eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
167 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
●|سلام ممبراے جاݩ امیــدوارم حالتــوݩ خوب باشھ..♡ اینم‌ سھ‌ تا‌پارت‌ جبرانے ... منتـظر نظراتتوݩ هستــیم 🕊️ https://harfeto.timefriend.net/464676878 ناشناسمونه☺️🙌
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃 (عج)♥️
من همانم ڪھ شروعش کردی نکند دل بکنم دل نــــــدهـم بی سر و سامان بشوم ♡🌱♥️: ↷♡↓ @porofail_me
حاجے! دوماه‌دیگہ‌سالگردتونہ... اون‌نامرده‌بودکہ‌شهادت‌شمارو عدالت‌خوند خب... اون‌حروم‌زده‌الان‌انگارۍقراره رئیس‌جمهورهمون‌خراب‌شده‌بشہ! اماحاجے! اصلاغمت‌نباشہ‌میدونمم‌نیست... شمابافداکاریت یہ‌مکتب‌جهانےوزنده‌ترکردی... بایدن‌وترامپ‌کہ‌چیزۍنیستن ماخــداروداریم♥️✨ @porofail_me
باتعاریف‌زیادی‌که‌شنیدم‌زبهشت... شک‌ندارم‌که‌شبیه‌است‌به😍 @porofail_me
💠حضرت علی علیه السلام به ۶ نقطه ضعف انسان اشاره می کنن که مغرور نشه.. ان شاءالله این نسخه مولا رو فراموش نکنیم 1⃣ «مكتوب العجل» به اولين نقطه ضعف انسان اشاره فرمودند. يعنی عمر انسان نزد خدا نوشته شده است و خود انسان به هيچ عنوان از زمان مرگ خود خبر ندارد؛ لذا ممكن است انسان در هر شرايطی و در هر رتبه از اجتماع كه باشد حتی بالاترين رتبه‌ها در بهترين شرايط مادی ناگهان عجل او سرايد و بميرد؛ اين شخص دليلی برای غرور ورزيدن ندارد. 2⃣ «مَكنُونُ العِلَل» بودن انسان دانسته است، يعنی انسان موجودی است كه درون خود بيماری‌های مخفی دارد كه علت آنها برای انسان مشخص نيست و در هر آن ممكن است برای انسان يك بيماری بروز كند و او را از پای دربياورد. انسان هر آينه بايد قدر سلامتی خود را بداند و هيچ‌كس نميداند دقيقه‌ای ديگر آيا سالم هست يا مريض شخصی كه حتی نميتواند به علل برخی از بيماری‌های خود برسد هيچ توجيهی برای مغرور شدن ندارد. 3⃣«محفوظة العمل» بودن انسان خداوند در آيه ۴۹ سوره كهف با بيان « لَا یُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» تأكيد بر ثبت شدن تمام افعال انسان در اين دنيا و محاسبه و جزای آن در آخرت كرده است پس انسان در جايگاهی نيست كه بخواهد غرور بورزد. 4⃣«تَعلِمَةُ السَبَقَه» چهارمين نقطه ضعف و مانع غرور انسان كه به معنی مستأصل بودن انسان در مقابل پشه است. در روايتی آمده است كه منصور دوانقی حاكم بنی عباس در زمان امام صادق علیه السلام روزی از آزار پشه‌ای مستاصل شده بود و با عصبانيت خطاب به امام گفت: فايده آفريده شدن اين پشه چيست و امام صادق فرمود: فايده اش شكسته شدن غرور توست. 5⃣«تقتلة الشرقه» بودن انسان شرقه به معنی گلوگير شدن انسان بوسيله آب يا غذا است كه نهايتا به مرگ منجر شود. داود ابن علی يكی از فرماندهان عباسی در زمان امام صادق علیه السلام يكی از شاگردان ايشان را بی دليل دستگير و به قتل رساند امام علیه السلام با شنيدن اين موضوع وی را در سجده نفرين كرد و بلافاصله خبر گلوگير شدن و مرگ او در شهر پيچيد. 6⃣ بوی بد و تعفن‌وار عرق انسان ششمين نقطه ضعف انسان اگر انسان به اين چيزها در طول زندگی خود فكر كند و بفهمد در چه جايگاهی قرار دارد ديگر به خود و آنچه می‌انديشد غرور نمی‌ورزد. شیخ مرتضی انصاری کسی که تمام حوزه علمیه مدیون او هستند و به نوعی استاد تمام علمای فعلی هستند به جایی رسیده بودند که منزلش از کف تا سقف مملو از وجوهات مقلدین وی بود اما هرگز به این جایگاه علمی که داشتند مغرور نشده و خانه و زندگی بسیار ساده و فقیرانه‌ای داشتند. @porofail_me
امروز روزتولد‌ هسٺ(: سهمـ‌شما✋ 📿 هدیه‌به‌شهداۍبزرگوار ابومهدۍ‌عزیزوسردارِجٰان❤️🕊
آرامــــــش چیست؛ نگاه به گذشته و شکر خــــــــدا، نگاه به آینده و اعتماد به خــــــدا 😻✌️🏻 Peace of mind can be meant as؛ looking back on the past and thanking God; looking ahead into the future and trusting in God.🤞🏻🎈
عاقا به 5.4K برسیم همه کانالو شیرینی میدیم😅😐 + 10 نفر تا 5.4K شدن
🌸°• . [ اڪثرمان،مشرڪـیم! ] --_ درقرآن″صراحتاً″اشاره‌شـده : 《 ما هرگناهی‌را {ڪه بخواهیم} می‌آمرزیم! جز 》 [ آیه48سوره‌نسا ]°•⏰ . --_ در ڪتاب″گناهان‌ڪبیره″توضیح داده شده،شـرڪ‌یعنـی : ڪسی‌یاچیزی‌را.. ″هم‌ردیف‌خدادانستن″و شریڪ‌درامور الهی‌قرار‌دادن°•🕯 . --_ این‌تصور ڪـه←شرڪ،فقط‌بت‌پرستی‌است ڪاملا‌غلطـه...! شرڪ،داستانِ‌گناه‌آلودیه ‌ڪـهاڪثرا خودمون‌هم متوجه‌اش‌نمیشیـم!! گاهـی‌باگفتن‌یڪ‌جمله‌یا داشتن‌ریا درنیت عمل‌ما،بوی‌شرڪ‌میگیره°•🧨 . --_ جملات‌وڪارهایی‌‌مثل↓شرڪ‌آلود‌هستن! و ″‌شیعه″باید ازین‌قبیل‌خودداری‌ڪنـه..↓.. ¹ - 《 اول‌خدا ، باعث‌حلِ‌این‌ڪارشد! با این‌سخن،مخلوق‌،هم‌ردیف‌میشه‌با خالق! بایدگفت‌:خدا فلانی‌رو واسطه‌یِ حلِ‌مشڪلـم‌،قرار داد°•🔮 . ² - 《 این‌قرص‌حال‌منوخوب‌ڪرد 》 درحالی‌ڪـه‌خدا اراده‌ڪـرده‌تا قرصِ‌بی‌جان حال‌تو رو خوب‌ڪنه، گرفتی؟ - ³ - 《 ڪسی‌ڪـه‌‌خشنودی‌بنده‌ رو به‌ خشنودی‌خدا ترجیح‌بده! ؛ . --_ گاهی‌برخی‌از ڪمڪ‌خواستن‌ها‌هـم شرڪ‌آلودهـ.. برای‌مثال : در سوره‌حمد،داخل‌نماز‌میخوانیم: وایاڪ‌نستعیـن.. ! اما در زندگـی‌عادی،درمشڪلات‌،در روزمره در ڪار و درس‌ومشغله‌هایمان‌.. بسیار است‌ڪمڪ‌هایی‌ڪه‌از بندگان‌خدا‌میخواهیم با وجود اینڪـه‌‌خالق‌ِ‌آن‌بنـده،مسلماً بهتـر و نیـڪ‌تر از او ، ڪارمان‌راحل‌میڪند ! . --_ بعضی‌ازڪارهایمان‌ڪـه‌جورنمیشود به‌همین‌دلیل‌است.. [ خدایا مارا ببخش؛ بخاطر در هایی‌ڪه زدیم؛اما درِ تو نبود! ] ..•• ! (: . :)🌸 ♥️ . @porofail_me
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 ..... دلم برای این همه مهربانی اش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم:" تو برو، منم میام." از جا بلند شد و دوباره تاکید کرد:" پس من برم، خیالم راحت باشه؟" و من با گفتن :" خیالت راحت باشه!" خاطرش را جمع کردم. او رفت ، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهار انگشت ، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. مادر با دیدن چهره ی به غم نشسته ام ، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد:" قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری می کنی؟" از کلام مادرانه اش ، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود ، روی صندلی میز غذا خوری نشستم و سرم را پایین انداختم . مادر مقابلم نشست و ادامه داد :" هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!" لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت :" ای کاش لال شده بودم و اینارو معرفی نمی کردم!" و با حالتی خواهرانه رو به من کرد:" الهه! اصلا اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر می کنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه ؟" از این همه مهربانی اش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد:" نه مادرجون! کوه به کوه نمی رسه، ولی آدم به آدم می رسه. آگه یه روزی بابا بفهمه ، غوغایی به پا می کنه که بیا و ببین!" و باز روی سخنش را به سمت من گرداند:" الهه! تو الآن نمی خواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره ، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی می خواد." خوب می دانستم مادر هم می خواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بداخلاقی نمی کرد و تنها برای خوشبختی ام به درگاه خدا دعا می کرد. با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظه ای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت . ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 @porofail_me
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 .... نمازم که تمام شد، همچنان که رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب می دید، به سقف اتاق که حالا آسمان من شده بود، نگاه می کردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرپر می زد که حضورش را در برابرم احساس می کردم و می دانستم که به درد دلم گوش می کند. نمی دانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی می کرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بی منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری در خانه مان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس می کردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما می گفتند و عبدالله فقط گوش می کرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی می داد. جمع زن ها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبت هایی درگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل می شد و از ترس این که مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی می ماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک می کرد که با آماده شدن ماهی کباب ها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره گذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمه ای نخورده بودیم که کسی به در اتاق زد. نگاه ها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید :" چی شده؟" عبدالله همچنان که در طبقات کمد به دنبال چیزی می گشت، پاسخ داد:" آقا مجیده! آچار می خواد. میگه شیر دستشویی خراب شده." که مادر با ناراحتی سوال کرد:" اونوقت تو این بنده خدا رو دم در نگه داشتی که براش آچار ببری؟" عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید :" خب چی کار کنم؟" مادر از جا بلند شد و در حالیکه به سمت چوب لباسی می رفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد:" بوی غذا تو خونه پبچیده، تعارف کن بیاد تو!" ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 @porofail_me
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 .... عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهره ام انداختم. صورتم از شدت گریه های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمان پف کرده ام، به سرخی می زد. دوست نداشتم او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز می گشتم. چند دقیقه ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت:" فکر کنم روش نمیشه بیاد تو!" و حرفش تمام نشده بود که بالاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام کرد و با نجابت همیشگی اش آغاز کرد:" شرمنده! نمی خواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود..." که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد:" حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل پسرم می مونی." در برابر مهربانی مادر، صورتش به خنده ای ملیح گشوده شد و با گفتن :" خیلی ممنونم!" سر سفره، جایی عبدالله بین خودش محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای عادلی داد و گفت:" شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله." که لبخندی زد و جواب داد:" اختیار دارید حاج خانم! اتفاقا غذاهای بندر خیلی خوشمزه اس!" محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت:" با ترشی بخور، خوشمزه ترم میشه!" سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید:" حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟" از این سوال محمد، خندید و گفت:" هنوز نه ، راستش یه کم سخته!" ابراهیم همان طور که برای ساجده لقمه می گرفت، با شیطنت جواب داد:" باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری و بهت یاد میده!" و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید:" وضع کار چطوره آقا مجید؟" و او تنها به گفتن "الحمدالله!" اکتفا کرد که پدر دوباره پرسید:" از حقوقت راضی هستی؟" ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 @porofail_me
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃 (عج)♥️
خدایا از ان‌شاءالله‌ هامون کم کن؛ و به الحمدلله هامون بیفزا❤️:)))) @porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
بُعد جسمانی رو فاکتور بگیرم روحم اینجاست: +پیش آسد مرتضی فکر و ذکرم شده: +قوتِ روحِ حسن باقري ... دلم پیش: +عرفانِ چمرانِ پیش تفکر : +حاج حسین همدانی . به فکرِ پروازِ: +حاج قاسم سلیماني ... و یاد اون جمله ی معروف همسر زهیر : تا پای در گِل داری نمیتوانی در رکابِ حسین سربازی کنی:)))))) @porofail_me
خون ڪلید فتح‌قدس‌خواهدبودواین ڪلیدازآن‌جنس‌ڪلیدها نیست‌ڪہ‌نچرخد؛خواهید دید;)♥️✌️🏿 • حاج‌حسین‌یڪتا @porofail_me