💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_سی_و_چهارم
🌷🍃🌷🍃
....
با نگاهی که از پشت پرده شیشه ای اشکم می گذشت، به مادر التماس می کردم که از چنگ زخم زبان های پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد :" عبدالرحمن! شما آقای این خونه اید! حرف، حرف شماس! اختیار من و این بچه هام دست شماس." سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد :" خب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول می دم ایندفعه درست تصمیم بگیره!" و پدر میخواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانه اش مانع شد :" شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت می کنی؟" و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید :" مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟" و لعیا دنبالش را گرفت :" مامان! دیشب ساجده می گفت ماهی کباب می خوام. بهش گفتم برات درست می کنم، میگفت نمی خوام! ماهی کباب مامان سمانه رو می خوام." مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت:" قربونت برم! چشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست می کنم!" سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد :" عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم!" از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. کنج اتاق چمباته زده و دل شکسته از تلخ زبانی های پدر، بی صدا گریه می کردم و میان گریه های تلخم، هر آنچه نتوانسته بودم به پدر بگویم، با دلم نجوا می کردم. فرصت نداد تا بگویم من از همنشینی با کسی که در معرفی خودش فقط از شغل و تحصیلاتش می گوید، لذت نمی برم و به کسی که به جای افکار و عقایدش از حساب های بانکی اش می گوید، علاقه ای ندارم که در اتاق با چند ضربه باز شد و گریه ام را در گلو خفه کرد. عبدالله در چهارچوب در ایستاده بود و با چشمانی سرشار از محبت و نگرانی، نگاهم می کرد. صورتم را که انگار با اشک شسته بودم، با آستین لباسم خشک کردم و در حالی که هنوز از شدت گریه نفس هایم بریده بالا می آمد، با لحنی پر از دل شکستگی سر به شکوه نهادم:" من نمی خوام! من این آدم رو نمی خوام! اصلا من هیچ کس رو نمی خوام! اصلا من نمی خوام ازدواج کنم!"
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
@porofail_me
💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_سی_و_پنجم
🌷🍃🌷🍃
....
عبدالله نگران از این که پدر صدایم را بشنود، به سمتم آمد و با گفتن:" یواش تر الهه جان!" کنارم نشست. با صدایی آهسته و بریده گفتم:" عبدالله! به خدا خسته شدم! از این رفت و آمد ها دیگه خسته شدم!" و باز گریه امانم نداد. چشمانش غمگین به زیر افتاد و من میان گریه ادامه دادم:" گناه من چیه؟ گناه من چیه که تا حالا یکی نیومده که به دلم بشینه؟ مگه تقصیر منه؟ خب منم دلم می خواد کسی بیاد که ازش خوشم بیاد!" با سرانگشتانم قطرات اشک را از روی صورتم پاک کردم و با لحنی حق به جانب گفتم:" عبدالله، تو می دونی، من نه دنبال پولم ، نه دنبال خوشگلی ام، نه دنبال تحصیلات ، من یکی رو می خوام که وقتی نگاش می کنم، آرومم کنه! این پسره امروز فکر می کرد اومده خونه بخره! خیلی مغرور پاشو رو پاش انداخته بود و از اوضاع کار و کاسبی و سود حساب های بانکیش حرف می زد. عبدالله ! من از همچین آدمی بدم میاد!" نگاهش را به چشمان پر از اشکم دوخت و گفت:" الهه! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! تو که بابا رو میشناسی. الآن عصبانی شد، یه چیزی گفت. ولی خودشم می دونه که تو خودت باید تصمیم بگیری!" سپس لبخندی زد و ادامه داد:" خب تو هم یه کم راحت تر بگیر! یه کم بیشتر فکر کن..." که به میان حرفش آمدم و با دلخوری اعتراض کردم:" تو دیگه این حرفو نزن! هر کی میاد یا بابا رد می کنه یا اونا خودشون نمی پسندن..." و این بار او حرفم را قطع کرد:" بقیه رو هم تو نمی پسندی!" سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد:" الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدم هایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه!" و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آهی بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم. عبدالله نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و به خیال این که تا حدی آرامم کرده، گفت:" من دیگع برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. می ترسم بابا دوباره عصبانی شه." و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد:" الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلا برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد. "
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
@porofail_me
●|سلام ممبراے جاݩ
امیــدوارم حالتــوݩ خوب باشھ..♡
اینم سھ تاپارت جبرانے ...
منتـظر نظراتتوݩ هستــیم 🕊️
https://harfeto.timefriend.net/464676878
ناشناسمونه☺️🙌
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد...
بســمِ #اللھ••🍃
#سلامصبحٺونمعطربھنامولےعصر(عج)♥️
من همانم ڪھ
شروعش کردی
نکند دل بکنم
دل نــــــدهـم
بی سر و سامان بشوم
#یاایهاالعزیز
♡🌱♥️:
↷♡↓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
واکنش #امام_خمینے به تعابیرتمجیدآمیز آیت الله مشکینی درموردایشان #روحِعرفانی @porofail_me
♥️🖇°°°
تحمل ولایت
و صبوری در برابر امانت و تکلیف؛
یا شهود تمام می خواهد
و یا عشق مبتلا...(:
#ولایت🌱
@porofail_me
حاجے!
دوماهدیگہسالگردتونہ...
اوننامردهبودکہشهادتشمارو
عدالتخوند
خب...
اونحرومزدهالانانگارۍقراره
رئیسجمهورهمونخرابشدهبشہ!
اماحاجے!
اصلاغمتنباشہمیدونممنیست...
شمابافداکاریت
یہمکتبجهانےوزندهترکردی...
بایدنوترامپکہچیزۍنیستن
ماخــداروداریم♥️✨
#مکتبحاجقاسم
#سرداردلهـا
#نعمالرفیق
『 @porofail_me 』
باتعاریفزیادیکهشنیدمزبهشت...
شکندارمکهشبیهاستبه#ایوان_نجف😍
#ابوترابعلیعلیہالسلام
#ایواننجف
@porofail_me
💠حضرت علی علیه السلام
به ۶ نقطه ضعف انسان اشاره می کنن که مغرور نشه..
ان شاءالله
این نسخه مولا رو فراموش نکنیم
1⃣ «مكتوب العجل» به اولين نقطه ضعف انسان اشاره فرمودند.
يعنی عمر انسان نزد خدا نوشته شده است و خود انسان به هيچ عنوان از زمان مرگ خود خبر ندارد؛
لذا ممكن است انسان در هر شرايطی و در هر رتبه از اجتماع كه باشد حتی بالاترين رتبهها در بهترين شرايط مادی ناگهان عجل او سرايد و بميرد؛ اين شخص دليلی برای غرور ورزيدن ندارد.
2⃣ «مَكنُونُ العِلَل» بودن انسان دانسته است، يعنی انسان موجودی است كه درون خود بيماریهای مخفی دارد كه علت آنها برای انسان مشخص نيست و در هر آن ممكن است برای انسان يك بيماری بروز كند و او را از پای دربياورد.
انسان هر آينه بايد قدر سلامتی خود را بداند و هيچكس نميداند دقيقهای ديگر آيا سالم هست يا مريض
شخصی كه حتی نميتواند به علل برخی از بيماریهای خود برسد هيچ توجيهی برای مغرور شدن ندارد.
3⃣«محفوظة العمل» بودن انسان
خداوند در آيه ۴۹ سوره كهف با بيان « لَا یُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا»
تأكيد بر ثبت شدن تمام افعال انسان در اين دنيا و محاسبه و جزای آن در آخرت كرده است پس انسان در جايگاهی نيست كه بخواهد غرور بورزد.
4⃣«تَعلِمَةُ السَبَقَه» چهارمين نقطه ضعف و مانع غرور انسان
كه به معنی مستأصل بودن انسان در مقابل پشه است.
در روايتی آمده است كه منصور دوانقی حاكم بنی عباس در زمان امام صادق علیه السلام روزی از آزار پشهای مستاصل شده بود و با عصبانيت خطاب به امام گفت: فايده آفريده شدن اين پشه چيست و امام صادق فرمود: فايده اش شكسته شدن غرور توست.
5⃣«تقتلة الشرقه» بودن انسان
شرقه به معنی گلوگير شدن انسان بوسيله آب يا غذا است كه نهايتا به مرگ منجر شود.
داود ابن علی يكی از فرماندهان عباسی در زمان امام صادق علیه السلام يكی از شاگردان ايشان را بی دليل دستگير و به قتل رساند
امام علیه السلام با شنيدن اين موضوع وی را در سجده نفرين كرد و بلافاصله خبر گلوگير شدن و مرگ او در شهر پيچيد.
6⃣ بوی بد و تعفنوار عرق انسان ششمين نقطه ضعف انسان
اگر انسان به اين چيزها در طول زندگی خود فكر كند و بفهمد در چه جايگاهی قرار دارد ديگر به خود و آنچه میانديشد غرور نمیورزد.
شیخ مرتضی انصاری کسی که تمام حوزه علمیه مدیون او هستند و به نوعی استاد تمام علمای فعلی هستند به جایی رسیده بودند که منزلش از کف تا سقف مملو از وجوهات مقلدین وی بود اما هرگز به این جایگاه علمی که داشتند مغرور نشده و خانه و زندگی بسیار ساده و فقیرانهای داشتند.
@porofail_me