eitaa logo
« پُرسانــــــــــــــ پُرسانــــــــــــــ » «...ن‌...»
28 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
992 ویدیو
20 فایل
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک #الکوثر فصل لربک #وانحر ان شانئک هو #الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه) پُرسان‌پُرسان تا آسمان
مشاهده در ایتا
دانلود
ای عقل خِجِل ز جَهل و نادانی ما در هم شده خَلقی ز پَریشانی ما بُت در بَغلُ و به سَجده پیشانی ما کافِر زده خَنده بر مُسلمانی ما
مالی که ز تو کس نستاند ، است چیزی که تو را به حق رساند ، علم است جز علم طلب مکن تو اندر عالم چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است ✾⊱╮🌎╭⊰ 🌕 ⊱╮🌎╭⊰✾
به‌نام الله مگذار که ، شود! مجتبی احمدی [چند «رباعی» از یک ویراستارِ نسبتاً عاشق، که هم «زبان فارسی» را دوست می‌دارد و هم «تو» را. این رباعی‌ها پیشکش می‌شود به یاد و خاطرۀ زنده‌یاد «مجتبی عبدالله‌نژاد» و دغدغه‌های عاشقانه‌اش برای زبان فارسی.] پدرم –که «خداش در همه‌حال از بلا نگه دارد»- حافظه‌ای سرشار از ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی دارد. یک‌بار، ضرب‌المثلی را به‌کار برد که برایم تازگی داشت؛ «همه‌چیزش به نوا/ نوبتِ انگشترِ پا!»؛ یعنی طرف، همه‌چیزش جفت‌وجور است و اوضاعش بسامان، حالا وقتِ تهیۀ انگشتر برای انگشتِ پاست! کنایه از این‌که طرف، کلّی مشکل و معضل بزرگ و مهم دارد اما انگار نه انگار، و دغدغه‌اش شده یک چیزِ کوچکِ بی‌اهمیت. شاید بعضی‌ها هم وقتی ببینند که یکی دغدغۀ «زبان فارسی» و «درست‌نویسی» و املا و انشای مردم را دارد، بگویند: «همه‌چیزش به نوا/ نوبتِ انگشتر پا!» یعنی این‌همه گرفتاری و مشکل و معضل ملی، از گرانی و بیکاری و فساد تا غیره، را نمی‌بیند و گیر داده به چگونه گفتن و چطور نوشتنِ خلق‌الله! اما باور کنیم که «زبان فارسی» مهم است. • • ! کم پُرغلط و دری‌وری حرف بزن! با لفظِ خوش‌آهنگِ دَری حرف بزن! جان پدرت، زبانِ ما «فارسی» است با من به زبانِ مادری حرف بزن! • ! تا کی به غلط، خوابِ تو هی «خوابه» شود؟ جورابِ تو با «هکسره»، «جورابه» شود؟ این‌ها به درک! ولی به خورشید قسم! مگذار که آفتاب، «آفتابه» شود! * • ای جان من! ای عزیز من! ننویسی... ای لاله و یاس و نسترن! ننویسی... با من به زبان فارسی صحبت کن! خواهشمندم که «خواهشاً» ننویسی! • ! تا بیشتر از این نشوم مات، نگو! محبوبِ عزیز! جانِ بابات نگو! جانم! «الف» و «ت» مالِ جمعِ عربی‌است ای فارسِ من! «پیشنهادات» نگو! • ! کَشتی‌م به گِل نشست، ننویس عزیز! بابا کمرم شکست، ننویس عزیز! از فرقِ میانِ «است» و «هست» آگاهی؟ هی «هست» به‌جای «است» ننویس عزیز! • خواهم که در آغوش کشم آن قَد را آن ماه‌ترین ملاحتِ ممتد را اما قبلش توقّعِ من این است: ننویس به‌جای «است»، «می‌باشد» را • کی گفته لجوج باش و انصاف نده؟! یا گوش به حرفِ ساده و صاف نده؟! «گاهاً» غلط است؛ چشم واکن گاهی! این «گافِ» قشنگ را ببین، گاف نده! • آن‌سان که نباید و نشاید ننویس! ای خوب! بیا و این‌قدَر بد ننویس! از چشمِ من ای‌کاش نیفتی!... افتاد؟ هی جای «بیفتد»، تو «بیوفتد» ننویس! • ! هرچند که داد ظاهراً دست، نبود او بر سرِ عهدی که خودش بست، نبود گفتم که: ببین! تو مطمئنی آیا؟ با «عین» نوشت «مطمعن» است!... نبود • یک‌عدّه همیشه «ب» نوشتند «به» را یک‌عدّه هماره «ک» نوشتند «که» را گفتم که: چرا؟ چرا غلط؟! «ـه» پس کو؟! دیدم که به خنده «چ» نوشتند «چه» را! • (بر اشکال وزنیِ این مصراع واقفم) • • [منتشرشده در هفته‌نامۀ «کرگدن»، شمارۀ نودویکم، سی‌ام تیرماهِ نودوهفت] فرهنگ و هنر افغانستان @Afghanistanart