🔻 کاوشی در عزاداری تبریزیان | قسمت سوم: عرب و عجم و زنجیر
✍ مهدی نعلبندی
▫️دستههای عرب و عجم، برای سینهزنی است. با دو سبک سینه زدن و دو سبکی پوشش عزاداران.
عرب: دو دستی به وسط سینه میزند با ضرباهنگ سبک، با ریتمی تند، ولی نه به تندی شور. عزاداران در مراسمِ رسمیِ سیره و دسته، دستار بر سر میبندند و دامنی میپوشند به نام اتک با پیراهنی که چاک از جلو دارد برای فرود آمدن دو دست بر سینه عریان.
عجم: با دست راست به سینهی چپ میزند با ضرباهنگ سنگین. عزاداران در مراسمِ رسمیِ سیره و دسته، دستار بر سر میبندند و کت و شلوار مشکی میپوشند و شانه چپ را عریان میکنند تا دست بر سینه لخت فرود آید. نوحهخوانان عجم، بیشتر در ماهور، چهارگاه و راستپنجگاه میخوانند.
زنجیرزن: با دست راست، زنجیر به سینة چپ میزند و بالعکس. دو دستی در دو ضرباهنگ سبک و سنگین و در بحرهای تک ضرب و دوضرب. سبک تبریزیها در زنحیرزنی سهتایی است و پس از هر ریتم که شامل سه نواخت زنجیر با دو دست است صدوهشتاد درجه در جای خود میچرخند که این چرخش در مراسم بیرونی موحب تنظیم ریتم نواختهای کل دسته با چشم میشود. عزاداران در مراسمِ رسمیِ سیره و دسته، دستار بر سر میبندند و دامنی میپوشند به نام اتک با پیراهنی که چاک از پشت دارد برای فرود آمدن زنجیر بر پشت.
سبب چاک خوردن پیراهن در سبک عرب و زنجیر را تبعیت از جون بن ابیمالک «غلام سیاه» میدانند که در روز عاشورا و در میانه محاربه، پیراهن از تن کَند و با تن عریان به مصاف شمشیرها رفت.
ادامه دارد...
#محرم
📖 جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻 کاوشی در عزاداری تبریزیان | قسمت چهارم: به نشانیِ عَلَم
✍ مهدی نعلبندی
▫️هر هیئت، چندین علم دارد. بیرقها و درفشهایی سیاه که نام هیئت را بر سینه دارند. درفشهایی سه گوش، برای راهنمایی عزاداران به خانهای که هیئت در آنجا برپاست و در برنامه مکتوب هیئت؛ همراه خیابان فلان و کوچه بهمان، نوشته میشود "به نشانی علم" که یعنی علمها را بگیر و بیا تا محلِ هیئت. علمها از چپ و راست خیابان اصلی با فاصلههای دویست متری نصب میشوند تا آستانه کوچه اصلی که دو علم در دو طرف کوچه قرار میگیرد و باز چیدن علمها تا درِ خانهای که بیرق چهار گوش بزرگی با دو دسته بلند بر سر در خانه نصب میشود اسم بیرق بزرگ چهارگوش، «عَلَمِ سر در» است که همه باید از زیر آن رد شوند تا نعلین برکنند و داخل جرگه شوند.
قدیمترها کسانی هم بودند که اطراف علم میایستادند و عزاداران را راهنمایی میکردند به محلِ هیئت. به اینان میگفتند «عَلَم آغاسی»، یعنی بیرقبان، اینان بیشتر زمانی به کار آمدند که پهلویها عزاداری را قدغن کردند و نشد که در کوچهها علم بزنند. عزاداران میرسیدند به بیرقبانان و نشانی هیئت را از علمآغاسی میگرفتند و زمانی هم پیش آمد که همه چیز قدغن شد و مردم سنگ چیدند در کوچهها و خیابانها، یا کاه ریختند در مسیر و عزاداران از چینش سنگها و رد کاه، راه عزاخانهها را یافتند و رفتند و نشستند به گریه برای حسین فاطمه سلامالله علیهما.
تبریز که بزرگتر شد، محلهها جای خود را به شهرکها دادند و هیئتهایی تشکیل شدند که نه در یک محله که در شهر و خانهها میچرخیدند. در سالهای اخیر خانهها هم جای خود را به مساجد دادند تا هیئتیها دست همّت بالا زنند و مساجد را بازسازی کنند و رونق دهند. در این میان بودند و هستند هیئتهایی که در روزهای دفاع از دین و میهن در جبههها شکل گرفتند و بانیانش اکنون در قهقهة مستانهشان عند ربّهم یرزقوناند. همه اینها هنوز هستند و خواهند بود. نامی اگر نمیبریم به این سبب است که نامها بسیارند و در این بارگاه، گمنامانند که نامآورترینانند.
ادامه دارد...
#محرم
📖 جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻 کاوشی در عزاداری تبریزیان | قسمت پنجم: شاخسِی - بخش اول
✍ مهدی نعلبندی
▫️شاخسِی، آیین عزاداری ویژة مردم آذربایجان است. آیینی که در اصل، حماسی و رزمی است و ریشه در شب عاشورا دارد. شاخسِی، بومیشده عبارت «شاه حسین» است و آیین اصلی عزاداری خیابانی آذریهاست. مردم، شانهبهشانه هم وِرد میگیرند و دو عبارت «شاخسِی» و «واخسِی» را مانند ترجیع وِردها تکرار میکنند و شعار حیدر و صفدر را به نشانةرجزهای یاران امام حسین علیهالسلام تکرار میکنند.
استاد زرینقلم با استناد به همین واقعه که ذکر آن در بخش بعدی این نوشتار خواهد رفت، شعری سروده که ورد زبان شاهحسینگویان تبریز در سالهای اخیر است:
شاخسیی اوّلده بیر عدّه مفاخر باشلادی
پیـروان بوذر و عمـار یاسر باشلادی
شاخسیی اول حبیب بن مظاهر باشلادی
بو سببدن بیر بیله شور و نوا شاخسیده دیر
سردسته یا «دستهباشی» در شاخسی، یکی از حسینیان سالخورده و پیشکسوت است که شمشیر در دست میگیرد و دسته را هدایت میکند و بقیه عزاداران نیز چوبدستهایی به بلندای شمشیر در دست میگیرند و با امام علیهالسلام اعلام بیعت میکنند. شیپور و طبل نیز بخشی از شاخسی است که بر وجه حماسی و رزمی آیین میافزاید.
مشهور است که آیتالله میرزا فتاح شهیدی، شاخسی را با نام «علمسیز سیره» یا «هیئت بدون علم» یاد کرده است که همه و همه به آن دعوتاند.
هر چه اشعار سیره، فاخر و فخیم است؛ اشعار در شاخسی، شفاهی و روانتر است و مناسب کوی و برزن و تابع ریتم و نوای وِردی که دستهباشی میگیرد.
در اطراف تبریز، اعضای دسته به جای برداشتن چوب، دست راست را بر زانوی راست فرود میآورند و دست چپ در همه انواع شاخسی بر شانه کناردستی قرار میگیرد تا گردان عزاداران تشکیل شود.
ادامه دارد...
#محرم
📖 جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻 کاوشی در عزاداری تیریزیان | قسمت ششم: شاخسِی - بخش دوم
✍ مهدی نعلبندی
▫️بنا بر روایت مقتلالحسین، نافعبنهلال نقل کرده است که «در شب عاشوراء، امام علیهالسلام وارد خیمه خواهرشان زینب سلامالله علیها شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم که شنیدم زینب کبری به امام عرض کرد:
آیا شما یارانت را امتحان کردهای؟ من نگرانم که آنان نیز به ما پشت و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند!
امام در پاسخ فرمودند:
به خدا سوگند اینان را امتحان کردهام؛ پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند به گونهای که مرگ را به گوشه چشم مینگرند و به مرگ در راه من همچون طفل شیرخواره به سینه مادر انس دارند.
چون این سخن را از امام شنیدم، گریان نزد حبیببنمظاهر رفتم و ماجرا را باز گفتم. حبیب گفت:
به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود، هماینک با این شمشیرم به سپاه دشمن حملهور میشدم.
[نافع میگوید] به حبیب گفتم:
گمان میکنم باید خواتین را تسکین خاطری داد. آیا میتوانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته و خاطرشان را آسوده کنیم؟
حبیب از جای برخاست و فرمود: ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از آشیان خود به درآیید!
سپس به بنیهاشم گفت: به خیمههای خویش بازگردید که چشمانتان بیدار مباد!
بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه از نافع شنیده بود برایشان بازگفت. همگی گفتند: به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در اینجا گرد هم آییم قسم که اگر انتظار فرمان حسین علیهالسلام نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا جان را پاک و چشم را روشن سازیم.
حبیب از خداوند برای آنان طلب خیر کرد و خواست همراه او بیایند تا نزد بانوان حرم روند و خاطرشان را آسوده سازند. او به راه افتاد و یاران از پی او روان شدند؛ وقتی حبیب به نزدیک حرم اهلبیت رسید، ندا در داد:
ای حرم رسول خدا ! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت؛ مگر آنکه سر از تن بدخواهانتان جدا سازد؛ این نیزههای پسران شماست؛ سوگند یاد کردهاند که فقط بر سینه کسی فرود آیند که از دعوتتان سر بر تافته باشد.
در این هنگام زنان حرم، گریان از خیمهها خارج شدند و گفتند: ای پاکان! از دختران رسولالله و ناموس امیرالمؤمنین دفاع کنید! در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند.
تبریزیها همین واقعه را نخستین مراسم شاخسِی در تاریخ میدانند و به تأسی از حبیببنمظاهر که با یارانش رو به نجف کردند و ندای حیدر و صفدر در دادند، آیینی حماسی را ترتیب میدهند.
ادامه دارد..
#محرم
📖جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻 کاوشی در عزاداری تبریزیان | قسمت هفتم: سوداخانه عشق
✍ مهدی نعلبندی
▫️بازار تبریز، محرم هرسال میزبان دستههای عزاداران امام عشق است. آیینی که قدیمترها از اول محرم و فردای رؤیت هلال آغاز میشد و آغازش در دهههای اخیر از هشتم محرم هر سال است و در این روزها همه حجرههای بازار، میشود حسینیه و فرشها و قالیچههای نفیس بر کف حجرهها پهن و سماورها روشن میشود تا عزاداران، لختی بنشینند و گلویی تر کنند و عرقی خشک و عزاداری از سر گیرند. هر روز از نماز ظهر تا نیمههای شب.
معمرین و سالخوردگان هیئتهای تبریز میگویند که مراسم بازار دو علت داشت؛ یکی عدم حضور بانوان در بازار و راحتی عزاداران برای آنکه سینه عریان کنند و بیریا اشک بریزند و واهمه نامحرم نداشته باشند و دیگر آنکه در زمستانهای پرسوز و گداز و تابستانهای پرشرر تبریز، این صحن مسقف بازار است که بهترین محافظ و سایهبان عزاداران از سرمای سوزان و گرمای گدازنده است. و باز میگویند که همه حجرهها در این تیمچهها وقف فرزندان فاطمه سلاماللهعلیهاست در این چند روز عزاداری و شرط معامله در بیع وشراء حجرهها.
مراسم بازار تبریز، بیش از دویست سال سابقه دارد و همه ساله با نظم و شکوهی ویژه برگزار میشود. عزاداران، عزا میدارند و میانداران، کاه بر سر میپاشند و نوحهخوانان، نوحه میخوانند. مراسمی یگانه در جهان و بینظیر در نوع خود. آیینی که تا دوازدهم محرم برقرار است و روز دوازدهم، مختصِ «یخه باغلاما»، یعنی بستن یقههایی که در عزای قتیل دشت نینوا گشوده شدند و پیراهنها چاک خوردند در این چند روز و یقهها که بسته شد، کار، تمام نیست؛ چرا که از فرداروز و بعد از نماز صبح، بر کف تیمچهها فرش میگسترند تا واعظان، مقتل بخوانند و نوحهخوانان، نوحه تا اربعین و آخر ماه صفر که پایان عزاداری تبریزیهاست در مشهد و در حضور امام رضا علیهالسلام
ادامه دارد...
#محرم
📖 جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻 کاوشی در عزاداری تبریزیان | قسمت هشتم و آخر: حنجرههای وقفی
✍ مهدی نعلبندی
▫️نوحهخوانی در تبریز، شغل نیست. هیچ نوحهخوانی کسب معاش از خواندن نوحه نمیکند و اغلب نوحهخوانان با شغل خود معروف بوده و هستند. اینان، حنجرهشان وقف امام عشق است. آنان که باید در مجالس ختم بخوانند و به عشرخوانی مشغول شوند و گره از کار خانواده های داغدیده بگشایند تا عزایشان بیرونق نشود، مأجورند و مشهور به «عرشخوان».که معادل تبریزی همان «عشرهخوان» است.
نوحهخوان در هیئتهای تبریز، اگرچه رکن هیئت است؛ اما نه متکلم وحده است، و نه اول و آخر هیئت با است. محتوای سیره شاید بر همان منوال سیرتنا و سنّتنا، متکی به روحانی هیئت است و سخنرانیِ واعظِ هیئت، بخش لاینفکِ مراسم است و پیش از آن نیز قرائت قرآن و تصحیح حمد و سوره با نظمی ویژه، رد خور ندارد. سیره با زیارت عاشورا و قرائت قرآن آغاز میشود و موسم نوحهخوانی بعد از سخنرانی روحانی هیئت است.
نوحهخوان هیئت چند خطی برای ورود به روضهای که موقف آن در پایان سخنرانی واعظ مشخص شده میخواند و پس از آن همهی نوحهخوانان حاضر در هیئت در همان موقف و با اشعاری دیگر و در همان بحر و گاه حتی در همان ردیف پایانی اشعار میخوانند و سپس یکی از نوحهخوانان دم میگیرد برای ریتم سینهزنی یا زنجیرزنیِ مرسومِ هیئت و میرسد به شور و پایان مجلس، که باز با نوحهخوان خود هیئت است.
رسم و آیینی که سینه به سینه از استاد به شاگرد و از نسلی به نسلی منتقل میشود و همه ساله پویایی خود را از سنتی دیرین میگیرد و از رونق نمیافتد و نخواهد افتاد؛ چرا که حسین علیه السلام را حرارتی در دل های اهل ایمان است که خاموشی نخواهد دید.
#محرم
📖 جامعه شناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻سیاست زدایی و سوژه مدرن
✍ حسین نجفی
انقلاب اسلامی لحظه تجدید سیاست در ایران است،لحظه ای که آینده ما از گذشته غرب جدا می شد و خودمان سرنوشت پیدا کردیم تا میانه بزم به میدان رزم برسیم و به " انسان سیاسی" بدل شویم
انسان سیاسی آینده دارد پس امیدوار است سودای گذر دارد اما برای ساختن، این انسان اقامه گر عهد و تاریخی است شگرف به همین سبب امام(ره) می فرمود"دشمنان ما از آدم (سیاسی) می ترسند و گرنه کاری به نماز و دعا و ذکر ما ندارند" این فهم سبب می شد امام "سیاست ما" را "عین دیانت ما" بداند و بسیجیان خود را برای تحقق آیه"ان تقوموا لله مثنی و فرادی" به میدان تاریخ فرا بخواند
به نظر می رسد غرب سرنوشتش را محقق کرده و آینده ای ندارد،جایی که آینده ندارد سیاست تمام می شود و اتمام سیاست یعنی مرگ انسان و شروع حیوان
بی آینده برای بقا چاره ای جز سیاست زدایی و حذف انسان سیاسی ندارد حذف مانند به شهادت رساندن سردار سلیمانی
سیاست زدایی یعنی تولید سوژه ای غیر سیاسی، منفعل و مصرف کننده که هیچ روایتی از عالم جز لذت و شهوت را نمی تواند مشق کند و این نقص عظیم با بزک رسانه ای پنهان می شود
سلبریتی،پایان تاریخ انسان و آخرالزمان انسانیت است درحالیکه قهرمان در تقابل با سلبریتی اوج سیاستمداری است و سیلبریتی اوج انفعال و بی هویتی انسان
سوژه مدرن نفسش بریده است و حیوان حریصی است که تنها می تواند نرخ شهوات و نفسانیات خود را با کمک علم و رسانه به حداکثر برساند او سودا و سرنوشتی ندارد و تمام رستاخیز عالم او به فربه شدن تن می رسد و در این مسیر ابایی از عبور از مرزهای اخلاقی و انسانی ندارد
✅ @Popular_Sociology
🔻سالروز بر دار کردن شیخ فضل الله نوری
✍ جلال آل احمد
▫️به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
📖 جامعهشناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻از رقص سلبریتیها تا حسینیه معلی و خونی بر دست روشنفکرانِ جامعهنشناس
✍ شهاب اسفندیاری
▫️گزارش اخیر آفکام از کاهش تماشای سنتی تلویزیون در بریتانیا خبر میدهد. رفته رفته از تعداد تماشاگرانی که در ساعات پربیننده «پای تلویزیون مینشینند تا ببینند چه نشان میدهد» کاسته میشود و تماشای انتخابی و شخصی بر سکوهای مختلف افزایش مییابد.
البته رسانههای بزرگ خدمت عمومی مانند بیبیسی هم با راهاندازی پلتفرمهای جدید بر بستر اینترنت مانند iPlayer مخاطبان خود در فضای مجازی را افزایش دادهاند. همانطور که در ایران هم تلوبیون سکویی محبوب برای تماشای انتخابی و شخصی برنامههای تلویزیون را فراهم آورده است.
نکته قابل توجه در گزارش آفکام آمار بینندگان مهمترین مناسک تلویزیونی و پربینندهترین برنامههای تلویزیونی در بریتانیا است. در سال ۲۰۲۲ مسابقه فوتبال انگلستان - فرانسه در جامجهانی با ۱۶/۱ میلیون بیننده در رتبهی اول و مراسم تشییع جنازه ملکه با ۱۳/۲ میلیون در جایگاه دوم قرار دارد.
پر بینندهترین برنامهی تولیدی BBC در انگلستان یک مسابقهی رقص سلبریتیها است که ۱۹ سال سابقهی پخش دارد. این برنامه در موفقترین فصل خود ۱۱ میلیون بیننده داشته است. اگر جمعیت بالای ۱۲ سال آن کشور (حدود ۵۷ میلیون نفر) را در نظر بگیریم، این برنامه حدود ۲۰٪ بیننده داشته است.
مقایسهی این آمار با آخرین نظرسنجی در مورد مخاطبان ویژه برنامههای محرم در تلویزیون ایران قابل توجه است. پر بینندهترین برنامهی دههی اول محرم در ایران حسینیهی معلی بود. بر اساس نتایج نظرسنجی ۳۰/۶ ٪ از مردم (بالای ۱۲ سال) تماشاگر این برنامه بودند؛ یعنی حدود ۲۰ میلیون نفر.
این که یک برنامهی مذهبی مانند «حسینیه معلی» سهم مخاطبش از جامعهی ایران بزرگتر از سهم مخاطب یک مسابقهی رقص سلبریتیها از جامعهی بریتانیا است، قاعدتاً برای هر جامعهشناس حقیقتجو و تحلیلگر منصفی باید محل تأمل باشد.
بیگمان جایگاه نهاد دین و گستره و عمق نفوذ آن در این دو جامعه بسیار بسیار متفاوت است. این که افرادی مثل نقل و نبات از «زوال مرجعیت دین»، «دینگریزی»، «افول باورهای مذهبی»، و حتی «فروپاشی اجتماعی» در ایران سخن میگویند بیشتر از جنس «آرزو اندیشی» است.
این که برخی بدون توجه به این تفاوتهای بنیادین در جایگاه و قدرت نهادهای اجتماعی و سازمانهای مدنی و ساختارهای حقیقی قدرت، مطالبهی دگرگونی ناگهانی ساختارهای حقوقی و تحقق یک جامعهی سکولار و بیاعتنا به نهاد دین و ارزشها و هنجارهای آن را طرح میکنند، آرزو اندیشی است.
ظاهراً برخی ترجیح میدهند که «جامعهنشناس» باشند و به ترویج و نشر پیشفرضهای ایدئولوژیک و گزارههای سیاسی خود اکتفا کنند. این رویکرد اگر صرفاً یک تفنن نظری بود اشکالی نداشت. فاجعه آنگاه رخ میدهد که برخی تصویر برساختهی این روشنفکران و جامعهشناسان از جامعه را باور کنند.
آن جوانی که فکر و ذهنش از این تصورات آکنده شده که «دین در حال زوال است»، و «جامعه در حال فروپاشی است»، و «نظام به زودی سقوط میکند»، طبعأ با محاسبات غلط ممکن است خطر کند و وارد میدان مبارزهای خیالی شود که پیروزی در آن خیلی نزدیک و در دسترس به نظر میرسد.
بر این اساس، آنها که چنین تصاویر جعلی از جامعه را برمیسازنند و ترویج میکنند در همهی مصائب و هزینههایی که بر نسل جوان تحمیل شده، شریک و مسئولاند. در مرور وقایع تلخ پائیز سال گذشته، این حقیقت را بیپرده باید گفت که برخی روشنفکران و جامعهشناسان خون بر دستان خود داشتند.
🔗پ.ن:
۱:به قید «برخی» در جملهی آخر لطفاً دقت شود. بودند جامعهشناسان و فعالان اجتماعی و سیاسی که در بحبوحهی همان حوادث تلخ کف خیابانها، هشدار میدادند که این حکومت «پوشالی» نیست و «براندازی» آن نه ممکن است و نه مطلوب. البته شاید این صداها معدود بود و کمی هم دیر.
۲:برخی دوستان نکتهسنج ممکن است بگویند اگر تلویزیون ایران هم رقص سلبریتیها پخش کند چه بسا بیشتر از حسینیه معلی بیننده داشته باشد. به این بزرگواران عرض شود که آفتاب آمد دلیل آفتاب! این که چنان برنامههایی از تلویزیون ایران پخش نمیشود، خود دلیل است بر نفوذ و قدرت نهاد دین.
📖 جامعهشناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کاش هیچوقت جلوی هیچ دوربینی ظاهر نشود!
این کاکویی که نامش را نمیدانم و نشانش هم...در یک قاب تار و مخدوش، در ظلمت شب، با یقه آبی و جامه زحمتکشی، با دستهایی به مثال جیب، تهی...به سمت یک ابلیس مسلح میرود، انتحاری و بیپروا، ... یحتمل گفته صدی نودونه گلولهاش به شقیقهام میمالد ولی اگر یک در صد نمالد، میمالمش به زمین...مالید، مثل بهترین کشتی تختی، پهلوان کوبیدش زمین...جسمهایی در صف انتظار زمینگیر شدن عمودی ماندند، جانهایی پاک بر تنهایشان سکونت یافتند...
ادامه در 👇👇
📖 جامعهشناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻کاش هیچوقت جلوی هیچ دوربینی ظاهر نشود!
✍ محمدصادق فرامرزی
▫️این کاکویی که نامش را نمیدانم و نشانش هم...در یک قاب تار و مخدوش، در ظلمت شب، با یقه آبی و جامه زحمتکشی، با دستهایی به مثال جیب، تهی...به سمت یک ابلیس مسلح میرود، انتحاری و بیپروا... یحتمل گفته صدی نودونه گلولهاش به شقیقهام میمالد ولی اگر یک در صد نمالد، میمالمش به زمین...مالید، مثل بهترین کشتی تختی، پهلوان کوبیدش زمین...جسمهایی در صف انتظار زمینگیر شدن عمودی ماندند، جانهایی پاک بر تنهایشان سکونت یافتند...
همین کاکویی که نامش را نمیدانم و نشانش هم...کاکو، خواستم بگویم کولهپشتی واژههایم، انبان حرفهایم، ذهن بیقرارم؛ هیچکدام چیزی ندارد که به تو بگوید، تو بزرگتر از کلمات منی...فقط میخواهم مقابل هیچ دوربینی ظاهر نشوی، جواب هیچ خبرنگاری را ندهی، هیچوقت سیمایت آشکارتر از آن چند فریم لرزان و تاریک نشود، در پس پرده غیب بودنت را دوست دارم...
وقتی از تمام انسانها خسته میشویم، وقتی امید به بند آخرش بند میشود و ناامیدی تنها پاسخمان، میخواهم سیمای ناآشنایت را پشت کالبدهایی که نمیشناسم حدس بزنم...با خودم بگویم که هنوز چه مردانی پشت نقاب سادگی، بی میز و منصب، برادر ماندهاند، داداش بزرگترمانند...کاکوی ما!
من ایران را دوست دارم، به شکل غیرمنطقی و جدیدا غیراستانداردش...هنوز وقتی یکی مدال میگیرد و پرچم بالا میرود مثل دوران کودکی دور اتاق میدوم، وقتی تصاویر جنگ را میبینم از تاخیر به دنیا آمدنم شرمنده میشوم و دلم میخواهد کوچهای از خرمشهر به خون من آزاد میشد، هرسال به سالگرد سقوط هواپیمای عباس بابایی که میرسیم جانم تیر میکشد که آشناترین همزمین من به آسمانها در آسمان ابدی شد، هربار جایی از شهر نو نوار میشود مثل یک توریست مقابلش خشکم میزند و با ذوق نگاهش میکنم، وطن مثل سیمای مادر است که لای چین و چروکش اصیلترین زیباییها جا خوش کرده است...وقتهایی که هیچ امیدی نیست و توان پذیرش ناامیدی هم، به آدمهایی که نمیشناسمشان فکر میکنم، دانشمندانی که بیم ترور نگذاشته هیچوقت نامشان جایی ثبت شود، آدمهایی که با گردنی باریکتر از مو مقابل گردن کلفتها ایستادند و جوری حذف شدند که گویی هرگز نبودهاند، همه آنها که خواستند و نتوانستند اما از خواستن، پشیمان نشدند، کاکویمان مرزش تا نتوانستن میلیمتری بود و اگر نمیتوانست اسمش لای فهرست روزانه قربانیان فراموش میشد، هیچوقت نمیفهمیدیم چه پهلوانی بوده...
ایران من به شانههای استوار کاکوهایی تکیه داده که بعید است هیچوقت بشناسمشان!
#شاهچراغ
📖 جامعهشناسی مردم
✅ @Popular_Sociology
🔻نظر متفاوت فاطمی و مصدق در فاصله وقایع ۲۵ و ۲۸ مرداد | غلام این مماشات پدر تو ما را آخر به اعدام میکشاند!
👤 غلامحسین مصدق (فرزند دکتر مصدق)
▫️خاطرم هست که روز ۲۵ مرداد که شبش قرار شد کودتا بکنند و پدر مرا بگیرند، نتوانستند بگیرند و رفتند سراغ دکتر [حسین] فاطمی در شمیران. دکتر فاطمی را با [احمد] زیرکزاده و [جهانگیر] حقشناس، بیچارهها را گرفتند و بردندشان حبس، و فاطمی را ریختند تو خانهاش. حتی شنیدم که با زنش هم کاری کردند چی کردند توهین کردند به بچهاش و کتک زدند و اينها.
حالا این شب ۲۵ مرداد بود. شنبه شب، بین شنبه و یکشنبه بود، روز ۲۵ یکشنبه بود شب ۲۵ مرداد بود. من خودم اتفاقاً هتل دربند [بودم]، چون به اصطلاح تشریفات بابایم را هم خودم میکردم، با آمریکاییها هم ارتباط داشتم دوست بودم اینها. با هندرسن دوست بودم، با مستر وارن که رئیس اصل ۴ بود با من دوست بود خیلی اینها، ما رفیق بودیم در نتیجه وارن را دعوتش کردم به شام با هندرسن شام میخوردیم در هتل دربند. شام میخوردیم و ساعت ۱۱ و ۱۱:۳۰ بود که آمدم منزل بخوابم.
آمدم منزل بخوابم صبح ساعت یک بعد از نیمهشب دیدم که خواهرم تلفن میکند که «فلانکس میدانید چه خبر شده؟ کودتا خواستند بکنند.» گفتم «چه بوده؟ چه کودتایی؟» گفت «بله نصف شب رفتند سراغ آقا که آقا را بگیرند و نتوانستند آقا را بگیرند و نصیری رفته کاغذ عزل آقا را از شاه برده آنجا.» گفتم «والله خبر ندارم تا ببینم پدرم [چه میگوید].»
بابا، خانهاش با من پنجاه قدم راه بود، [تلفنی از او پرسیدم] «من بیایم آنجا الان؟» گفت «نه، نه.» [پرسیدم:] «اصلاً چه شده آخر؟» گفت «هیچی، خواستند قلقلک بدهند چیز مهمی نیست. تو راحت بخواب. صبح بیا پهلوی من. صبح زود ييا.»
من هر روز صبح زود ساعت شش میرفتم پهلوی پدرم. فشار خونش را میگرفتم یک آمپول بکوزین به او میزدم میآمدم، این کار من بود. صبح که ساعت شش رفتم پهلوی پدرم ساعت شش ونیم هفت ربع کم، دکتر فاطمی مئل دیوانهها از شمیران آمده، آزاد شده آمده موهای سرش راست روی سرش، جوشی هم بود دیوانه، داد زد و رفت پهلوی پدرم. وقتی از پیش پدرم آمد بیرون گفت «غلام..» دستش را بلند کرد عصا هم دستش بود چون از وقتی که عمل کرده بود عصا دستش بود. دستش را بلند کرد گفت «غلام، این مماشات پدر تو آخر ما را به اعدام میکشد.»
فاطمی آمده بود پهلوی پدر من که «الان برو پشت راديو و عزل شاه را بخوان. [برو] پشت رادیو [اعلام کن] که شاه رفته، تمام شده و فرار کرده، مملکت را گذاشته.» شاه رفته [بود] ولی [ما] نمیدانستیم شاه کجا رفته. شاه غیبش زد يک دفعه. چون [عوامل کودتا] به او گفته بودند که تو برو رامسر اگر دیدی که [یخ کودتا] گرفت این چیز [برگرد به تهران]، این نقشهای بود که هندرسن و اشرف و اینها با آلن دالس ريخته بودند که شاه فرار کند برود به رامسر و اگر این کودتا گرفت و نصيری آمد و خلع سلاح کرد دستگاه منزل پدر مرا، آن وقت آنها برگردند. اگر نشد شاه اینجا فرار کند برود.
نشد و شاه با ثریا فرار کردند. با خانم آمدند به بغداد و از بغداد آمدند به رم. پدرم گفت «شاه کجا رفته؟ شاه کجا رفته؟» که هیچ خبر دیگری نداشت و فاطمی میگفت که شما الان بیا پشت راديو و این را بگو. پدرم گفت «نه من نمیتوانم این کار را بکنم، من قسم وفا[داری] به شاه خوردم، من به قرآن قسم خوردم، من برای کسی قسم نمیخوردم.»
پدر من وقتی عهد رضاشاه که مجبور شد قسم بخورد به رضاشاه قسم نخورد. هی این را پس انداخت هی طفره رفت تا روز آخر داشت دوره مجلس تمام میشد دوره ششم مجلس تمام میشد. پدرم گفت «بالاخره معلوم شد که باید قسمت را بخوری.» پدرم گفت چه کارکنم؟ رفت شمایل حضرت امیر را پیدا کرد آورد که من به پادشاه اسلام به حضرت امیر قسم میخورم که به مشروطیت باوفا باشم و به شاه خیانت نکنم.» [این طور] قسم خورد.
[آن روز پدرم در جواب فاطمی] گفت «من قسم خوردم برای شاه، قسم قرآن خوردم. من آدمی نیستم که زیر قول و شرافتم بزنم. معهذا شاه میخواهم ببینم کجاست؟ چه شده؟» از هیچچیز خبر نداشت پدر من. «چطور شده؟ چطور نشده؟ تا بعد ببينيم یک فکری بکنیم. من که نمیتوانم بروم پشت رادیو فریاد بزنم که شاه مجبور شده فرار کرده و رفته و مملکت جمهوری شده. من که نمیتوانم این کار را بکنم.» نکرد پدر من که فاطمی اوقاتش تلخ شد و به من گفت «غلام این مماشات پدر تو ما را آخر به اعدام میکشاند.» و همین هم شد اتفاقاً. اعدامش کردند.
بخشی از مصاحبه غلامحسین مصدق فرزند دکتر مصدق با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
تاریخ مصاحبه: ۱۱ تیر ۱۳۶۳
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
📖 جامعهشناسی مردم
✅ @Popular_Sociology