🔰نائبالامام حضرت آیتالله العظمی خامنهای: «شرایط کنونی منطقه به گونهای است که هم برای دشمن صهیونیستی شرایط «مرگ و زندگی» است و هم برای جبهه حق» ۱۴۰۳/۳/۲. «بایستی خطای محاسباتی رژیم صهیونیستی به هم بخورد؛ اینها نسبت به ایران دچار خطای محاسباتیاند؛ اینها ایران را نمیشناسند، جوانان ایران را نمیشناسند، ملّت ایران را نمیشناسند، قدرت و توانایی و ابتکار و ارادهی ملّت ایران را هنوز نتوانستهاند درست بفهمند؛ این را ما باید به اینها بفهمانیم» ۱۴٠۳/۸/۶
🔸بعد از ضربه سهمگین طوفان الاقصی به تمدن غرب با محوریت اسرائیل و با قرار گرفتن رژیم غاصب صهیونیستی در وضعیت «مرگ و زندگی» و تعرض به امت واحده اسلامی اعم از فلسطین، لبنان، عراق، سوریه و ایران، باید همه بانوانِ حامی جبهه مقاومت به میدان آمده و با حضور فعال و پرشور در مانورها و پویشهای مواسات، در دل دشمن سفاک، رعب و وحشت ایجاد کنند و جلوی خطای محاسباتی او را بگیرند.
🔹قطعا حضور پرجمعیت بانوان ایران (بهعنوان قدرت پنهان نظام اسلامی)، باعث برانگیختن عواطف اجتماعی ملت ایران شده و پیام ایستادگی و مقاومت را در وهله اول به رژیم کودککش صهیونیستی و سپس به همه بانوان صبور جبهه مقاومت در سرزمینهای فلسطین و لبنان مخابره خواهد کرد تا سبب تضعیف دشمن و تقویت و قوت قلب جبهه مقاومت و خانوادههایشان گردد.
🌹قرار این هفتهی بانوان قمی در پویش طلا؛ پنجشنبه شب، حرم حضرت معصومه(س)
#پویش_طلا_شهر_مقدس_قم
#بانوان_حامی_جبهه_مقاومت
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
"خاطرات مقاومت"
خاطره ششم
مادربزرگ در راه دفاع از اسلام دو شهید داده و مثل همه مادران شهدا آرزومند دیدار رهبر هست🥺
داماد دختریش جلو میفتد و پیگیر میشود تا این زن فداکار به آرزویش برسد. بعد از پیگیریهای زیاد، روز موعود فرا میرسد و مادر شهید موفق به دیدار مقتدا میشود و چه لحظات شیرینی که زبان و قلم عاجز از توصیفش است🤗😭
از طرف امام خامنهای به ایشان دو سکه طلا هدیه داده میشود. مادربزرگ که برآورده شدن آرزویش را مدیون زحمات داماد خانواده میداند یکی از سکهها را به نوه و همسرش میدهد👏
و حالا چند سال بعد وقتی حکم رهبر در وجوب کمک به جبهههای مقاومت همه را به تکاپو انداخته تا از اموال کم یا زیاد خودشان با دل و جان انفاق کنند نوهی مادربزرگ هم به سکه اهدایی رهبرش میاندیشد🤔 اما تصمیم زنان و مردان پا به رکاب رهبری معلوم است، با اینکه آن سکه را خیلی دوست داشت، ولی تصمیم گرفت آن را در پویش طلا برای همدلی با مردم غزه و لبنان اهدا کند😊👏👌
برای اینکه ارزش معنوی و تبرکی سکه هم تبدیل به کمک مالی و البته پیام فرهنگی به جبههها شود، سکه را به مزایده گذاشتند. یک نفر حاضر شد آن را بیشتر از دو برابر قیمت بازار بخرد😃
قرار گذاشتند تا سکه را به صاحب سوم تحویل دهند، فکر میکنید خریدار سکه متبرک چه کسی بود؟ یک پیرمرد کشاورز سیه چهره!🙋♂
پیرمرد خمیده، سکه را تحویل گرفت. این بار نوبت گذشت و فداکاری صاحب سوم است. پیرمرد در همان مجلس سکه را به آقای وافی تقدیم میکند تا کمکخرجی باشد در جهاد فرزندآوری👩👧👧👨👧👦
انگار این سکه قدرت خاصی دارد. قدرتی که از بزرگمرد، رهبر و پرچمدار اسلام گرفته و حالا آن را به صاحبان جدیدش منتقل میکند❤️
و حالا نوبت از خودگذشتگی صاحب بعدی است. آقای وافی که از داستان باخبر میشود، سکه متبرک را به نوه مادربزرگ برمیگرداند👌
عجیب نیست که به یاد گردنبند حضرت زهرا(س) میفتیم. حضرت نمی از دریای بیکران عنایات خود را به فرزندانشان که سکاندار کشتی نظام اسلامی هستند، عطا کردند تا بین شیعیان تقسیم کنند و ما بیشتر از گذشته، تشنه چشیدن طعم حکومت ائمه شویم😭😭
به امید زندگی در زمان ظهور مقاومت میکنیم🤲
✍ط. نعمتی
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
34.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا
خداروشکر امسال در موکب فاطمیه، پشتیبان جبههی مقاومت بودیم...
پرچم متبرک حضرت زینب سلاماللهعلیها عاشقان را فرامیخواند...
از قصهی تاریخچهی مقاومت گفتیم تا پاسخ به شبهاتِ مقاومت...
حتی تذکر حجابمان هم با محوریت جنگ حق و باطل بود...
میزبان لبنانیهای عزیز شدیم که از دیدن موکب ما خوشحال شدند و به ما لطف زیادی داشتند...
دختر خانمی که آمدند به موکب و خواستند خودمون روسریشونو ببندیم تا از این به بعد به برکت حضرت زهرا محجبه باشند...
ودر آخر هم توفیق میزبانی مادر شهید حدادیان عزیز برکت موکب فاطمیمان شد ..
همهی اینها یعنی نگاه حضرت زهرا(س)...
یعنی امید به پیروزی جریان حق.
الحمدلله رب العالمین
گروه جهادی بانوان تجلی کوثر
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
به وقت دلتنگی برای وداع
برای تشییع شهید سید حسن نصرالله رحمه الله علیه
شهید عزیز! دل ما آنجاست.
راه را بستند.
تحریم و تورم و آقایی دلار،حتی بین ما و مراسم تشییع تو فاصله انداخته!
ما همه باید میآمدیم...
باید بیروت از ما پر میشد...
مرزدار بزرگ حرم!
از همان شبی که دیگر آنطور که باید صبح نشد تا همیشه،اندوهِ ضاحیه تکهای دیگر از قلبمان را از جا کند و جایش هرگز پر نشد!
بیدل شدهایم از بس اینجا و آنجا دل جا گذاشته ایم.
تکهای در فرودگاه بغداد،جانکاه و تسلیناپذیر و فزاینده ؛ قسم به روضهی دست سقا
تکهای در کوههای ورزقان،جانسوز،تو بگو حفرهای در دل که مدام در خاکستر خود میسوزد،تجلیِ همان دلی که برایش سوخت؛قسم به خدمت به مردم
تکهای در ضاحیه،در اعماق زمین، وقتی سم کارساز شد و نفس ها به شماره افتاد،قسم به قطعا سننتصر
یک تکه در طبقهی دوم آن ساختمان نیمفروریخته،وقتی یک فشنگ هم نمانده بود،چوبی که اژدها شد و سِحر بزرگ فرعون را بلعید،قسم به تشنگیِ لحظات آخرِ کربلای سنوار
.
.
.
یک دلِ بیدل و هزار دلدار در اینجا و آنجا
با یک امیدِ بزرگ
امام با سپاهی از دلدارها خواهد آمد و تو نیز برمیگردی ای شهید القدس،ای آزادهی مقاوم...
✍ ز.حسینپور
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
لشهیدنا لا نقول: «وداعاً»
بل نقول: «إلی اللقاء!»
إلی اللقاء مع انتصار الدم علی السیف
إلی اللقاء بالشهادة
إلی اللقاء فی جوار الأحبة.
😭😭😭😭😭
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
55.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طریقالمهدی، راه به سوی فرج نشان میدهد.
گشایش در کار مسلمانان مظلوم فلسطین، آغاز کار ظهور است که امام خامنهای فرمودند: قضیهی فلسطین، کلید رمزآلود فرج است.
در موکب امالمقاومه راوی مقاومتِ اهالی مقاومت بودیم.
بهار ۱۴۰۴
#گروهمردمیتجلیکوثر
#رهروانامالمقاومه
#استغاثه
#مردممظلومغزه
#جمکران
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
🔰شهادت مسؤل پرهیزکار
🔹دوازده مرداد هزار و چهارصد وقتی ظهر شد، کاری مهمتر از این به ذهنم نمیرسید: «متن حکم تنفیذ» را ببینم. داشتم فرازها را پشت سر هم میخواندم که یکیشان غافلگیرم کرد و چشمهایم گرد شد. همانجایی که رهبری ــ یعنی کسی که او را در قلّهی تقوا میدانستم و میدانم ــ آقای رئیسی را با وصف «پرهیزکار» توصیف کرده بود. یعنی علیرغم بیتعارفی و احتیاطی که از رهبری معروف است، تقوای رییسجمهور جدید امضا شده بود. سریع جستجو کردم و همه احکام تنفیذ از سال ۶۸ را خواندم و مطمئن شدم که تعجبم درست بوده. چون تجلیل از روسای جمهور قبلی، در تمامی حکمها وجود داشت اما وصف تقوا و پرهیزکاری برای هیچکدامشان استفاده نشده بود.
🔹مدال بزرگ و بیسابقهای بود که چالش مهمی در مقابلش قرار داشت: رییسجمهور مثل رهبری نیست که فقط مسئول «جهتگیری نظام» باشد. بلکه باید آن جهتگیریِ الهی را در هزارتوی ساختارها و رویّهها و آییننامهها و... جاری کند. یعنی آن مدال تقوا و پرهیزکاری و همهی آبرویی که پشت سرش بود، باید پشتوانهای برای ایجاد «تقوای جمعی» و «پرهیزکاری ساختاری» میشد. کاری که بدون «ابزار علمی» و «تمرین عملی» ممکن نبود و فقدان این چیزها در کشور، دانشمندتر از آقای رئیسی در علم و پرتجربهتر از او در عمل را زمین زده بود. در نتیجه، طبیعی بود که غبار ناهنجاریهای معیشتی و تورم روی خدمات دولت بنشیند و نگرانی برای این سرمایه بزرگ، پررنگتر شود.
🔹اما همیشه در چنتهی خدا چیزهای دیگری هم پیدا میشود. مثلاً؟ مثلِ شاهمرگ یا همان «شهادت» خودمان. که اهل تقوا و اخلاص را از همهی مشکلات ساختاری و دو قطبیهای حلنشده، عبور میدهد و از راهی میانبُر، عزت و آبرو برایشان میسازد و آن را به «شهود» جامعه میرساند تا همه به پاکی آنها «گواهی» دهند و به جای اینکه با لمس ناکارآمدیها، همه را به ناراستی متهم کنند، «شاهد» صدق شوند و نفَسی برای ادامه راه، تازه کنند. انگار کن که امامرضا در شب یازده ذیقعده، «پرهیزکاری» خادمش را خرید و به او آبرو و عزت بخشید و اخلاصش را امضا کرد و از «من یتق الله یجعل له مخرجا»، تفسیر تازهای در ارتفاعات ورزقان رقم زد و راه برونرفت جدیدی برای رئیسی عزیز ساخت.
🔹 مبارکِ جمهوریاسلامیِ عزیزتر از جان باشد که دوباره پاکی و نورانیتش ثابت شد: نظامی که با وجود چالشهای بزرگ و در بستر ناکارآمدیهای مزمن، باز هم عنصر مخلص و مسئول پرهیزکار میپرورد و حتی اگر مدتی بگذرد، نهایتاً خدا نور این گوهرها را در چشم همه جلوهگر میکند. بالاخره در میانهی «ظلمات الارض» و نظامهایی که بر محور دنیاخواهی شکل گرفتهاند و فنسالارانی را تربیت میکنند که بر سر منافعشان همدیگر را میدرند، جایی باید باشد که در حد وسع و ظرفیتش، «نورالله» را بتاباند و اخلاص و تقوای رهبرش، بستری برای پرورش مسئولینی شود که خلوص و پرهیزکاریشان درست در بحبوحهی کاستیها، عیان شود و همه را غافلگیر کند.
🔹 هر چه باشد، وقتی به آن آستان خادمپرور میرسیم و روبروی ضریح میایستیم، یادمان دادهاند که به حضرت اباالحسن بگوییم:
ــ السلام علیک یا «نور الله فی ظلمات الارض»
🔸پی نوشت: به یاد حسین امیرعبداللهیان؛ دیپلماتی که در دل طوفانالاقصی با صراحتش طوفان به پا کرد و وزیرخارجه کل محور مقاومت شد و سخنگوییِ پهپادهای لبنانی و کروزهای عراقی و بالستیکهای یمنی را شخصاً به عهده گرفت؛ همو که رفتوآمد ساده و بیتکلفش از همسایگی خانهی پدری ــ شهرکی عادی در حاشیه غربی تهران ــ به وزارت خارجه، در خاطرم حک شده و فراموشم نمیشود...
✍محمد صادق حیدری
✅https://eitaa.com/hosseiniehandisheh
🔸روایتی از مبارزات و مقاومتهای زنانه🧕
شور حسینی در مقاومت🌺
روز اول محرم هست🏴 و منزل یکی از همسایهها روضه زنانه برقراره. سخنران یکی از اساتید حوزه و بانویی مطلع و حساس نسبت به مسائل روز جامعه هستند😊 درباره سوره فتح صحبت میکنه و اینکه «فتح مبینی که در این سوره به مؤمنین بشارت داده شده با مقاومت آنها و نصرت الهی محقق میشه. همونطور که در مقاومت مردم ایران در برابر حملات رژیم صهیونیستی و آمریکا این نصرت شامل حال ما هم شد💪 پس اگر این مقاومت مقدس ادامه پیدا کنه انشالله در ادامه جنگ هم پیروز خواهیم بود😍». قرار شد بقیه صحبتهاشون رو در روزهای بعد بگن. روضه میخونن و دعا و حاجت مشترک خانمها ظهور امام زمان(عج) و سلامتی رهبر عزیزمون هست🤲
بعد از روضه یکی از خانمهای فعال مسجد محل گفتن: خانمها! اگر کسی وقت داره بیاد مسجد برای پاک کردن حبوبات کمک کنه☺️
مسجد محله ما در دهه محرم مراسم عزاداری برگزار میکنه و غذا میده. خانمهای محل هم که همیشه پای کار هستن👌
با دخترم راهی مسجد شدم. همیشه حضور در مسجد و بین خانمهای فعال بهم روحیه و نشاط عجیبی میده❤️ وارد مسجد شدم روفرشی بزرگی پهن کردیم و هر دو سه نفر دور یک سینی حبوبات رو پاک میکردیم و صدای مداحی و دعاهای عصر جمعه رو هم زیر لب تکرار میکردیم🥰
یکی از خانمها مسئول این بود که حبوبات پاک شده رو داخل گونیهای بزرگ بریزه. یکی از دفعههایی که این کار رو میکرد، سینی رو رها کرد و صدای خیلی بلندی ایجاد شد. اکثر خانمها از جاشون پریدن😁 دوباره مشغول کار شدیم. چند دقیقه بعد دوباره سینی از دست همون خانم افتاد و باز صدایی بلند!!! این بار همه از جامون پریدیم😂 خندم گرفت و با خنده گفتم: اصرار دارین برای موج حملات و انفجارهای بعدی آماده بشیم!🤣
خانمها خندیدند😄
خانمی که کنارم نشسته بود از مقاومت و صبر مردم در این دوازده روز میگفت😍 و من هم تأییدش میکردم. بهش گفتم: واقعا اگر همراهی و استقاومت مردم نبود به چنین پیروزی نمیرسیدیم❤️ انشالله باید توی این دهه با همین عزاداریها و دورهمیها مقاومت و تحملمون رو در همه چیز بالا ببریم تا در ادامه جنگ هم بتونیم پشتیبان خوبی برای نیروهای مسلح و رهبر مقتدرمون باشیم🤲
یکی از خانمها تعجب کرد و گفت: مگه تموم نشد؟😳
گفتیم: نه خواهر! فعلا رژیم خبیث شکست خورده. همه محاسباتش به هم خورده. نقشهاش عملی نشده و رفته تجدید قوا کنه و احتمالا دوباره برمیگرده😡 این رژیم خبیث تا حالا نشده قولی بده و پای حرفش بمونه😣 هیچ کدوم از مسئولین ما هم که نگفتن آتشبس یا صلحی در کار هست👏 دیروز هم رهبر عزیزمون❤️ صحبت کردن و حرفی از اعلام آتشبس توسط دشمن نزدن. این یعنی همین الان هم وسط جنگ هستیم👊
هر کدوم از خانمها حرفی میزد اما همه در یک مسئله، مشترک بودیم و اینکه ما خانمها هستیم که میتونیم خانواده، محله و فضای شهر رو به سمتی ببریم که روح زندگی در آن جریان داشته باشه و همین صبر و مقاومت و ایمان هست که عامل پیروزی جبهه حق میشه😊 و چه زمانی بهتر از ایام محرم و چه مکانی بهتر از روضههای امام حسین(ع) که سراسر درس مقاومت و ایمان هست❤️
چقدر حضور در این فضا بهم دلگرمی بیشتری داد😍 حس بودن در یک خانواده با دغدغهها و آرزوهای مشترک❤️ در بین زنانی که سالهای دفاع مقدس رو تجربه کردن و حالا به همون حال و هوا برگشتن اما در کنار جوونها و نوجوونهایی که اون زمان رو درک نکردن و ما تازه داریم شیرینی مقاومت در ایام جنگ رو درک میکنیم😊
✍️ ف. خندقآبادی
#زنانمقاوم
#مسجد_مرکزمقاومت
✅https://eitaa.com/pooshesheafifaneh
هدایت شده از ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | آجیلهای خط مقدم
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝فاطمه محمدی:
توی گروه پیام داد: «شب تا صبح بیدارن. هم گشنه میشن، هم چرتشون میگیره. غذایی که براشون میارن خشکه. نه سالادی، نه سوپی.»
دلم لرزید. خاطره آشفتهام، ریشه دواند سوی جوانهایی که برای امنیت ما، تا صبح چشم روی هم نمیگذاشتند. جوانهایی که توی خانههایشان چشم انتظار داشتند. مادری با گیس سفید یا همسری با هزار آرزو. جوانهایی که شاید همسنوسال خودم بودند، اما نسبت به آنها احساس مادری داشتم.
پسرکم، جلوی چشمم آمد که قد کشیده بود. ابروهای پر پشتش، چشمهای مشکی نافذش را پوشانده و رد سبز مردانگی پوست سفیدش را سبزه کرده بود. پسرکی که دیگر توی آغوشم جا نمیشد و من را در آغوشش میکشید. بغض، توی گلویم خانه کرد و اشک، کاسهی چشمم را پر.
جواب دادم: «چه ساعتی بیام برای بستهبندی آجیلا؟ نسکافه ها رو همین هفته میدیم؟ سالاد و سوپ هم خبرم کنید.»
توی بعد از ظهری داغ که آفتاب چنگ انداخته بود به زمین، خانهی یکی از مادرهای مواساتی جمع شدیم. کیسهی بزرگ آجیلها را گذاشتیم وسط و تا ساعتها مشغول بودیم. ستون کمرمان تیر میکشید و خستگی از صورتهایمان میباريد. باد کولر، عطشمان را نمیخواباند اما همچنان، مشتمشت آجیل توی کیسههای کوچک میریختیم. سعی کرده بودیم فکر همهجایش را بکنیم. آجیلها، گلچین شده بودند که نیازی به مغزکردن نداشته باشند. نسبت نخودچیها و کشمشهایش هم جوری بود که خوش خوراک باشند. مردهایی که تا دیروز بچههای مردم بودند، حالا از عزیزمان، عزیزتر بودند.
بعد از ظهر بعدی، نوبت پخت سوپ بود و بعدی نوبت درست کردن سالاد شیرازی. حالا که آتشبس شده، دلمان لکزده برای آن خستگیها. برای توی گرما کارکردن و برای توی خطمقدمبودن.
🗓شماره ١٠
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | تمرین کنی بزرگ میشی
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝م. حمیدیان:
خودمان را میرسانیم سمت ماشین. کوچه خلوت است. شام مردها را ندادهاند. باید دقایقی منتظر همسر و دختربزرگم بمانیم. دختر کوچکتر میپرسد: «کلید ماشینو نداری بریم توش؟»
ظرف غذاها و کیفم را میگذارم روی صندوق عقب. دو دستم را میبرم زیر بغلش. میآورمش بالا: «نه خانوم کوچولو، ندارم!»
مینشانمش کنار غذاها. خندهاش میگیرد. پاهای کوچکش را تکان میدهد. از جای جدید راضی است. میپرسد حالا چکار کنیم. میگويم: «هیچی شام میخوریم تا بابا و آجی بیان.»
قبول میکند. از نگاهش که به سمت غذاها میرود میفهمم. در ظرف را که باز میکنم بوی کبابتازه میپیچد توی مشاممان. اولین تکه را توی دهان کوچکش میگذارم. آسمان روشن میشود. اهمیت نمیدهم. لابد نور خانهها و ماشینها منعکس شده سمت بالا. دخترک از جای خوبش خسته شده. میخواهد بیاید پایین. میگذارمش وسط کوچه. مثل جوجه رنگیهای آزاد شده از قفس، اینطرفوآنطرف میدود.
چیزهایی توی آسمان چشمک میزند. یقین میکنم آن روشنایی ناگهانی از نور ماشین و خانه نبوده!
ناخواسته نگاهم میدود دنبال جوجه رنگی خودم. بغض میکنم. نگرانش میشوم. به خودم میآیم. برای یک زندگی متفاوت آمادهام؟ برای روزهایی که ممکن است مثل گذشته نباشند ظرفیت دارم؟ از بیبرقی، بیآبی، کمبود موادغذایی بزرگترم یا کوچکتر؟ اشک نمزدهی گوشه چشمم را پاک میکنم. بغضم را قورت میدهم. صدایی میگوید: «تمرین کن. مثل همه روزهایی که تمرین کردی و از حادثهها بزرگتر شدی!» دخترک را صدا میزنم: «میای سایه بازی؟» ذوق میکند. چشمهایش برق میزند. مثل آسمان بالای سرمان.
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | میشود دعایم کنید آقای شهید؟
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝م. حمیدیان:
جناب آقای شهید، سلام!
خوبید؟ خسته نباشید. خداقوت
این مدت خیلی اذیت شدید. همهی ما دیدیم. هرشب از پنجرهی خونهها دیدیم و در جریان زحمات شما بودیم. دیگر آنقدر دور نبودید که نبینیم. عملیاتها، بیرون از مزر نبود. سری نبود. همینجا کنار ما مشغول بودید. نرفته بودید سوریه. خبرهای زدوخورد از اخبار نمیآمد. با گوشهای خودمان صداها را میشنیدیم.
اگه بگویم هربار که صدا میآمد بیشتر از اینکه نگران بچههایم باشم نگران شما بودم دروغ نگفتم. خدا که میداند و خبر دارد. وقتی دخترها دمپنجره نگاه میکردند و به خیال خودشان ستارهها داشتند چشمک میزدند، من ذکر قلبم برای سلامتی شما قطع نمیشد.
امشب هیچ صدایی نمیآید و آسمان آرام است.
اگه بگویم دلم برای آتیشبازی تنگ شده ظلم است؟
امشب که آمدم گلستان شهدا دیدم تازه توی خاک چشمهایت را بستی و آرام گرفتی. سوختم. میگفتند شما و دوستانتان سوختید. آنقدر گریه کردم که چند تا خانم فکر کردند از خانوادهی شما هستم. مگر نیستم؟
دلم میخواست به آن پیرزن که گفت اقوام شما هستم بگویم بله برادر من هستید، اما از روی خواهری که سر به زانو گرفته بود خجالت کشیدم.
میشود دعایم کنید آقای شهید؟ وقتی توی این دنیا بودید برای سلامتی و امنیت ما تلاش میکردید، یک لحظه چشمهایت را روی هم نگذاشتی تا من همهی شب راحت کنار دخترهایم بخوابم. الان که دستت بازتر شده، الان که مهمان ارباب میشوی و حضرت مادر را میبینی، سفارشم را نمیکنی؟
وقتی توی این دنیا بودی آسمان با مجاهدت شما چشمکزن میشد، میشود آسمان ابدیت ما را هم ستارهباران کنید؟
آنقدر نور بیندازی به ظلمات این دوران قبل از ظهور تا راه را گم نکنیم و برسیم به امام؟
🗓شماره ١٣
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | شبیه ثریا خانم باشیم
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝 زهرا خدایی:
گوشی را بر میدارم و برای بار چندم به محدثه زنگ میزنم. تلفنش خاموش است. میدانم وقتی حالواحوالش بهم میریزد، اولین کاری که میکند خاموش کردن تلفن همراه است. بلافاصله خانهشان را میگیرم. میرود روی پیغامگیر.
توی آخرین صحبتمان گفته بود آبلهمرغان گرفته و روز بعدش جنگ شد. تا ما از کربلا برگردیم ایران و برسم خانه و بخواهم جویای احوالش شوم گوشی را خاموش کرده بود. میدانم که همسرش تمام این روزها را نبوده و نیست.
یاد همسر یکی از فرماندهان میافتم که تعریف میکرد در میانهی جنگ عراق و ایران سرخک میگیرد. میگفت: «آنقدر حالم بد بود نمیتوانستم تکان بخورم. خدا خواست و آنشب حاجآقا آمد خانه. توی اهواز جلسه داشت و چون توراهی داشتیم آمده بود حالمان را بپرسد و برود که دید اوضاعم خراب است. شب را ماند و صبح اول وقت مرا برد دکتر. تشخیص پزشک سرخک بود و استراحت مطلق. حاجآقا میخواست مرا بفرستد تهران پیش مادرش که دکتر اجازه نداد و گفت اگر تکان بخورم هم خودم و هم بچه از بین میرویم. به خانه که برگشتیم یکربع راه میرفت و فکر میکرد. وقتی ثریا خانوم، همسر همکارش، آمد؛ خوشحال شد و گفت باید برود چون توی منطقه خیلی کار دارد. حاجآقا رفت و ثریا خانوم ماند و چندین روز پرستاری از من. حاجآقا سالها بعد گفت اگر شما خانمها هوای همدیگر را نداشتید و کنار هم نبودید شرایط برای ما خیلی سخت میشد.»
فکر میکنم حالا هم دقیقا همان روزهاست. محدثهها مریضی و دردهایشان را تنهایی میگذرانند که مردهایشان باخیال آسوده از کیان کشورمان دفاع کنند و ما باید شبیه ثریا خانوم باشیم که این تنهایی را کمتر کنیم.
دوباره شمارهاش را میگیرم. در کمال ناباوری بوق میخورد و میگوید: «سلام.» میگویم چند روز است دارم زنگ میزنم وخاموش است میفهمم چند ثانیه است گوشی را روشن کرده و از دیدن اسم من و این تماس در لحظه شوکه شده است.
ده دقیقهای صحبت میکنیم. از حالواحوالش میگوید و اینکه همسرش یک شب بیشتر خانه نبوده. میگویم: «ارزش این روزهای تو کمتر از علی آقا نیست. ما کاری ازمون بر نمیاد جز اینکه کنارتون باشیم و اگر نیاز به کمک داشتید تنهاتون نذاریم.» تشکر میکند. متواضعانه میگوید این تماس اندازهی یک دنیا برایش میارزد.
خداحافظی میکنیم. غرق فکر میشوم. به رزمندگانمان در این روزهای نبرد با رژیم اشغالی فکر میکنم و همسرانی که این روزها نقش مهم و غیرقابلانکاری دارند. زنهایی که باید کوه باشند، محکم بایستند و یکتنه خانه و کاشانهشان را دریابند تا همسران رزمندهشان با خیالیآسوده خودشان را وقف دفاع و پاسداری از کشورمان ایران کنند.
🗓شماره ١٤
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh