🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۵۷
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
نماز صبح را با همان حال خوشی که پرورگارم عنایت کرده بود، خواندم و باز محو تماشای خورشید درخشان کربلا، به دیوار حرم حضرت ابالفضل (ع) تکیه دادم و غرق احساس خودم، به حرکت پیوسته زائران نگاه می کردم. حتی بارش شدید باران و هوای به نسبت سرد سحرگاهی هم شور و حرارت این عاشقان کربلا را خنک نمی کرد که در مسیر بین الحرمین پریشان می گشتند و گاهی به هوای این حرم و گاهی به حرمت آن حرم بر سر و سینه می زدند. زیر سقف یکی از کفش داری های زنانه حرم حضرت عباس (ع) پناه گرفته بودم تا کمتر خیس شوم، ولی آنجا هم جای نشستن نبود که دو ردیف پله و راهروی کفش داری هم مملو از زنان و کودکانی بود که شب را همینجا سحر کرده و حالا از خستگی به خوابی سبک فرو رفته بودند. به چهره های پاک و معصومشان نگاه می کردم و دیگر می فهمیدم چرا این همه به خودشان زحمت می دهند تا برای امام حسین (ع) عزاداری کنند که پسر فاطمه (س) عزیزتر از این حرف هاست! حالا من هم هوای پیراهن سیاه و رخت عزایش را کرده و دلم می خواست نه فقط در و دیوار خانه ام که همه حریم دلم را به مصیبت شهادت سید الشهدا (ع) پرچم عزا زده و تا نفس دارم به عشقش عزاداری کنم! حالا ایمان آورده بودم که این شب رؤیایی در این سرزمین بهشتی، اجر کریمانه ای بود که پروردگارم در عوض شفای مادرم، به پاس گریه های شب قدر امامزاده به من عنایت کرده و امام زمان (ع) به دستان مبارکش امضاء نموده بود تا در چنین شبی بر پسر پیامبر (ص) وارد شده و میهمان کربلایش باشم و حالل چه خستگی شیرینی بر تنم مانده بود که سرم را به دیوار حرم حضرت اباالفضل (ع) نهادم و همچون کودکی که در دامان مادرش به آرامشی عمیق رسیده باشد، چشم در چشم گنبد حرم امام حسین (ع) به خوابی خوش فرو رفتم.
از لحن لرزانی که اسمم را آهسته تکرار می کرد، چشمانم را گشودم و هنوز رو به حرم امام حسین (ع) بودم که از میان مژگان نیمه بازم، خورشید عشقش درخشید و دلم را غرق محبتش کرد که باز کسی صدایم زد:" الهه..." همانطور که سرم به دیوار حرم بود، صورتم را چرخاندم و مجیدم را دیدم که پایین پله های کفش داری با پای برهنه، روی زمین خیس ایستاده و چشمان آشفته و بی قرارش به انتظار پاسخی از من، پلکی هم نمی زد. همچنان باران می بارید که صورت و لباسش غرق آب و گِل شده بود، موهای خیسش به سرش چسبیده و هنوز باقی مانده اثر گِل عزای امام
حسین (ع) روی فرق سرش خودنمایی می کرد.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۵۸
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
.............
در تاریکی دیشب او را گم کرده و حالا در روشنی طلوع خورشید، برابرم ایستاده و می دیدم با این که الهه اش را پیدا کرده، هنوز همه تن و بدنش می لرزد و نمی دانم چقدر نگاهش به دنبالم پَر پَر زده بود که چشمانش گود افتاده و بر اثر گریه و بی خوابی به خون نشسته بود. کمی خودم را جابجا کردم و نمی خواستم بانوانی که کنارم به خواب رفته بودند، بیدار شوند که زیر لب زمزمه کردم:" جانم..." و مجید هم به خاطر حضور زنان و کودکانی که روی پله ها خوابیده بودند، نمی توانست بالا بیاید که از همانجا سر به شکایتی عاشقانه نهاد:" تو کجا رفتی الهه؟ به خدا هزار بار مُردم و زنده شدم! به خدا تا صبح کل کربلا رو دنبالت گشتم! هزار بار این حرم ها رو دور زدم و پیدات نکردم..." و حالا از شوق دیدار دوباره ام، چشمان کشیده اش در اشک دست و پا می زد که با نگاهش به سمت حرم امام حسین (ع) پَر کشید تا آتش مانده بر جانش را با جانانش در میان بگذارد و من با نگاهم به خاک قدم هایش افتادم و جگرم آتش گرفت که با این پای برهنه تا صبح در خیابان ها می دویده و حالا می دیدم انگشتان پای او هم مجروح شده که با لحنی معصومانه پاسخ دادم:" من همون ورودی شهر شماها رو گم کردم! خیلی دنبالتون گشتم، ولی پیداتون نکردم. تا اینجا هم با جمعیت اومدم..." و دلم می خواست با محرم اسرار دلم بگویم دیشب بین من و معشوقم چه گذشته که چشمانم از عشقش درخشید و با لحنی لبریز از لذت حضور سید الشهداء (ع) مژده دادم:" مجید! دیشب خیلی با امام حسین (ع) حرف زدم، تو همیشه می گفتی باهاش درد دل می کنی، ولی من باور نمی کردم... ولی دیشب باهاش کلی درد دل کردم..." و مجید مثل این که تلخی و پریشانی این شب سخت و طولانیِ دوری از من را به حلاوت حضور امام حسین (ع) بخشیده باشد، صورتش به خنده ای شیرین گشوده شد و دستش را از همان پایین پله ها به سمتم دراز کرد تا یاری ام کند از جا بلند شوم. انگشتانش از بارش باران خیس بود و شاید هنوز از ترس از دست دادنم، می لرزید که به قدرت مردانه اش بلند شدم و شنیدم تا می خواست مرا بلند کند، زیر لب زمزمه می کرد:" یا علی!" که من هم زبان به ذکر "یا علی!" گشودم و عاشقانه قد کشیدم.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۵۹
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
با احتیاط از میان ردیف زنان و کودکانی که روی پله ها استراحت می کردند، عبور کردم و همچنانکه دستم میان دست مجید بود، قدم به زمین خیس کربلا نهادم و دیگر نگران گذشتن از میان خیل نامحرمان نبودم که شوهر شیعه ام برایم راه باز می کرد تا همسر اهل سنتش را به زیارت حرم امام حسین (ع) ببرد.
☆ ☆ ☆
از ترنم ترانه ای لطیف چشمانم را می گشایم و دختر نازنیم را می بینم که کنارم روی تخت به ناز خوابیده و به نرمی دست و پا می زند و لابد هوای آغوش مادرش را کرده که با صدای زیبایش، زمزمه می کند تا بیدار شوم. با ذکر "یا علی!" نیم خیز شده و همانجا روی تخت می نشینم، هر دو دستم را به سمتش گشوده و بدن سبک و کوچکش را در آغوش می کشم. حالا یک ماهی می شود که خدا به برکت زیارت اربعین سال گذشته، به من و مجید حوریه ای دیگر عطا کرده و ما نام این فرشته بهشتی را به حرمت حوریه خیمه گاه حسین (ع) ،رقیه نهاده و وجودش را نذر نازدانه سید الشهدا (ع) کرده ایم. رقیه را همچنان در آغوشم نوازش می کنم و روی ماهش را می بوسم و می بویم که مجید وارد اتاق می شود و با صورتی که همچون گل به رویم می خندد، سلام می کند. باز ایام اربعینی دیگر از راه رسیده که شوهر شیعه ام لباس سیاه به تن کرده و امسال نه تنها مجید که منِ اهل سنت هم از شب اول محرم به عشق امام حسین (ع) لباس عزا پوشیده و پا به پای آسید احمد و مامان خدیجه، خانه ام را پرچم عزا زده ام که حالا پس از هزاران سال و از پس صدها کیلومتر فاصله، او را ندیده و عاشقش شده ام! که حالا می دانم عشق حسین (ع) و عطش عاشورا با قلب سُنی همان می کند که با جان شیعه کرده و ایمان دارم این شور به پا خاسته در جان عشاق، جز به شعار عاشقی عیان نشده و ارمغانی جز تقرب به خدا و تبعیت از دین خدا ندارد! هر چند به هوای رقیه نمی توانیم در مراسم اربعینِ امسال، رهسپار کربلا شویم و از قافله عشاق جا مانده ایم، اما قرار است امروز به بهانه بدرقه آسید احمد و خانواده اش تا خروجی بندر برویم و رایحه حرم امام حسین (ع) را از همین مسیری که به کربلا می رود، استشمام کنیم. مجید رقیه را از آغوشم می گیرد تا آماده بدرقه عشاق اربعین شوم و با چه شیرین زبانی پدرانه ای با دخترش بازی می کند و چه عاشقانه به فدایش می رود که رقیه هم برکت کربلاست...
"پایان"
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
پایاݩ رمــاݩ⇦جآنشیعــہ اهݪسنټ⇨
•
•
•
امیــدوارمڪھخوشتوناومــدھباشھ..🙃🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #حاجقاسم...
حسجاموندگےوشرمندگے...💔🖐🏻
امان
امان
امان...
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#عکسنوشته 📷✨
-مِثلِ
نور؎ڪہبهسۅےِابدیتـجاریسټ؛
قصہاےباتـوشُدآغاٰز
ڪهپایاننَگرفت . . .🌱!'
حاجقاسمجانمون♥️
+جِنابنظرے(:
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
•°°⛅️🌱°°•
در نُدبه های جمعه
تو را جست و جو کنم
زیباترین بهانه ی دنیای من...سلام!✋
#السلامعلیکیااباصالحمهدۍ
#اللهمعجللولیڪالفرج 💚
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
•°°⛅️🌱°°• در نُدبه های جمعه تو را جست و جو کنم زیباترین بهانه ی دنیای من...سلام!✋ #السلامعلیکیاا
#آقاجانم🌱
مۍنشینمبا نبودت...
جمعه داری میڪنم
#العجلیامولا ...
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#دعای_روز_دوم_ماه_مبارک_رمضان 🌙 ✨بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اَللَّـهُمَّ قَرِّبْني
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🤲
#دعایروزسومماهرمضان✨❤️
.
❖بسماللهالرحمنالرحیم
اللهمّارْزُقنیفیهِالذّهْنَوالتّنَبیهَ
وباعِدْنیفیهِمنالسّفاهةوالتّمْویهِ
واجْعَللینصیباًمِنْکلّخَیْرٍتُنَزّلُفیهِ
بِجودِکَیاأجْوَدَالأجْوَدینَ.❖
.
خدایا،دراینماهبهمنتیزهوشیوبیداری روزیکن،وازبیخردیواشتباهدورمساز،
وازهرخیریکهدراینماهنازلمیکنی،
برایمبهره ایقراردهوبهحقجودت،ای بخشندهترینبخشندگان.🌹🍃
.♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me•°
اٻڹجمعہۅجمعہۍدیگـــر🗓❛
بہٰـانہاسٺـ❗️
آدمـ(:ڪہشۅیمـ[⚠️]دۅۺنبہ
ۿممےآٻۍ . . . . . . . . . . . .
👥''''🌱^
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze3.mp3
4.16M
خدا کند که بیایی :
⏯#جزء_سوم قرآن کریم
قاری معتز آقایی
التماس دعا
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
•°~💜✨
#رزقشبانهمون🌙🌱
فردواردبازارقیامتمیشود،فکرمیکند خبریاستتعجبمیکند..
خدایاپسچهشد؟
نمازها،عمرهها؟
میگویندتودلشکستیریاکردی،زهرزبان
ریختی...💔
جوانعزیزاگرعروجمیخواهی،میخواهی بهجاییبرسیازخانهخودتانشروعکن!
دلخواهرتراشکستیبرودرستشکن...
دلمادروپدرراشکستی....
پسازخانهشروعکنید...(:
#استادفاطمینیا
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━،🖤━━┓
@Ax_NeVeshte_Dep
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•📲🌿•°
○° مولای من
عزیزی و من عبد خوار تو 🥺🥀
#استوری | #Story 📸
#ماھبندگی📿
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
میخامبگم ؛ کهتوییپناهِمن
کرمتبیشترهازگناهِمن (:🖐🏼
#بسمنامتیاارحمالراحمین...♥️
#عکسنوشته 📷✨
رمضاناستمراببخشبخاطرحسین. . .💔🙂
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#عکسنوشته 📷✨ رمضاناستمراببخشبخاطرحسین. . .💔🙂 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓ @porof
.
#دلتنگ...🍃
لبریزآهوغصہوغمگریہمیڪنم
دلتنگموبہیادحرمگریہمیڪنم
شایستہزیارتششگوشھنیستم
اینروزهابھحالخودمگریہمیڪنم...💔
#میشہبطلبیارباب؟!😔🖐🏼
.
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
•°~🤲 #دعایروزسومماهرمضان✨❤️ . ❖بسماللهالرحمنالرحیم اللهمّارْزُقنیفیهِالذّهْنَوالتّنَبیهَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🤲🕊
#دعایروزچهارمماهرمضان♥️
.
❖اللهمّقوّنیفیهِعلىإقامَةِأمْرِکَ
واذِقْنیفیهِحَلاوَةَذِکْرِکَ
وأوْزِعْنیفیهِلأداءِشُکْرَکَبِکَرَمِکَ
واحْفَظنیفیهِبِحِفظْکَوسِتْرِکَ
یـاأبْصَرَالنّاظرین.❖
خدایانیرومندمنمادرآنروزبهپاداشتن دستورفرمانتوبچشاندرآنشیرینىیادت راومهیاکنمرادرآنروزراىانجامسپاس گذاریتبهکرمخودتنگهدارمرادراینروز بهنگاهداریتوپردهپوشىخودت،اى بیناترین بینایان..🌱⚡️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#میگما
جوری باشیم ...
که هر لحظه
مولا(عج) بهمون نگا کردن
با لبخند بگن :
خدا حفظش کنه!! ❤️
تندخوانی جز4 - www.mplib.ir.mp3
4.22M
🕊لحظہهاے ناب همصحبتی
با خدا
در ماه مبارڪ رمضان🕊
💠 تحدیر (تندخوانی)
💠 جزء چهارمـ قرآن ڪریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me