بنام خدا
#شعر
#دخترم با تو سخن میگویم
گوش کن ، با تو سخن میگویم
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل میبینم
گل گیسو ، گل لب ها ، گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل عفّت ، گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ
گل فردای سپید
میخرامی و تو را مینگرم
چشم تو آینه روشن دنیای من است
تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
راست چون شاخه سر سبز ، برومند شدی
همچو پُر غنچه درختی ، همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گلچین، گل امروزند
همه هستی سوزند
کَس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنکه گِرد همه گلها به هوس میچرخد
#بلبل_عاشق_نیست
بلکه گلچینِ سیه کرداری است
که سراسیمه دوَد در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو
غافل از باد مشو
ای گل صد پر من
#با_تو_در_پرده_سخن_میگویم
گل ، چو پژمرده شود ، جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کَس نگیرد زگل مرده سراغ
دخترم ، #با_تو_سخن_میگویم
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیری است
و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب
گردن آویز ، بر این زنجیری
تا نگهبان تو باشم ز #حرامی در شب
بر خود از درد بپیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم ، گوهر من
تو که تک گوهر دنیای منی ،
#دل_به_لبخند_حرامی_مسپار
#دزد_را_دوست_مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدی ، که سلیمان رُویند ،
#همه_گوهر_شکنند
دیو ، کی ارزش گوهر داند
نه خردمند بود ، آنکه اهریمن را ،
از سر جهل ، سُلیمان خواند
دخترم ، ای همه هستی من
تو چراغی ، تو چراغ همه شبهای منی
تو گلی ، دسته گلی ، صد رنگی
تو یکی گوهر تابنده ی بی مانندی
خویش را خوار مَبین
آری ای دخترکم
ای سراپا الماس
#از_حرامی_بهراس
قیمت خود مشکن
#قدر_خود_را_بشناس
( قدر خود را بشناس ... )
شاعر ؛ مهدی سهیلی
🍃🍂🍃🍂🍃