#شعر
ای عقل خِجِل ز جَهل و نادانی ما
در هم شده خَلقی ز پَریشانی ما
بُت در بَغلُ و به سَجده پیشانی ما
کافِر زده خَنده بر مُسلمانی ما
#شیخ_بهایی
#رباعی
#شعر
مالی که ز تو کس نستاند ، #عِلم است
چیزی که تو را به حق رساند ، علم است
جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
#شیخ_بهایی
#رباعی
✾⊱╮🌎╭⊰ 🌕 ⊱╮🌎╭⊰✾
بهنام الله
#رباعیخوانی
مگذار که #آفتاب، #آفتابه شود!
مجتبی احمدی
[چند «رباعی» از یک ویراستارِ نسبتاً عاشق، که هم «زبان فارسی» را دوست میدارد و هم «تو» را.
این رباعیها پیشکش میشود به یاد و خاطرۀ زندهیاد «مجتبی عبداللهنژاد» و دغدغههای عاشقانهاش برای زبان فارسی.]
پدرم –که «خداش در همهحال از بلا نگه دارد»- حافظهای سرشار از ضربالمثلهای شیرین فارسی دارد.
یکبار، ضربالمثلی را بهکار برد که برایم تازگی داشت؛ «همهچیزش به نوا/ نوبتِ انگشترِ پا!»؛ یعنی طرف، همهچیزش جفتوجور است و اوضاعش بسامان، حالا وقتِ تهیۀ انگشتر برای انگشتِ پاست! کنایه از اینکه طرف، کلّی مشکل و معضل بزرگ و مهم دارد اما انگار نه انگار، و دغدغهاش شده یک چیزِ کوچکِ بیاهمیت.
شاید بعضیها هم وقتی ببینند که یکی دغدغۀ «زبان فارسی» و «درستنویسی» و املا و انشای مردم را دارد، بگویند: «همهچیزش به نوا/ نوبتِ انگشتر پا!» یعنی اینهمه گرفتاری و مشکل و معضل ملی، از گرانی و بیکاری و فساد تا غیره، را نمیبیند و گیر داده به چگونه گفتن و چطور نوشتنِ خلقالله! اما باور کنیم که «زبان فارسی» مهم است.
•
•
#جان_پدرت !
کم پُرغلط و دریوری حرف بزن!
با لفظِ خوشآهنگِ دَری حرف بزن!
جان پدرت، زبانِ ما «فارسی» است
با من به زبانِ مادری حرف بزن!
•
#آفتابه_سوزان !
تا کی به غلط، خوابِ تو هی «خوابه» شود؟
جورابِ تو با «هکسره»، «جورابه» شود؟
اینها به درک! ولی به خورشید قسم!
مگذار که آفتاب، «آفتابه» شود! *
•
#خواهش_میکنم
ای جان من! ای عزیز من! ننویسی...
ای لاله و یاس و نسترن! ننویسی...
با من به زبان فارسی صحبت کن!
خواهشمندم که «خواهشاً» ننویسی!
•
#پیشنهاد_بیشرمانه !
تا بیشتر از این نشوم مات، نگو!
محبوبِ عزیز! جانِ بابات نگو!
جانم! «الف» و «ت» مالِ جمعِ عربیاست
ای فارسِ من! «پیشنهادات» نگو!
•
#بسه_دیگه !
کَشتیم به گِل نشست، ننویس عزیز!
بابا کمرم شکست، ننویس عزیز!
از فرقِ میانِ «است» و «هست» آگاهی؟
هی «هست» بهجای «است» ننویس عزیز!
•
#توقع_بجا
خواهم که در آغوش کشم آن قَد را
آن ماهترین ملاحتِ ممتد را
اما قبلش توقّعِ من این است:
ننویس بهجای «است»، «میباشد» را
•
#گاهی_نگاهی
کی گفته لجوج باش و انصاف نده؟!
یا گوش به حرفِ ساده و صاف نده؟!
«گاهاً» غلط است؛ چشم واکن گاهی!
این «گافِ» قشنگ را ببین، گاف نده!
•
#افتادن
آنسان که نباید و نشاید ننویس!
ای خوب! بیا و اینقدَر بد ننویس!
از چشمِ من ایکاش نیفتی!... افتاد؟
هی جای «بیفتد»، تو «بیوفتد» ننویس!
•
#عین_اطمینان !
هرچند که داد ظاهراً دست، نبود
او بر سرِ عهدی که خودش بست، نبود
گفتم که: ببین! تو مطمئنی آیا؟
با «عین» نوشت «مطمعن» است!... نبود
•
#به_من_بگو_چرا
یکعدّه همیشه «ب» نوشتند «به» را
یکعدّه هماره «ک» نوشتند «که» را
گفتم که: چرا؟ چرا غلط؟! «ـه» پس کو؟!
دیدم که به خنده «چ» نوشتند «چه» را!
•
(بر اشکال وزنیِ این مصراع واقفم)
•
#چارانههای_بهناچاری
#رباعی #زبان_فارسی
#هفتهنامه_کرگدن
#مجتبی_احمدی
•
[منتشرشده در هفتهنامۀ «کرگدن»، شمارۀ نودویکم، سیام تیرماهِ نودوهفت]
#شعر
فرهنگ و هنر افغانستان
@Afghanistanart