eitaa logo
« پُرسانــــــــــــــ پُرسانــــــــــــــ » «...ن‌...»
28 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
995 ویدیو
20 فایل
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک #الکوثر فصل لربک #وانحر ان شانئک هو #الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه) پُرسان‌پُرسان تا آسمان
مشاهده در ایتا
دانلود
⚑ به نام الله اسمش عبدالله بود تو شهر معروف بود به عبدالله‌دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله ...، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله ... هم میومد یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه‌اش باشه اعلام کنه عبدالله ... رفت پیش مسئول هیئت نمی‌تونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت ... ... مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن میگفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط !!! عبدالله ... ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت؛ آقا حسین حسین خونه ما ... خونه ما ... بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه ... عبدالله اومد خونه به خانمش گفت، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره‌ست ...! چجوری حسین حسین خونه ما باشه؟ کتکش زد ... گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری ... واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن ... هی میگفت؛ آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه ... روز اول گذشت، روز دوم گذشت ... تا روز آخر، خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد !! هیچی هم که پول نیاوردی ! تا شب فقط وقت داری ! پول آوردی، آوردی، نیاوردی، درو به رو خودت و هیئت‌یا باز نمی‌کنم ... عبدالله ... راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما ... رفت تا از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟؟؟!!! عبدالله ... گریه‌اش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شده و ... آقا بهش گفت برو پیش حاج‌اکبر تو بازار فرش فروش‌ها؛ بگو سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده عبدالله با خنده دوید به سمت بازار فرش فروش‌ها به هرکی می‌رسید می‌خندید، میگفت؛ حسین حسین خونه ما ... خونه ما رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن‌الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج‌اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریه‌اش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله‌دیونه !!! امانتی رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش می‌شد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد ... با خنده دوید سمت خونه نمی‌دونم گریه می‌کرد، می‌خندید می‌گفت، حسین حسین خونه ما ... رسید به خونه شب شده بود ! دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت [ چه هیئتی شد اون شب ] آره یابن‌الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله ... رو داد عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه، عبدالله، دیوونه نبود خیلی خوب صحبت میکرد !!!!! آخه یابن‌الحسن رو دیده بود ... ⚑می‌خوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره این‌جوری هواشو داشتی آقاجان، حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه ... میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟! میشه منم بیام حرم ...؟ یا خیلی‌ها دل‌شون می‌خواد بیان کربلا ...! اما ...! خودت مثل عبدالله ... براشون درست کن ... بحق مادرت ... اگر دلتون شکست برای آقا (عج) مشکلات و حاجات همه مسلمان‌ها تو جهان دعا فراموش نکنید ثوابش هم هدیه کنیم نثار روح همه درگذشتگان که دستشون از همه خیرات این دنیا کوتاه است ⚑التماس دعا ⚑ ⚑ ⚑ ⚑ ⚑ ⚑