eitaa logo
.《 پُرسان‌پُرسان 》.الکوثر. 🇮🇷.🇵🇸.🇾🇪
32 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
809 ویدیو
19 فایل
اللهم‌صلی‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم #الکوثر بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر ان شانئک هو الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان اسلام، انقلاب ایران، ولایت فقیه) استفاده از مطالب‌کانال به‌هرشکل بلامانع‌است
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️⭕️ دوم ماه ۹۹ سخنگوی وزارت بهداشت: ۲۵۷۳ مورد مبتلای جدید به داشتیم. ۱۱۹ نفر در ۲۴ ساعت گذشته فوت کردند. تعداد کل مبتلایان در کشور به ۲۰۷۵۲۵ نفر و تعداد کل قربانیان به ۹۷۴۲ نفر افزایش یافت. بهبود یافتگان‌ هم۱۶۶۴۲۷ نفر هستند. 📌۲۸۹۸ نفر از بیماران در وضعیت شدید این بیماری تحت مراقبت قرار دارند. استانهای ، ، ،و همانند روز گذشته در وضعیت قرمز استانهای و در آستانه وضعیت قرار دارند. ⭕️⚠️⭕️
✔️شنبه چهاردهم تیر ۹۹ سخنگوی وزارت بهداشت: 🔻۲۴۴۹ مورد مبتلای جدید به 🔻۱۴۸ نفر در ۲۴ ساعت گذشته فوت کردند 🔻۳۱۳۶ نفر از بیماران در وضعیت شدید بیماری تحت مراقبت پزشکی قرار دارند. ⛔️استانهای: ، ، ، ، ، ، ، ، ، در وضعیت قرمز قرار دارند. ⚠️استانهای: ، ، ، ، ، ، ، ، ، در وضعیت هشدار قرار دارند. ⚠️⛔️⚠️
به نام الله منتخب خاطرات سپهبد از متن پیش رو بخش‌هایی از سخنرانی شهید سپهبد صیاد شیرازی ۱۲۵ روز قبل از شهادت ایشان و در تاریخ۱۳۷۵/۹/۱۵ است که در جلسه شب خاطره مسجد جامع قلهک تهران ایراد شده است ساعت ۸:۳۰ شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از و با سرعت جلو می‌آید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین میاید! این چه جور دشمنی است؟! گفت: ما نمی‌دانیم، گفت رسیده‌اند به کِرند و آنجا را هم گرفتند بعد هم حرکت کرده به سمت، ، بعد هم و همین طور دارد جلو می‌آید این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمی‌رسیم گفتم: خب حالا شما چه می‌خواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه هواپیما را آماده کردند ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به کرمانشاه رسیدیم در کرمانشاه حالت فوق العاده‌ای بود، مردم از شدت وحشت بیرون از شهر ریخته بودند! جاده کرمانشاه- تاق بستان که تقریباً حالت بلوار دارد، پر از جمعیت بود ساعت ۱:۳۰ شب پاسدارها آمدند وگفتند که ما در اسلام آباد بودیم که دیدیم منافقین آمدند تازه فهمیدم که اینها هستند که کرند و اسلام آباد غرب را گرفتند یک پادگانی در اسلام آباد بود که ارتشی‌ها آنجا نبودند منافقین آمده بودند و پادگان ارتش را گرفتند فرمانده پادگان که سرهنگ بود، مقاومت کرده بود، همانجا اعدامش کرده بودند منافقین می‌خواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرما‌نشاه با هروسیله‌ای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند خلبان‌ها فکر کردند منافقین خودی‌اند آقای شمخانی آن موقع معاون عملیات ستاد کل بود و من وقتی به کرمانشاه رسیدم، آقای شمخانی آنجا بود اول کار به من گفت: ما که کسی را نداریم که روی زمین دفاع کنیم، نیروهایمان همه توی جبهه‌های جنوب هستند اینجا کسی را نداریم به هوانیروز که پایگاهش همین نزدیکی است، زنگ بزن بگو ساعت ۵ صبح آماده باشند که من بروم توجیهشان ‌کنم ساعت ۵ صبح رفتیم همه خلبان‌ها در پناهگاه آماده بودند توجیه‌شان کردم که اوضاع در چه مرحله‌ای هست دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر۲۱۴ آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر ۲۱۴ جلو نشستیم گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند همین طور از روی جاده می‌رفتیم نگاه می‌کردیم، مردم سرگردان را می‌دیدیم ۲۵ کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه که الان، اسمش را گذاشته‌اند من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع می‌کنند ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود هلیکوپتر داشت می‌رفت یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاک ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار می‌آورند تا از این خاک ریز رد بشوند به خلبان‌ها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را می‌زنند به اینها گفتم: بروید از توی دشت یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود ۳ تا ۴ کیلومتر طول این ستون است من کلاه گوشی داشتم می‌توانستم صحبت کنم، به خلبان گفتم: اینها را می‌بینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند خلبان‌های دو تا کبری‌ها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودی‌اند چی چی بزنیم اینهارا؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهراً مثل خودی‌ها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان... آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین او هم نشست زمین دیدیم حدوداً ۵۰۰ متری ستون زرهی نشسته‌ایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر این‌که درجه‌هایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمونم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجه‌ام مسئولم آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه گفت: به خدا من می‌ترسم؛ من اگربزنم، اینها خودی‌اند، ما را می‌برند دادگاه انقلاب ص ۱ از ۲ ص 👇🏻ادامه