🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
🌷 #شهید_محمد_بلباسی
«پسرم خیلی زحمتکش و مخلص بود و همه کارهایش را برای رضای خدا انجام میداد. وقتی کاری میکرد دوست نداشت کسی بفهمد چه کرده. مثلا شب عید قربان چند تا گوسفند قربانی میکرد و بین مردم پخش میکرد تا خانوادههای نیازمند فردای عید گوشت داشته باشند که بچههایشان کباب بخورند. یا مثلا وسیلهای میخرید و شب اول ماه رمضان میبرد درب منزل خانوادههای نیازمند زنگ میزد اجناس را میگذاشت و سریع فرار میکرد تا کسی او را نبیند. به نوعی سرباز گمنام بود».
🌱خاطره مادر #شهید
#شهدا_شرمنده_ایم
? #هر_روز_با_شهدا🌷
#شهیدی_که_اسیر_بعثی_شیفته_او_شده_بود!!
🌷آخرهای حمله بود که یک اسیر عراقی که خود را دکتر معرفی کرده بود به نیروهای ما روی آورده بود و برادران او را به برادر سردار طغرائی سپردند و در چند وقتی که گذشته بود این اسیر عراقی آنقدر به برادر علیرضا دلبسته بود که وقتی میخواستند او را از شهید طغرائی جدا کنند، جدا نمیشد و گفت: من میخواهم با این باشم، البته با حرکاتش اینطور نشان میداد و کمی هم فارسی میگفت. خلاصه این اسیر که یک....
🌷که یک دکتر ترسو بود که وقتی صدای تیر و خمپاره میآمد خود را به این طرف و آن طرف پرت میکرد و برادر علیرضا او را فهماند که چرا اینقدر میترسی، بلند شو برویم او را به بغل میفشرد. این نشانه بزرگی از شهامت و اخلاق بود که در جبهه جنگ آن هم با یک اسیر داشت و نشانه بزرگ دیگرش را که همه یعنی آن کسانی که او را میشناسند و میدانند که او چقدر با ملایمت سخن میگفت و چقدر خوشرو بود....
🌹خاطره ای به یاد سردار #شهید علیرضا طغرائی (ایشان تنها شهید سوم خرداد سال ۶۱ استان گلستان است.)
#راوی: رزمنده دلاور احمد تقینژاد
منبع: پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران
ِ🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
اخبار حوزهی نمایندگی ولیفقیه در سازمان جهادکشاورزی استان یزد را اینجا دنبال کنید :
🆔 eitaa.com/vfyazd
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#دیگر_نیازی_به_آب_نبود.
🌷در کانکسهای مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برایمان داشت. بیسروصدا بیدارم کرد. با شهید حسن رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشوییها تا آبی به سروصورتمان بزنیم و خوابمان بپرد.
🌷شبح لاغری با آستینها و پاچههای بالاآمده، از دستشویی آمد بیرون. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشوییها، خواب ازسرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. کف گلآلود دستشوییها را برقانداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسینعلی عرب اردستانی و شهید معزز حسن رنجبر
#راوی: رزمنده دلاور حاج حسین یکتا
📚 کتاب "مربعهای قرمز"، (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا)
ِ🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
اخبار حوزهی نمایندگی ولیفقیه در سازمان جهادکشاورزی استان یزد را اینجا دنبال کنید :
🆔 eitaa.com/vfyazd