eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
164 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌رب‌مولانا‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام🙃 صدهزارآفتاب‌می‌ریزد... ✨ باتکاݩ‌خوردن‌عباےعلے... 😍 🌤🌱
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
• یادش بخیر میخوند: یه که‌حالشو میدونه دلش‌گرفته‌از میریزه‌به‌هربهونه... ...(:💔🌱 • • ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
کاشکی‌میشدمثل‌عقربه‌هابرگردم❤️ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
+‍ نوشتیم بَسـیـجــی... _کوفیان خواندند لباس شخصی نظـام +نوشتیم شَهـید... _کوفیان خواندند مـزدوران نظـام +نِوِشـتیم امام خامنه ای... _کوفـیـان خوانــدند رهبــری +نِوِشتیـم جُمْهٓوری اِسْــلآمـی ... _کـوفیـان خواندند جـُمهوری ایرانی هر کس بخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند... ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
I don't know who'd been protecting me all this time if it weren't God....🙃 نمی‌دونم کی این همه مدت ازم محافظت می‌کرد اگه خدا نبود ♥️🤷🏻‍♀ •[ @Porofail_me ]•
¦داغ‌دلِ‌ما زمانےتسکین‌میابد کہ‌اسم‌اسراٮٔیل‌رابعدازفتح‌ بہ‌قاسمیہ‌تغییر بدهیم...✋🏻💔✨¦ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
⏳ ..🦋..چراخداوندگاهی‌به‌افرادِ گنه‌کار،نعمت‌میده؟! (پاداش؟!!!😐) ...°↓ ..✨.. امام‌صادق: همانا‌خدا،هرگاه‌اراده‌شرّی‌به‌بنده‌ای‌نماید زمانی‌که‌بنده‌دید..↓ گناه‌میکندولی‌بعدگناه نعمت‌اوقطع‌نشده،وبرایش‌نعمت‌میبارد! .. بداندکه‌خدا؛نعمت‌های‌خویش‌رابراو ارزانی‌داشته‌تااستغفار‌وتوبه‌را ازیاداوببرد.. (نعمت‌میدهدتا؛توفیق‌توبه‌را از‌اوبگیرد..) ..👌🏻.. عطای‌نعمت؛در اِزایِ فراموشی‌خدا و .. گرفتاری‌درجهنم‌!⭕️. ..🍃.. این زرق و برق دنیا و این‌نعمت‌وثروت‌وشهرت‌وقدرت می‌ارزد‌به‌قهروعدم‌نگاه‌خدا؟؟! ( اگ‌چرتکه‌ات؛حسابش‌درست‌باشه‌که میفهمی‌چی‌میگم‌..) ..🌙.. نعمت‌های‌دنیاش‌رونبین خوشبختی‌زودگذر‌دنیایی‌اش‌رونبین تو‌ به‌دل‌خدانگاکن.. اینه‌خوشبتی‌دنیاوآخرت! سنستدرجهم‌من‌حیث‌لایعلمون.🌻 ..📚. منبع: القواعدالکلامیه،ص۱۹۴ 🕊 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
مـومݩ‌باید‌هر‌روز‌برا‌خودش برݩامہ‌معنوے‌داشٺہ‌باشہ🙂👌 سعے‌ڪنیم‌برا‌خودموݩ‌ عادٺ‌هـایی آسمانے‌بسازیم:) هرروز‌تݪاوت‌ زیارت عـاشورا‌ قرآن یہ‌ساعاتی ذڪر‌و‌دردودل‌به‌با‌امـام‌زماݩ‌... ڪم‌‌سفارش‌نشدها...¡ ‌:) ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
Γ🖤🌱°○ دلم‌از‌فرط‌گنھ‌ سنگ‌شده ! کارۍکن💔 کھ‌نفس‌های‌تو درسنگ . . . اثرخواهدڪرد(:" ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 ..... حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانه های نحیف دلم تحمل کرده بودم، این جا و در آغوش بی نظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگین تری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که می خواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را دلم پرورانده و حالا به خواستگاری ام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاری اش را نادیده بگیرم، بی تفاوت از کنار نگاه های سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوت مذهبی، حضورش را از زندگی ام محو کنم! بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هرچه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را برده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرف های شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد:" عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود این جا." پدر منظور مادر از "مریم خانم" را متوجه نشد که عبدالله پرسید:" زن عموی مجید رو میگی؟" و چون تایید مادر را دید، با تعجب سوال بعدی اش را پرسید:" چی کار داشت؟" و مادر پاسخ داد:" اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!" پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید:" برای کی؟" مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن" برای مجید!" اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمی خواست عکس العمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هاله ای از ابهام کم شده، تنها نگاهم می کند و صورت پدر زیر سایه ای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد:" می گفت اصلا بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان این جا تا براش بزرگ تری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم." پدر با صدایی گرفته سوال کرد:" مگه نمی دونست ما سنی هستیم؟" و مادر بلافاصله جواب داد:" چرا، نی دونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!" ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me