قسمت دوم
پنج روز بدون وقفه
روز دوم _ دانشگاه
قرار شد که صبح زود بیایم دانشگاه، تنها کسی که زود تر از من رسیده بود همین حیدر خیره سر بودش. تا دیدمش شروع کردم به سلام و احوال پرسی، بهش گفتم تو تلگرام نداری، با صدای کلفت و اون رفتار آرومش گفت: نه ندارم اخه من موبایلم
_ دستشو داخل جیبش کرد و با غرور تمام یه موبایل ساده رو بهم نشون داد. ادامه داد.
_من موبایلم اینه تنها کاربردش به جز زنگ و پیام اینه که مار بازی هم داره.
_ خیلی با حالی چرا قبلا بهم نگفتی؟
_اخه نپرسیدی تا من بگم.
تو همین بحث ها بودیم که یه ماشین مدل بالا که نمی خوام اسمشو بیارم وارد صحنه شد. با صدای موزیک زیاد، خوب اره حدستون درسته مهرداد ولی نه تک و تنها الهام و سارا هم باش بودن، مثل این که سر راه سوارشون کرده بود. تا پیاده شدن صدام رو بردم بالا و گفتم الان وقت اومدنه 45 دیقه تاخیر داشتید. این چه وضعشه گندشو مسخره کردید دیگه؛ با شنیدن حرفام همه خندشون گرفت خودم لبخندی زدم
_ بدویید دیره وقت نداریم
با هم وارد دانشگاه شدیم خب به دلیل این که روز پنجشنه هست، کسی تو دانشگاه نبود، به جز ما پنج نفر و سه نگهبان همیشه حاضر دانشگاه، از آقای سرمدی نگهبان دانشگاه کلید بخشهایی که باشون سر و کارداشتیم رو گرفتم، از بین کلیدهای داخل دستم یکی به یه اتاق مخصوص پژوهشهامون منتهی میشد. اتاقی که تو زیر زمین دانشگاه کنار نمازخونه قرار داشت، راستش نماز خونه مثل اتاق ارواح سرد و تاریکه، اخه هیچ کس هیچ وقت توش پیدا نمیشد، انگار یه بخش ممنوعه از دانشگاه بود، اینجا قشنگ میشد شکاف بین دانشجوها و نماز رو احساس کرد، وقتی وارد اتاق شدم خرابهای بیشتر ندیدم و اولین قدم ما در این پروژ تمیز کردن اتاق کارمون شد.
4 ساعت بعد ساعت 11
یه اتاق با مساحت بیست و چهار متر، یه موکت کف، میز و هفتا صندلی کهنه این هفتا شما رو یاد چیزی نمیاندازه، تو همین فکرا بودم شنا میکردم که حیدر شروع کرد ولی این بار نه با لهنی آروم و متین بلکه با لبهایی ناراحت و غمگین.
_ نمیخوام نگرانتون کنم ولی ما الان توی اتاق اون هفت نفر هستیم.
با تموم شدن حرفای حیدر یک چیز شنیده شد جیغ ممتد سارا (ععععععععععععععععععععععععععععی) و در پیوست صدای کلفت و گوش خراش الهام
_مرضضضضض
و باز سکوت مطلق همه داشتیم میمردیم از ترس ولی می خواستیم چیزی نشون ندیم، من روی صدلی نشستم و بقیه پشت سر من دور میز نشستن، سکوت تا چند دقیقه ای ادامه داشت که با حرف مهرداد شکست.
_ من فکر میکردم که با شجاعترینهام، هع چراا هیچی نمیگید، سکوت از روی ترس یا از روی تاسف.
الهام قرید؛
_ معلوم تاسف.
ولی سارا ناله زد
_ نه نه هر دوتاش هردوتاش، بین این حرفا بودیم که حیدر با صدای مسممش میگفت:
_ هنوز اول کاره جا نزنید سختهای زیادی پیش رو هست، باید قوی باشیم هرکی می خواد جا بزنه، چه الان چه بعدن، چه یک قدم مونده، به اخر کار بلندشه بره ما اینجا کسی که وسط راه ول کنه بره نمیخوایم.
ادامه دارد....
کانال پونز @PONEZS
💢استاد پناهیان: گناه اصلی که ظهور را به تأخیر میاندازد، ناتوانی مدعیان ولایت مداری در #زندگیدستهجمعی است. ۱۳۹۵/۰۳/۰۲
پنج روز بدون وقفه
3
کاری از بچه های زیر پونز
سکوت سخت حاکم شده رو خودم شکستم.
_ من که تا آخرش هستم حالا هرکی هست بزنه قدش.
دسته همه اومد روی دستم به جز یه نفر ، حیدر.
_ جمش کنید بابا اره زارت همه زدن قدش و هستید تا آخرش، میبینمتون، به علاوه فکر نکنم شما چهارتا خواهر، برادر باشید یا زن و شوهر، دستتون رو بکشید از هم بی شخصیتا.
تا حرفای تند و سرکوفت وارش تموم شد، همه دستامونو جدا کردیم، مهرداد با یکم دلخوری داد زد.
_ اَدای املها رو در نیار، چرت وپرتای آخوندها رو تحویل ما نده محرم نا.
حیدر نگذاشت حرفش تموم بشه و با جذبه خاصی زیر لبی گفت.
_ خواهر داری باشه محرم نامحرم نداریم دیگه، خواهرت کجاست.
مهرداد که از این حرف خیلی جا خورد سرشو پایین انداختو هیچی نگفت. دیگه همه از تفکرات حیدر با خبر بودیم از اسمش معلوم بود. تو همین وادیا یهو دستش اومد رو شونم.
_ خب آقا دانیال شما بگو چه کاره ای (اسم و رسمت چیه گذشتت چه جوریه).
_ چرا من خب با یکی دیگه شروع کن.
_ نه تو مقدم تری
_ باشه، راستش من نه از بچههای بالا شهرم، که پول ومال زیر دستم باشه، نه پایین شهر من از بچههای هم کفم، از همونایی که پدر مادر کمکش نکرده و روی پای خودش بزرگ شده، الانم که اودم دانشگاه با زحمتهای خودم بوده و بس، چند سالی هست که مادرم عمرشو داده به شما، تقریبا تو خونه با بابام تنهام و دوتایی خونه رو اداره میکنیم.
الهام پرید وسط حرفم
_ بچه کجایی
_ عرب خوزستان، بعد از جنگ مهاجرت کردیم تهران.
مهرداد با یه حالتی که چشماش میگفت غلط کردم.
_ نه من دقیقا بر عکس توام، بچه مایه دار و تک فرزند تا الان نشده که خودم درامدی داشته باشم همیشه با بابام بودم، الانم که اینجا همش به مدیون بابامم، راستش خیلی به این رشته هم علاقهای ندارم با شما همراه شدم چون عاشق ماجراجویی و عشق و حالم، اینم که بچه شمالم.
خب الهام تو بگو
_ بچه پایین مایین شهرم از اینایی که هم محله ای هاشون با خودشون شمشیر می برن سرکار، خلاصه از محله لاتا، یه ستایی داداش دارم و بابامم الان هفتا کفن پوسونده، الانم منمو ننم تنها با ستا عروس قد ونیم قد، خانوادتا قصابیم، حالا من اودم دانشگاه ببینم چی میشه، اومدم که افتخار خانوادمون باشم، بچه همین شهرم، یعنی از زمانی که یادم میاد جد و آبادم مال تهرون بودن.
سارا تو بگو.
_ تکم، یه کمم پول دارد، بابابزرگم کارخونه کفش داره تو تبریز، پدرمم تو تهران نمایندگی همون کارخونه رو ادارمه میکنه، الان که اومدم اینجا همش به خاطر خوب درس خوندنمه، خیلی هم براش تلاش کردم، آخرشم این که اره ترک تبریزم.
تا حرفاش تموم شد مهرداد داد زد.
_ یاشاسین آذربایجان
از اونجایی که نمیفهمه این تبریزی آذربایجانی نیست این حرف رو میزنه چکار کنیم مهرداد دیگه.
خلاصه با بدبختی از حیدر خواستیم که اونم حرف بزنه، تا حیدر اومد شروع کنه. مهرداد مزه پروند که.
_ نکنه تو هم لری.
حیدر ابرو هاش تو هم گره داد، جوری که هممون ترسیده بودیم با خودم میگفتم الان که دعوا بشه، یهو لباش خندون شد.
_ خوب آفرین پسرم درست حدس زدی، لرم از نوع تبعید شده.
همه کاملا گیج و منگ این کلمه بودیم لر تبعیدی مگه داریم مگه میشه.
_ خوب اجداد من در زمان پهلوی اول برای مبارزه با ظلم و جور و ایجاد فرهنگ اسلامی یا همون مبارزه با کشف حجاب قیام میکنن، بعد از کلی جنگ و بدبختی، رهبرشون یعنی پدر جد من کشته میشه و ما هم تبعید میشیم به پایتخت.
الهام وسط حرفاش پرید.
_ واقعا یعنی تو الان لری، بلدی لری حرف.
_ نه ادای لرا رو در میارم اره دیگه لرم.
مهرداد اخه هیچ کدوم از ما نمیتونیم به زبون مادریمون که عربی، ترکی و شمالی باشه حرف بزنیم، راستش حرف زدن تو برای ما عجیبه.
_ دیگه اینم یه مدلشه راستی از کی شروع کنیم به کار.
به نظرم از همین الان عالیه حیدر.
دانیال یا علی بگو شروع کنیم.
راستی براتون نگفتم که حیدر چه شکلیه، یه پسر با قیافه داغون، تیپ معمولی خلاصه با کلی ریش و پشم اصلا شهید زندهای بود برا خودش خخخ. دست به کار شدیم، الهام و سارا داخل نت گشتن تا چیزی از این ماجرا در بیارن، من و مهرداد هم تو روزنامه هایی که داخل اتاق بود کاوش میکردیم و حیدرم نوار کاستها رو یکی یکی گوش میداد، که شاید چیز به درد بخوری توش باشه. چند ساعتی بود که همه حس می کردیم سر کاریم و داریم رو تردمیل می دوییم، که یهو صبر الهام تموم شد.
_اصلا میدونید ساعت چنده، ساعت هفت شبه، بلند شید، مگه شما کار و زندگی ندارید، بلندشید.
همین رو که شنید وسایلمون رو جمع و جور کردیم راس میگفت خیلی دیر شده بود. ولی حیدر نشسته از جاشم تکون نمیخوره، با هدفون به صوت گوش میداد با دست حلش دادم.
_ چیکار میکنی.
_ پاشو بریم.
_ نه فعلا مونده برید تموم شد میام.
_ لازم نکره خوشم نمیاد توام تیکه تیکه پیدا کنیم. پاشو پدر مادرت نگران میشن.
با قدرت تمام سرم داد زد.
_ نمیام تا این تموم نش،ه پدر مادر من به دیر خونه رفتنم عادت دارن.
الهام خودشو انداخت وسط.
_ حالا چی میگه این نوار؟
_ تا اینجا که همش سخنرانی امام و بس.
زدم تو سرش
_ یعنی تو از ظهر داری سخنرانی گوش میدی.
_ اره مشکلش.
اینو که گفت فهمیدم باز اخلاقش سگی شده، یا به چیزی رسیده که بهتر به ما نگه، خلاصه با هر جون کندی بود کلید رو بهش دادم و تنها ولش کردم عین همه نامردا. رفتم تو حیاط یه خوف خاصی داشت هیچ کس نبود شب تاریک انگاری اومده باشی قبرستون، یهو یه دست آروم آروم اومد رو شونم صدا زد _ای کاش اونجا تنها نمیگذاشتیش.
آروم سرمو چرخوندم، مهرداد بود که مثل جغد بهم نگا میکرد.
_ ( ادامه حرف مهرداد) به نظرم خطر داره، اها راستی شما ها که وسیله ندارین بیاید با هم بریم یه دوری بزنیم نظرتون.
_ من که موتور اوردم تو برو من با موتورم میام.
خلاصه از اونا اسرار و از من انکار چهارتایی سوار ماشین خفن مهرداد شدیم، بماند که حیدر رو ول کردیم به امان خدا، تا ساعت ده شب چرخ زدیم، انگار نه انگار که واسه نگرانی پدر مادرمون زدیم بیرون از دانشگاه، دیگه همه فهمیده بودیم، اومدنون از روی ترس بوده نه از نگرانی ننه بابا.
_ بچه ها میگم من نگران حیدرم نظرتون چیه یه زنگ بهش بزنیم.
الهام پرید تو حرفم.
_من میزنگم.
زنگ که زد فقط بوق میخورد و صدایی جز بوق شنید نمیشد، دوباره که زنگ زد به صدای بوق خش خشم اضافه شد، نگرانیم چند برابر شد
ادامه دارد....
کانال پونز@ponezs
هدایت شده از اخبار استراتژیک
انقلاب در انقلاب-استاد حسن عباسی-26تیر97.mp3
27.3M
#صوت سخنرانی استاد حسن عباسی
موضوع: «انقلاب در انقلاب»
زمان: ۲۶ تیر ۹۷
مکان: تهران - مسجد محمدیه
مرجع نشر سخنرانیهای استاد حسن عباسی
🌐 @dr_abbasi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت Khamenei.ir
🔻رهبرانقلاب امروز در دیدار سفرا و مسئولان وزارت خارجه:
❌مذاکرات با اروپاییها قطع نشود
⛔ نباید معطل بسته اروپایی بمانیم
👈فعال کردن ظرفیتهای استفاده نشده یا کم استفاده شده در کشور اهمیت دارد و باید کارهای فراوان لازم در داخل کشور را دنبال کرد. ۹۷/۴/۳۰
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 روحانی ساعاتی پیش: تنگه هرمز اقدام ساده ما است.خیلی تنگه های دگ هم هست 😐👌
🔺قطعا نمی توانید مانع صادرات نفت ایران بشوید
🔺این کارها از توان شما خارج است
🆘 @Roshangari_ir
چه كساني از ديوار سفارت آمريكا بالا رفتند؟👇
🔺س.ح
🔺ا.ا
🔺خانم م.ا
🔺ح.ب
🔺سيد.م.ر.خ
🔺م.میردامادی
🔺ك.ت
🔹چه كساني اساتيد دانشگاه ها را به بهانه انقلاب فرهنگي اخراج كردند؟👇
🔺ع.س
🔺ص.ز
🔹چه كساني فردين و ملك مطيعي را ممنوع التصوير كردند؟👇
🔺سيد.م.خ
🔺میر.ح.م
🔺م.م
🔹چه كساني در پيشاني زنان بدحجاب پونز فرو ميكردند؟👇
🔺ا.گ
✅ نكته: همه ي #افراطيون اول انقلاب امروز #مدافع_آمریکا هستند و هیچ وقت در روابطشان تعادل نداشته اند!!!
🔺همان کسانی که الان مدعی #اصلاحات اعمال فشار و جلوگیری از #افراط هستند...!!!
به جز اینکه بگوییم این افراد #نفوذی یا #خائن بودند دیگر چه اسمی میتوان روی این اشخاص گذاشت؟!
#جریان_نفوذ
هدایت شده از پایگاه صهیون پژوهی خیبر
🔴 روایتی از یک جنگ همه جانبه
⭕️ تاکتیک فتح #سنگر_به_سنگر در دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد توسط ضد انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران اتخاذ شده بود تا با نفوذ در مراکز فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایجاد #ناهنجاری_مدنی بکنند.
⭕️ رژیم صهیونیستی سالهاست که در عرصه میدانی در حال فتح سنگر به سنگر است تا بدون سروصدای و نفوذ #موریانهای در فلسطین اشغالی و با کمک #سکوت مجامع جهانی راه را برای یک گام به سمت جلو در جهت تسلط کامل بر اراضی اشغالی بردارند.
♦️چند روزی است که فضای مجازی شاهد فعالیتهای زیادی از سوی نیروهای آموزش دیده #گردان ۸۲۰۰ و ۹۹۰۰ اسرائیل میباشد. پخش مستقیم از دیوار ندبه یهودیان، یا با پخش لایو از سواحل #تل_آویو و شهر های دیگر در حال ترسیم یک #کشور_یهودی هستند.
🌐https://kheybar.net/?p=8797
🆔 @kheybar_net
هدایت شده از امیرحسین ثابتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقصر اصلی دلار 11000 تومانی و سکه 4 و نیم میلیونی کیست؟!/ چرا مدتی است سکوت کرده و هیچ حرفی نمیزند؟
@Sabeti ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ واقعیت آن چیزی است که به حضرت آقا نسبت داده اند.
حتما در همه جا منتشر و پخش کنید
هدایت شده از اندیشه مقاومت
یکتا عالی.mp3
9.31M
🎧 حتماً بشنوید
📢 کلیپ صوتی خوش تیپ
✅《روایتی جذاب و متفاوت از دانشگاه و جبهه، جنگ دیروز و امروز》
🎤 راوی: حاج حسین یکتا
🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷
💠کانال فقه و انقلاب💠
@feghvaenghelab