هدایت شده از 🌱بنࢪآے تبادݪـآٺـ نࢪجس🌱
بِسمِ اللهِ اَلرَحمانِ اَلرَحیمِ💜
از کانال دختران زینبی😍👇🏻
قسمت اول💕
رمان کوتاه💕
یک تصمیم خوب💕
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شب شده بود. صالح، در اتاق با تبلت مامان، بازی می کرد. برای فردا یک عالمه مشق داشت، اما حوصله نداشت آنها را بنویسد. دلش می خواست اول، بازی را تمام کند. مامان داخل اتاق آمد و گفت: بابا آمده و همه سر سفره، منتظر شما هستیم. صالح تبلت را روی میز گذاشت، دستهایش را شست و سر سفره نشست . وقت خوردن شام، فقط حواسش به بازی بود و به مرحله بعد فکر می کرد!؟ بعد سفره را جمع کردند و همگی نشستند تا فیلم ببینند. با خودش گفت: این فیلم را می ببینم، بعدا می روم مشقم را می نویسم. هنوز وقت هست! تلویزیون دیدن، دور هم بودن، خیلی مزه می دهد. کنار بابا نشست و به بالش های قلمبه زیر بغل او، تکیه داد به خاطر بازی با تبلت، چشم هایش خسته بود و زود خوابش برد...
نشر دهید و منتظر ادامه ی رمان در کانالمون باشید☺️
اینم لینکمون بزن روش و ادامه ی این رمان و قمست های بعدی رمان رو ببین👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2375942272Cbbb65e7888
کپی رمان ها ممنوع🚫
فقط نشر دهید💕
#دختران زینبی
هدایت شده از تبادلات پرجذب میخک
- #پـࢪوفایل🎈
- #بیو_گـࢪافے🧤
‹🧺👒›
-
تـــآزه میفهـمم،چرامشڪیسٺرنگچــادرم !
مــاه رآ . .🌙
تـاریڪــے ِ شب🌑
آنقـدرجـذاب ڪرد🍦꧇) !
🔴-#کانال زیر پره از #بیو و #تلنگرانه و #متن های #بسی #جذاب و #پروفایل های #ناب و فعالیتهای #دخترونه که هر دختری نیاز داره و خلاصه یه جای #دنجه واسه #چادریون و #دختران😎🔴
- - - - - - - - - - - - -‹💚🚛›
https://eitaa.com/joinchat/3920560247C5733945b92🐣🌱!
#بپربیااگهغیرتزهراییداری😍🚫
#زشتهکانالبهاینخوبیخالیبمونه😉
#کانالمونپرهازفعالیتهایدخترونه🌸🍒
هدایت شده از 🌱بنࢪآے تبادݪـآٺـ نࢪجس🌱
بِسمِ اللهِ اَلرَحمانِ اَلرَحیمِ💜
از کانال دختران زینبی😍👇🏻
قسمت اول💕
رمان کوتاه💕
یک تصمیم خوب💕
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شب شده بود. صالح، در اتاق با تبلت مامان، بازی می کرد. برای فردا یک عالمه مشق داشت، اما حوصله نداشت آنها را بنویسد. دلش می خواست اول، بازی را تمام کند. مامان داخل اتاق آمد و گفت: بابا آمده و همه سر سفره، منتظر شما هستیم. صالح تبلت را روی میز گذاشت، دستهایش را شست و سر سفره نشست . وقت خوردن شام، فقط حواسش به بازی بود و به مرحله بعد فکر می کرد!؟ بعد سفره را جمع کردند و همگی نشستند تا فیلم ببینند. با خودش گفت: این فیلم را می ببینم، بعدا می روم مشقم را می نویسم. هنوز وقت هست! تلویزیون دیدن، دور هم بودن، خیلی مزه می دهد. کنار بابا نشست و به بالش های قلمبه زیر بغل او، تکیه داد به خاطر بازی با تبلت، چشم هایش خسته بود و زود خوابش برد...
نشر دهید و منتظر ادامه ی رمان در کانالمون باشید☺️
اینم لینکمون بزن روش و ادامه ی این رمان و قمست های بعدی رمان رو ببین👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2375942272Cbbb65e7888
کپی رمان ها ممنوع🚫
فقط نشر دهید💕
#دختران زینبی