#خاطره ای از ۱۸سال #اسارت #شهید_سرلشگر_خلبان_حسین_لشگری، اولین اسیر ایرانی در #جنگ_تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد
آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود:
تو به #ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده !...
همسرشهید لشگری میگفت:
خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...
او اولین کسی بودکه رفت.
( اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت...
اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...
وقتی بازگشت از او پرسیدند:
اینهمه سال انفرادی راچگونه گذراندی؟
و او گفت:
برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور میکردم
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان #انگلیسی میدانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
حسین میگفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم
بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان #آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک فضای سبز و یک منظره بودم
حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
منبع:کتاب
#خاطرات_دردناک
ناصر کاوه