هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🔰آن روز ها دانشجوےعمران دانشـگاه شـیراز بودڪہ شنید امام فرموده اند حسیـنیان آمـاده باشنـد!
گفت میخواهم برم جبهه!!
گفتم: الان وقت امتحانات شماست!
گفت نه الان وقت رفتن است و ماندن حرام...
رفت جبهه...
چند روز بعد در شب تولدش به آرزویش رسید.🌷
#شهید عزت الله نعمت الهی
#شهدای_فارس
#روز_دانشجو
🌹🌱🌷🍃🌹🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌿🇮🇷
روزهای اوج مبارزات انقلابی بود.
شب بود، با محمد به خیابان قانی نو رفتیم.
کنار خیابان پارک کرد.
پیاده شد و گفت:
همین جا باشید تا من بیام.
نگاهی به انتهای خیابان کردم.
ماشین های ارتشی در خیابان مستقر بودند و خیابان پر بود از مأموران ارتشی، احتمالاً آن شب حکومت نظامی بود.
دلم شور افتاد، محمد آنجا چی کار داشت.
در زیر نور چراغ های خیابان، محمد در تاریک روشن خیابان برگشت.
سریع رفت پشت ماشین، به سرعت کلید انداخت و در را باز کرد.
صدای بهم خوردن شیشه نوشابه میآمد.
درب ماشین را بست و با همان سرعت و عجله به سمت دروازه کازرون برگشت.
دلم آشوب بود.
کاش حداقل ما را به خانه می رساند.
ابوذر را محکم به سینه ام چسباندم.
با چشم دنبالش کردم.
با سرعت تا پشت یک ماشین ریو ارتشی دوید.
نوری در دستش شعله ور شد و بعد هم نور درخشید و به پشت ماشین کشیده شد.
در یک لحظه ماشین ریو ارتشی کوره آتش شد و آتش از پشت آن زبانه کشید.
تا سرباز ها و ارتشی هایی که اطراف بودند به ماشین برسند، محمد در سایه ها گم شد.
چند دقیقه بعد دیدم پرید توی ماشین و بلافاصله دور زد و گفت:
حالا بریم خونه!
🌹🍃🌷🍃🌹
#سردارشهید محمد اسلامینسب
#شهدای_فارس
#دهه_فجر_انقلاب
🌷🍃🌷
@shohadaye_shiraz
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پ.ن:
#شهید_زهرایی - س