#شهید_امروز
🔸چند خاطره از شهیدی که بسیار خوشبرخورد بود؛ و اگر هم عصبانی میشد با خواندن "سوره والعصر" خود را آرام میکرد...
🌼 رویای صادقه|ﻣﺎدر شهیدمصطفی اکرمی درﺑﺎره ﺗﻮﻟﺪش میگه: در ﺧﻮاب ﺳﻴﺪى رو دﻳﺪم ﻛﻪ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮشرﻧﮕﻰ رو ﺑﻪ ﻣـﻦ داد و ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ رو ﻧﻴﻜﻮ ﻧﮕﻪدار. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﺧـﻮاب ﻣﺘﻮﺟـﻪ ﺷـﺪم که ﻣـﺼﻄﻔﻰ رو باردارم...
🌼 کلکم مسئول|متواضع و فروتن بود و از مسئولیتهاش[مثل فرماندهی در جبهه] به دیگران چیزی نمىگفت. همسرش رو به اجراى فرایض مذهبى و پوشش اسلامى سفارش مىکرد و همیشه به خانومش میگفت: «من در جبهه مسئولم و تو در پشت جبهه»
🌼 امداد غیبی|خود شهید تعریف میکرد: یه بار توی ﺟﺒﻬﻪ داﺧﻞ ﺳـﻨﮕﺮ ﺑـﻮدﻳﻢ که چشممون خورد به یه ﻛﺒﻮﺗﺮ زﻳﺒﺎ... کبوتر ﺑﺎ ﺷﺘﺎب ﭘﺮ ﻣﻰزد و از ﻣﺎ دور ﻣﻰﺷﺪ. ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰاش ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑﻮدﻳﻢ ﻧﺎ ﺧﻮدآﮔﺎه ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ رﻓﺘﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اینکه از ﺳﻨﮕﺮمون دور ﺷﺪﻳﻢ، ﺧﻤﭙﺎرهاى ﺑـﺮ روى ﺳـﻨﮕﺮ اﻓﺘﺎد و ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ.
🌼 جنگ سازنده| مصطفی درﺑﺎره ﺟﻨﮓ ﻣﻰﮔﻔﺖ: درسته ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﻣـﺸﻜﻼﺗﻰ رو ﺑـﻪ ﺑـﺎر آورد، وﻟـﻰ در ﻛـﻞ ﻣـﺮدم ﻣـﺎ رو ﺳﺎﺧﺖ.
🌼 با جعبه میام|در آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼﻰ، وقت ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ داﻳﻰاش ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻛﻰ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ اینبار ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدم.
همینجور هم شد؛ به شهادت رسید و ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش ﭼﻬﺎرﻣﺎه بعد از ﺷﻬﺎدت ﭘﺪرش در ۲۵ ﺗﻴﺮ ۱۳۶۲ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ اومد.
📚منبع: نویدشاهد[بنیاد شهید و امور ایثارگران]
#شهید_مصطفی_اکرمی
#پلیس_میبد
با روابط عمومی پلیس میبد همراه باشید
👇👇👇👇👇👇👇
🆔@policemeybod