eitaa logo
کانال استاد عالی
8.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
14.4هزار ویدیو
419 فایل
کانال استاد عالی❤♥️♥️ تبادل وتبلیغ نداریم❌ برداشت از کانال با صلوات آزاد🌷 🌷 ما را بدوستان معرفی کنید تا دوستان بیشتری از بیانات استاد بهره مند شوند مدیر: @Mohamad0922_F ادمین : @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ حجاب بین ما و امام زمان چیست؟! 🔻 این کافی نیست که ما در مسجدهایمان بگوییم: «یا حجة‌بن‌الحسن عجل على ظهورک»! اما در بازارمان، در خیابان‌هایمان، در سینما و هنرمان، در مدیریت‌های اجتماعی‌مان، با عملمان بگوییم آقا نیا! با عمل اجتماعی‌مان بگوییم جامعه تحمل عدالت شما را ندارد؛ نیا. ❗️معنا ندارد فرهنگ و تمدن دیگری را پذیرفته و شیفتهٔ آن باشیم، آنگاه بگوییم شیفتهٔ جامعهٔ مهدوی هستیم. 🔺 در تشرف علی‌بن‌مهزیار اهوازی به خدمت حضرت ولی عصر (عج)، ایشان فرمودند: می‌دانی چه چیز باعث شد نتوانی به من برسی؟ می‌دانی حجاب بین ما و شما چیست؟ «وَلَكِنَّكُمْ كَثَّرْتُمُ الْأَمْوَالَ وَتَجَبَّرْتُمْ عَلَى ضُعَفَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَقَطَعْتُمُ الرَّحِمَ الَّذِي بَيْنَكُم؛ ولی شما به سرمایه‌داری روی آوردید و بر ضعیفان جامعه زور گفتید و پیوند رحمی که میان خود داشتید قطع کردید.» این‌ها مسائل فردی نیست. عدم آمادگی‌های اجتماعی است. دنیاطلبی و تکاثر و ظلم بر ضعفا و قطع رحم و نبود صفا و مهربانی بین مؤمنین است. 👤 📚 از کتاب | ج۲ 📖 ص ۳۲ 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️ علیه السلام فرمود : مرگ، با شتاب و تعقیب کننده است((همه را دریابد)) نه ماندگان از دست برهند و نه فراریان او را بازدارند، گرامی ترین مرگ، کشته شدن است. 📚نهج البلاغه، خطبه123 🏴از خون شهدای حرم می‌چکد شهادت شهدای فاطمی طبار کرمان تسلیت و تعزیت عرض می کنم «»
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنوید صحبتهای مردی که چندین نفر از اعضای خانواده اش شهید شدند.... همینقدر مظلوم همینقدر مقاوم 💔
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین روضه شهید عادل رضایی😭 او مداح گلزار شهدای کرمان بود که ساعاتی بعد از مداحی به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 حاج قاسم: من اگر سلاح به دست گرفته‌ام؛ برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن.
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسم به ذوالفقار حیدر (علیه السلام) انتقــــــــــــام می‌گیریم مداحی حاج مهدی رسولی در مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی و یادبود شهدای حادثه‌ی تروریستی کرمان مصلی امام خمینی تهران