو
حاجات مردم و نعمت خدا🌹
🗣 دوستان شهید
👇👇👇
💫همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريبا دور به سمت خانه بر می گشتيم.
💫پيرمردی به همراه خانواده اش كنار خيابان ايستاده بود. جلوی ما دست تکان داد و من ايستادم. آدرس جائی را پرسيد. بعد از شنيدن جواب، شروع کرد از مشکلاتش گفت. به قيافه اش نمی آمد که معتاد يا گدا باشد.
💫ابراهيم هم پياده شد و جيب های شلوارش را گشت ولی چيزی نداشت.
به من گفت: امير، چيزی همرات داری؟!
💫من هم جيب هايم را گشتم ولی به طور اتفاقی هيچ پولی همراهم نبود.
💫ابراهيم گفت: تو رو خدا باز هم ببين.
💫 من هم گشتم ولی چيزی همراهم نبود.
💫از آن پيرمرد عذرخواهی کرديم و به راهمان ادامه داديم.
💫بين راه از آينه موتور، ابراهيم را می ديدم اشک می ريخت!
💫هوا سرد نبود که به اين خاطر آب از چشمانش جاری شود، برای همين آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: ابرام جون، داری گريه می کنی؟!
💫صورتش را پاک کرد. گفت: ما نتوانستيم به يک انسان که محتاج بود کمک کنيم.
💫گفتم: خُب پول نداشتيم، اين که گناه نداره.
💫گفت: می دانم، ولی دلم خيلی برايش سوخت توفيق نداشتيم کمکش کنيم.
💫کمی مکث کردم و چيزی نگفتم. بعد به راه ادامه دادم اما خيلی به صفای درون و حال ابراهيم غبطه می خوردم.
💫فردای آن روز ابراهيم را ديدم. می گفت: ديگر هيچ وقت بدون پول از خانه بيرون نمی آيم تا شبيه ماجرای ديروز تکرار نشود.
💫رسیدگی ابراهیم به مشکلات مردم مرا به یاد حدیث زیبای حضرت سیدالشهدا (ع) انداخت که می فرمایند: حاجات مردم به سوی شما از نعمت های خدا بر شماست در ادای آن کوتاهی نکنید که این نعمت در معرض زوال و نابودی است.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ماشينت رو امروز استفاده می کنی!؟
💫گفتم: نه، همينطور جلوی خانه افتاده.
💫بعد هم آمد و ماشين را گرفت و گفت: تا عصر بر می گردم.
💫عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا می خواستی بری!؟
💫گفت: هيچی، مسافرکشی کردم!
💫با خنده گفتم: شوخی می کنی!؟
💫گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بريم، چند جا کار داريم.
💫خواستم بروم داخل خانه. گفت: اگر چيزی در خانه داريد که استفاده نمی کنی مثل برنج و روغن با خودت بياور.
💫رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتيم جلوی يک فروشگاه.
💫 ابراهيم مقداری گوشت، مرغ و.. خريد و آمد سوار شد.
💫از پول خُردهائی که به فروشنده می داد فهميدم همان پول های مسافرکشی است.
💫بعد با هم رفتيم جنوب شهر، به خانه چند نفر سر زديم. من آنها را نمی شناختم.
💫ابراهيم در می زد، وسائل را تحويل می داد و می گفت: ما از جبهه آمده ايم، اينها سهميه شماست!
💫ابراهيم طوری حرف می زد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکند. اصلاً هم خودش را مطرح نمی کرد.
💫بعدها فهميدم خانه هايی که رفتيم، منزل چند نفر از بچه های رزمنده بود. مرد خانواده آنها در جبهه حضور داشت. برای همين ابراهيم به آنها رسيدگی می کرد.
💫کارهای او مرا به یاد سخن امام صادق (ع) انداخت که می فرماید: سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قیامت می شود.
💫اين حديث نورانی چراغ راه زندگی ابراهيم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشكلات مردم به كار می بست.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫دوران دبيرستان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشغول به کار می شد و برای خودش درآمد داشت.
💫متوجه شد يکی از همسايه ها مشکل مالی شديدی دارد. آنها علی رغم از دست دادن مرد خانواده، کسی را برای تأمين هزينه ها نداشتند.
💫ابراهيم به كسی چيزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق می گرفت، بيشترِ هزينه آن خانواده را تأمين می کرد!
💫هر وقت در خانه زياد غذا پخته می شد، حتما برای آن خانواده می فرستاد.
💫اين ماجرا تا سال ها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريبا کسی به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫شخصی به سراغ ابراهيم آمده بود. قبلاً آبدارچی بوده و حالا بيکار شده بود. تقاضای کمک مالی داشت.
💫ابراهيم به جای کمک مالی، با مراجعه به چند نفر از دوستان شغل مناسبی را برای او مهيا کرد.
💫او برای حل مشکل مردم هر کاری که می توانست انجام می داد اگر هم خودش نمی توانست به سراغ دوستانش می رفت از آنها کمک می گرفت.
💫اما در اين کار يک موضوع را رعايت می کرد با کمک کردن به افراد، گداپروری نکند.
💫 ابراهيم هميشه به دوستانش می گفت: قبل از اينکه آدم محتاج به شما رو بياندازد و دستش را دراز كند شما مشكلش را بر طرف کنيد.
💫او هر يک از رفقا که گرفتاری داشت يا هر کسی را حدس می زد مشکل مالی داشته باشد کمک می کرد. آن هم مخفيانه، قبل از اينکه طرف مقابل حرفی بزند.
💫بعد می گفت: من فعلاً احتياجي ندارم. اين را هم به شما قرض می دهم هر وقت داشتی برگردان اين پول قرض الحسنه است.
👇👇👇
💫ابراهيم هيچ حسابی روی اين پول ها نمی کرد.
💫او در اين کمک ها به آبروی افراد خيلی توجه می کرد. هميشه طوری برخورد می کرد که طرف مقابل شرمنده نشود.
💫بزرگان دين توصيه می کنند برای رفع مشکلات خودتان، تا می توانيد مشکل مردم را حل کنيد.
💫همچنين توصيه می کنند تا می توانيد به مردم اطعام کنيد و اينگونه بسياری از گرفتاری هايتان را بر طرف سازيد.
💫غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی يک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزی رفت.
💫به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری! عجب حالی ميده؟!
💫گفت: راست ميگی، ولی برای من نيست.
💫يک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت. وقتی بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد.
💫با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شدند و با هم افطاری می خورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم.
💫فردای آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
💫گفت: پشت پارک چهل تن، انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم.
💫چند تا بچه و پيرمردی که دم در آمدند خيلی تشکر کردند. ابراهيم را کامل می شناختند. آنها خانوادهای بسيار مستحق بودند.
💫بعد هم ابراهيم را رساندم خانه شان.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫بيست وشش سال از شهادت ابراهيم گذشت. در عالم رويا ابراهيم را ديدم. سوار بر يک خودرو نظامی به تهران آمده بود!
💫از شوق نمی دانستم چه كنم. چهره ابراهيم بسيار نورانی بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم.
💫 از خوشحالی فرياد می زدم و می گفتم: بچه ها بيائيد، آقا ابراهيم برگشته!
💫ابراهيم گفت: بيا سوار شو، خيلی كار داريم.
💫به همراه هم به كنار يک ساختمان مرتفع رفتيم. مهندسين و صاحب ساختمان همگی با آقا ابراهيم سلام و احوالپرسی كردند. همه او را خوب می شناختند.
💫ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد و گفت: من آمده ام سفارش اين آقا سيد را بكنم يكی از اين واحدها را به نامش كن. 💫بعد شخصی كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد.
💫صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره من چه جوری يک واحد به او بدم؟!
💫من هم حرفش را تأييد كردم و گفتم: ابرام جون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو می شناسند!
💫ابراهيم نگاه معنی داری به من كرد
و گفت: من اگر برگشتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، و گرنه من اينجا كاری ندارم!
💫بعد به سمت ماشين حركت كرد.
💫من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم!
🆔 @nahadpnuash
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 #کلیپ_تصویری
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
🍃🔻 موضوع 🔻🍃
🔵 #خصوصیات محبوبترین بندگان خدا 🔻
1️⃣ راستگویی
2️⃣ نماز اول وقت
3️⃣ ادای امانت
🌹 بسیار زیباست 👌👌
#پیشنهادویژه_دانلود
═══✼🍃🌹🍃✼══
🆔 @nahadpnuash
▪️حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) فرموده اند:
"مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَیْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ
🔹هر کس که #عبادت_خالص خود را به سوى خدا بالا بفرستد خداى عزّ و جلّ #بالاترین_مصلحت را برایش فرو مى فرستد."
بحار الانوار ج ۶۷ ص ۲۴۹
💻 @nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت شصت و سوم
خمس🌹
🗣مصطفی صفار هرندی
👇👇👇
💫از علمائی كه ابراهيم به او ارادت خاصی داشت مرحوم حاج آقا هرندی بود.
💫اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشی بود.
💫اواخر تابستان 1361 بود. به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم. مقداری
پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت.
💫هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفت پيش حاج آقا. من هم رفتم ببينم چی شده.
💫ابراهيم مشغول حساب سال بود و خمس اموالش را حساب می كرد!
💫خنده ام گرفت! او برای خودش چيزی نگه نمی داشت. هر چه داشت خرج ديگران می كرد. پس می خواهد خمس چه چيزی را حساب كند؟!
💫حاج آقا حساب سال را انجام داد. گفت 400 تومان خمس شما می شود.
💫بعد ادامه داد: من با اجازه ای كه از آقايان مراجع دارم و با شناختی كه از شما دارم آن را می بخشم.
💫اما ابراهيم اصرار داشت كه اين واجب دينی را پرداخت كند. بالاخره خمس را پرداخت.
💫 کار ابراهیم من را یاد حدیثی از امام صادق (ع) می انداخت که می فرمود: کسی که حق خداوند (مثل خمس) را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد.
💫بعد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم.
💫به حاجی گفت: دو تا پارچه پيراهنی مثل دفعه قبل می خوام.
💫حاجی با تعجب نگاهی كرد و گفت: پسرم، تو تازه از من پارچه گرفتی. اينها پارچه دولتيه، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به كسی پارچه بدهيم.
💫ابراهيم چيزی نگفت.
💫ولی من قضيه را می دانستم و گفتم: حاج آقا، اين آقا ابراهيم پيراهن های قبلی را انفاق كرده!
💫بعضي از بچه های زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه می پوشند يا وضع ماليشان خوب نيست. ابراهيم برای همين پيراهن را به آنها می بخشد!
💫حاجی در حالی كه با تعجب به حرف های من گوش می كرد، نگاه عميقی به صورت ابراهيم انداخت و گفت: اين دفعه برای خودت پارچه را می بُرم، حق نداری به كسی ببخشی. هركسی كه خواست بفرستش اينجا.
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
#اطلاعیه_مسابقه_سومین_دوره
#پویش_کتابخوانی سلام بر ابراهیم
📖به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که سوالات سومین نوبت از سری مسابقات پویش کتابخوانی ، از داستان 41 الی 60 کتاب سلام بر ابراهیم در کانال قرار گرفت.
علاقمندان جهت شرکت به کانال زیر مراجعه فرمایند👇👇
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
سومین نوبت مسابقه سلام بر ابراهیم.pdf
1.02M
#متن_کتاب و #سومین_نوبت #سوالات_مسابقه👆
#اطلاعیه_مسابقه
#پویش_کتابخوانی سلام بر ابراهیم
📖به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که سوالات سومین نوبت از سری مسابقات پویش کتابخوانی ، از داستان 41 الی 60 کتاب سلام بر ابراهیم در کانال قرار گرفت.
✅خواهشمند است تا تاریخ 98/11/10 ضمن پاسخ به سوالات پاسخنامه را به ادمین کانال ارسال و یا به دفتر نهاد تحویل دهید.
🏆🏆به نفرات برگزیده جوایز نقدی اهدا خواهد شد.
#دوستان_خودتان_را_دعوت_کنید.
🆔 @nahadpnuash
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 #کلیپ_تصویری
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
🍃🔻 موضوع 🔻🍃
🔵 #مؤمن از یک سوراخ، دو مرتبه گزیده نمی شود‼️
🌹 بسیار زیباست 👌👌
#پیشنهادویژه_دانلود
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔴کــانال درس اخلاق
✨✨✨✨
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
سومین نوبت مسابقه سلام بر ابراهیم.pdf
1.02M
#متن_کتاب و #سومین_نوبت #سوالات_مسابقه👆
#اطلاعیه_مسابقه
#پویش_کتابخوانی سلام بر ابراهیم
📖به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که سوالات سومین نوبت از سری مسابقات پویش کتابخوانی ، از داستان 41 الی 60 کتاب سلام بر ابراهیم در کانال قرار گرفت.
✅خواهشمند است تا تاریخ 98/11/10 ضمن پاسخ به سوالات پاسخنامه را به ادمین کانال ارسال و یا به دفتر نهاد تحویل دهید.
🏆🏆به نفرات برگزیده جوایز نقدی اهدا خواهد شد.
#دوستان_خودتان_را_دعوت_کنید.
🆔 @nahadpnuash