#داستان
#بز_خری
یک روز مُلّا تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد
پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد.
یکی از آدمهای بد کار وقتی دید ملا گاوش را به بازار آورده تا بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشهای کشید که سر ملا کلاه بگذارد
او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشهاش را با آنها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا رفتند.
اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند میفروشی؟
ملا گفت: این حیوان گاو است و بز نیست.
مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار میآورند تا به اسم گاو بفروشند.
ملا داشت عصبانی میشد که مرد حیلهگر راهش را گرفت و رفت.
دوّمی آمد و گفت: ملاّ جان بزت را چند میفروشی
ملّا از کوره در رفت و گفت: مگر کوری و نمیبینی که این گاو است نه بز؟
مرد حیلهگر گفت: (چرا عصبانی میشوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)
چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است
ملا گفت: ده سکه
خریدار گفت: ده سکه؟ مگر میخواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمیارزد
ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاوِ؟ پس چی که گاو میفروشم
خریدار گفت: دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.
ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت:
«نکند من دارم اشتباه میکنم و این حیوان واقعاً بز است نه گاو»
خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامی گفت: ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم میدهد؟
ملا که شک در دلش بود گفت: نه آقا، بز است، به درد این میخورد که زمین را شخم بزند
خریدار گفت: خوب حالا این بزت را چند میفروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم
ملا با خود گفت: حتماً من اشتباه میکنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار میکند
{{ معامله انجام شد }}
ملا گاوش را که دیگر مطمئن شده بود، بز است به دو سکه فروخت و به خانهاش برگشت
دزدها هم گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند
از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد میگویند:
🐐 بزخری میکنی؟؟؟🐐
🐐🐐🐐
حکایت این روزهای #اقتصاد و #بازار سرمایه ( #بورس ) و...!!!
#انتخابات
🤔🤔🤔